13-03-2014، 10:52
خب این داستان متفاوته چون قراره کلی بخندیم...
این داستان به صورت قسمت های مختلف و هر قسمت با موضوع جدید اپ میشه و بازیگرانش همین 5 تا کله پوک خودمونن...(دور از جونشون)
مثل سریال اشنایی با مادر که یک سریال بود با داستان های مختلف...
بریم سراغ قسمت اول
این قسمت: قرار لیام...
لیام از تو اتاق با صدای بلند- هری؟؟؟ این بلیز ابیه کجاست؟؟؟
هری- تن منه
لیام از اتاق میاد- چی؟؟؟ من اینو تازه خریدم. مال امروزه
هری- خب من فکر کردم مال من خریدی!!!!
لیام با دستش میزنه به پیشونیش- ای خدا حالا من چی بپوشم؟ (میره یه سمت اتاق لویی و در میزنه)
لویی- چیه؟؟؟ از پشت در بگو
لیام- اون بلیز سفیدتو بده به من واسه امروز
زین از پله ها میاد بالا و ظرف پاپ کرن دستشه و اون یکی دستش خیسه و داره به لیام نگاه میکنه
لویی- تن زینه..ازش بگیر
زین دستشو با بلیزش پاک میکنه و بینیشم با ته پلیزش میگیره
لیام- اه...نه مرسی میرم دنبال یه چیز دیگه
زین- چیه مگه لباس نمیخای؟
لیام- نه نظرم عوض شد
لیام داشت با خودش هی حرف میزد و از پله ها می اومد پایین که یهو نایل اومد طرف و ترسوندتش
لیام- پسر مگه تو دیوانه ای؟؟؟
نایل- چیه؟ پکری؟
لیام- لباس میخاوم به خاطر قرارم با پانیذ
نایل- غمتو نبینم عزیزم بیا بریم خودم بهت میدم. اون صورتیه چطوره؟
لیام با تعجب- چی؟؟؟؟ همونی که تاحالا صدبار زیر بغلش پاره شده؟
نایل- وا..!! هر صدبارشم دوختم..نو شک نکن
لیام در حالی که دست نایل از دور گردنش بلند میکنه- ممنون میرم بلیز بخرم. تو هم خیلی گدا تشریف داریا..!!!!!قاب دستمال بهتر از اونه
نایل- گدا چیه...صرفه جو..
لیام از خونه میره بیرون تا خرید کنه ولی قبلش تو حیاط به هری میگه- میشه تا من برمیگردم خونه جمع کنی و یه غذایی هم درست کنی؟
هری- اره پسرم بزار باباتم بیاد ببینم شام چی دوست داره....
لیام- من بین شماها چی کار میکنم...!!!!! ای خدااااا
هری داخل خونه
نایل- رفت؟
هری- اره بابا دستور هم میده شام درست کنیم براش...اون با پانیذ قرار داره به ما چه..والا
نایل میزنه پشت کله هری- بی ادب...برو زود باش...منم میام کمکت
هری با دستش میزنه جلو سینه نایل- نه قربانت ممنون تو بیای مواد غذایی یهو غیب میشن
هری میره و یه غذایی درست میکنه...(مثلا) میشه سوپ...
نایل با تعجب داشت به ظرف غذا نگاه میکرد- این چیه؟
لویی- سوپه؟
هری- نه پودینگه
زین- ...این پودینگش مال کجاست؟؟؟؟
هری- انگلیس
زین- چرا ابکیه؟
هری- نه بابا خودشو نگرفته...من کارمو بلدم
صدای در میاد..هری سریع در ظرفو میزاره
لیام- خب چی کار کردین؟
لویی- پوشک هارو شستم ننه جون...اب حوضم اوردم برات
لیام- هههه..نمکدون...تروخدا امشب شب مهمیه فقط امشب طوری رفتار کنید که انگار قبلا زندگی کردین میتونین؟؟؟؟؟
همشون به همدیگه نگاه میکنن.....
لیام- فراموشش کنید فقط ساکت باشید میتونید؟
زین- اره بابا خیالت راحت ما لال...
تقریبا یک ساعت دیگه پانیذ قرار بود بیاد و همه تو حال نشسته بودن که یهو لیام از جاش بلند میشه
لیام- این چه بویی هست؟
همه دنبال لیام بلند میشن
لیام- میگم این چه بویی میاد؟؟؟
همه به نایل نگاه میکنن
نایل- به خدا من کاری نکردم بیایین خودتون بگردین بو پیدا کنید...نیست
لیام- نه ...اون نه...
لویی- نکنه فکر کردی منم؟؟؟؟؟؟ من اصلا مشکل دارم جدیدا...
هری- ای بابا من میگمه چند شب از اتاقت بو نمیاد
زین و نایل-
لیام- ای بابا نه اون نه
زین- من موندم فقط....واستا ببینم نکنه خودتی؟؟؟؟؟
لیام- کلا از اون بو بیایین بیرون
نایل- یعنی بوی زیر بغله؟؟؟؟؟؟
لیام- نایل بسه بو از اشپزخونه میاد
هری- یعنی کسی میره اون کارو تو اشپزخونه میکنه؟؟؟؟ نه بابا فقط ما خونه ایم کس دیگه ای نیست :297:
لیام- ای بابا...بابا اون دوده چیه میاد بیرون؟؟؟
لویی- اوه اوه طرف چه بمبی ترکونده.فکر کنم شکمش خوب کار میکرده... :cool:
هری میزنه به صورتش- اخ دیدی چی شد...غذام سوخت...
همه دویدن سمت اشپزخونه...
لویی با داد- نه هری...نرو شاید این یه تله باشه...این مه مشکوکه
نایل- ببین کل غذا سوخته؟؟؟؟
زین- الانم به فکر شکمی...دوستمون ناراحته
لیام خوشحالم تو منو میفهمی زین
زین- خاهش داره...هری خوب چک کن ببین این مه از چیه..!!!؟؟؟؟
لیام- واااااااااااای از دست شماها
لیام رفت به سمت گاز و خاموش کرد و پنجره هارو باز کرد...
لیام با عصبانیت- من از دست شماها چی کار کنم؟؟؟؟
نایل- بخند...
هری- بده ببینم...اخ اخ..بچه ها سوپمون خشک شد بالاخره...داشت واقعا میشد پودینگ ها..رقیب ها نذاشتن....
لویی موز برمیداره میره طرف هری
لویی- از اینک این مسابقه باختی چه حسی داری؟
هری- من هرگز شسکت نمیخورم:cool:
نایل- سابیدی به الک....زارت
همینطور که پسرا داشتن بحث میکردن صدای زنگ در میاد
زین- یعنی کیه؟؟؟؟
هری- قاتل غذای منه
نایل- خودم میکشمش...با غذا شوخی نداریم :nea:
لیام- بس بسه بسه...بابا پانیذه...بدبخت شدم رفت
لیام میره سمت در و درو باز میکنه
لیام- سلام خوش اومدی...
یهو همه پسرا میزنن زیر خنده....
لیام زیر زبونی میگه- چه مرگتونه...؟؟؟؟ زشته(رو به پانیذ) من جلو میرم که راه نشونت بدم
پانیذ- لباست خیلی قشنگه....مده؟؟؟
لیام- اره در واقع...( بعد یهو نگاهش می افته به ایینه)میبینه از پشت بلیزش کاملا سوخته و پشت نداره
لیام- نه چیزه...این..چیزه...پسرا شماها بگین یه چیزی
هری لویی زین و نایل-
لیام- ای بابا...پانیذ چیزه..من...چیزه..اخه
پانیذ- امادگیشو نداشتی میگفتی...من میرم بای پسرا
هری لویی زین و نایل-
لیام با عصبانیت- من خفتون میکنم...چرا حرف نزدین؟؟؟
هری لویی زین و نایل با همدیگه- خودت گفتی وقتی پانیذ اومد ما فقط ساکت باشیم.... :4chs::4chs::4chs::4chs:
پایان....
منتظر قسمت بعدی و داستان جدید باشید
این داستان به صورت قسمت های مختلف و هر قسمت با موضوع جدید اپ میشه و بازیگرانش همین 5 تا کله پوک خودمونن...(دور از جونشون)
مثل سریال اشنایی با مادر که یک سریال بود با داستان های مختلف...
بریم سراغ قسمت اول
این قسمت: قرار لیام...
لیام از تو اتاق با صدای بلند- هری؟؟؟ این بلیز ابیه کجاست؟؟؟
هری- تن منه
لیام از اتاق میاد- چی؟؟؟ من اینو تازه خریدم. مال امروزه
هری- خب من فکر کردم مال من خریدی!!!!
لیام با دستش میزنه به پیشونیش- ای خدا حالا من چی بپوشم؟ (میره یه سمت اتاق لویی و در میزنه)
لویی- چیه؟؟؟ از پشت در بگو
لیام- اون بلیز سفیدتو بده به من واسه امروز
زین از پله ها میاد بالا و ظرف پاپ کرن دستشه و اون یکی دستش خیسه و داره به لیام نگاه میکنه
لویی- تن زینه..ازش بگیر
زین دستشو با بلیزش پاک میکنه و بینیشم با ته پلیزش میگیره
لیام- اه...نه مرسی میرم دنبال یه چیز دیگه
زین- چیه مگه لباس نمیخای؟
لیام- نه نظرم عوض شد
لیام داشت با خودش هی حرف میزد و از پله ها می اومد پایین که یهو نایل اومد طرف و ترسوندتش
لیام- پسر مگه تو دیوانه ای؟؟؟
نایل- چیه؟ پکری؟
لیام- لباس میخاوم به خاطر قرارم با پانیذ
نایل- غمتو نبینم عزیزم بیا بریم خودم بهت میدم. اون صورتیه چطوره؟
لیام با تعجب- چی؟؟؟؟ همونی که تاحالا صدبار زیر بغلش پاره شده؟
نایل- وا..!! هر صدبارشم دوختم..نو شک نکن
لیام در حالی که دست نایل از دور گردنش بلند میکنه- ممنون میرم بلیز بخرم. تو هم خیلی گدا تشریف داریا..!!!!!قاب دستمال بهتر از اونه
نایل- گدا چیه...صرفه جو..
لیام از خونه میره بیرون تا خرید کنه ولی قبلش تو حیاط به هری میگه- میشه تا من برمیگردم خونه جمع کنی و یه غذایی هم درست کنی؟
هری- اره پسرم بزار باباتم بیاد ببینم شام چی دوست داره....
لیام- من بین شماها چی کار میکنم...!!!!! ای خدااااا
هری داخل خونه
نایل- رفت؟
هری- اره بابا دستور هم میده شام درست کنیم براش...اون با پانیذ قرار داره به ما چه..والا
نایل میزنه پشت کله هری- بی ادب...برو زود باش...منم میام کمکت
هری با دستش میزنه جلو سینه نایل- نه قربانت ممنون تو بیای مواد غذایی یهو غیب میشن
هری میره و یه غذایی درست میکنه...(مثلا) میشه سوپ...
نایل با تعجب داشت به ظرف غذا نگاه میکرد- این چیه؟
لویی- سوپه؟
هری- نه پودینگه
زین- ...این پودینگش مال کجاست؟؟؟؟
هری- انگلیس
زین- چرا ابکیه؟
هری- نه بابا خودشو نگرفته...من کارمو بلدم
صدای در میاد..هری سریع در ظرفو میزاره
لیام- خب چی کار کردین؟
لویی- پوشک هارو شستم ننه جون...اب حوضم اوردم برات
لیام- هههه..نمکدون...تروخدا امشب شب مهمیه فقط امشب طوری رفتار کنید که انگار قبلا زندگی کردین میتونین؟؟؟؟؟
همشون به همدیگه نگاه میکنن.....
لیام- فراموشش کنید فقط ساکت باشید میتونید؟
زین- اره بابا خیالت راحت ما لال...
تقریبا یک ساعت دیگه پانیذ قرار بود بیاد و همه تو حال نشسته بودن که یهو لیام از جاش بلند میشه
لیام- این چه بویی هست؟
همه دنبال لیام بلند میشن
لیام- میگم این چه بویی میاد؟؟؟
همه به نایل نگاه میکنن
نایل- به خدا من کاری نکردم بیایین خودتون بگردین بو پیدا کنید...نیست
لیام- نه ...اون نه...
لویی- نکنه فکر کردی منم؟؟؟؟؟؟ من اصلا مشکل دارم جدیدا...
هری- ای بابا من میگمه چند شب از اتاقت بو نمیاد
زین و نایل-
لیام- ای بابا نه اون نه
زین- من موندم فقط....واستا ببینم نکنه خودتی؟؟؟؟؟
لیام- کلا از اون بو بیایین بیرون
نایل- یعنی بوی زیر بغله؟؟؟؟؟؟
لیام- نایل بسه بو از اشپزخونه میاد
هری- یعنی کسی میره اون کارو تو اشپزخونه میکنه؟؟؟؟ نه بابا فقط ما خونه ایم کس دیگه ای نیست :297:
لیام- ای بابا...بابا اون دوده چیه میاد بیرون؟؟؟
لویی- اوه اوه طرف چه بمبی ترکونده.فکر کنم شکمش خوب کار میکرده... :cool:
هری میزنه به صورتش- اخ دیدی چی شد...غذام سوخت...
همه دویدن سمت اشپزخونه...
لویی با داد- نه هری...نرو شاید این یه تله باشه...این مه مشکوکه
نایل- ببین کل غذا سوخته؟؟؟؟
زین- الانم به فکر شکمی...دوستمون ناراحته
لیام خوشحالم تو منو میفهمی زین
زین- خاهش داره...هری خوب چک کن ببین این مه از چیه..!!!؟؟؟؟
لیام- واااااااااااای از دست شماها
لیام رفت به سمت گاز و خاموش کرد و پنجره هارو باز کرد...
لیام با عصبانیت- من از دست شماها چی کار کنم؟؟؟؟
نایل- بخند...
هری- بده ببینم...اخ اخ..بچه ها سوپمون خشک شد بالاخره...داشت واقعا میشد پودینگ ها..رقیب ها نذاشتن....
لویی موز برمیداره میره طرف هری
لویی- از اینک این مسابقه باختی چه حسی داری؟
هری- من هرگز شسکت نمیخورم:cool:
نایل- سابیدی به الک....زارت
همینطور که پسرا داشتن بحث میکردن صدای زنگ در میاد
زین- یعنی کیه؟؟؟؟
هری- قاتل غذای منه
نایل- خودم میکشمش...با غذا شوخی نداریم :nea:
لیام- بس بسه بسه...بابا پانیذه...بدبخت شدم رفت
لیام میره سمت در و درو باز میکنه
لیام- سلام خوش اومدی...
یهو همه پسرا میزنن زیر خنده....
لیام زیر زبونی میگه- چه مرگتونه...؟؟؟؟ زشته(رو به پانیذ) من جلو میرم که راه نشونت بدم
پانیذ- لباست خیلی قشنگه....مده؟؟؟
لیام- اره در واقع...( بعد یهو نگاهش می افته به ایینه)میبینه از پشت بلیزش کاملا سوخته و پشت نداره
لیام- نه چیزه...این..چیزه...پسرا شماها بگین یه چیزی
هری لویی زین و نایل-
لیام- ای بابا...پانیذ چیزه..من...چیزه..اخه
پانیذ- امادگیشو نداشتی میگفتی...من میرم بای پسرا
هری لویی زین و نایل-
لیام با عصبانیت- من خفتون میکنم...چرا حرف نزدین؟؟؟
هری لویی زین و نایل با همدیگه- خودت گفتی وقتی پانیذ اومد ما فقط ساکت باشیم.... :4chs::4chs::4chs::4chs:
پایان....
منتظر قسمت بعدی و داستان جدید باشید