انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: خاطرات طنز
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
سلام.
این اولین پستمه ایشالله خوشتون بیاد
.
.
.
داشتن اذان میگفتن همه نشسته بودیم موذن داشت الله اکبر میکشید صدای تلویزیون هم زیاد بود رفته بود رو اعصابمون یکدفعه پسر داییم از ته دلش گفت:مرررررررررررگ یعنی قیافه ها دیدنی بود
.
.
.
.
سر سفره شام بودیم یکی از بچه های فامیل دستشویی داشت مامانش بردش دستشویی خواهرش شروع کرد به توضیح دادن گفت:زهرا همیشه میگه گو داره شاش میکنه...حالا ما هم داریم غذا میخوریم
.
.
.
.
مادربزرگم به کوه میگه کون چند وقت پیش رفته بودیم کوه تاریک شده بود بود فقط سر کوه ها دیده می شد یکدفعه مادربزرگم گفت: نگاه کن فقط خط کونا دیده میشه. همه یکلحظه کوپ کردن بعد مادربزرگم نشون داد گفت فقط رد کونا دیده میشه...
.
.
.
پسر داییم داشت برا دختر داییم تعریف میکرد که چه لباس هایی خریده میگفت: یک لباس خریدم روش بن تن داره یک شورت خریدم روش چوقوک عصبانی داره... به انگری بردز میگه چوقوک عصبانی
من25r30

دختر داییمSad

سازنده ی انگری بردز:rum:

.
.
.
بچه ها تورو خدا سپاس و نظر بدین بعدا بیشترش میکنم
خیلی نامردین کیا میان نگاه میکنن سپاس نمیدن؟
نظر بدین دیگه لطفاcryingDodgyAngryAngryAngryAngryAngry
اینا خاطرات واقعیه خودت بود عایا ؟
خوب بود ولی کم بود
ممنون + سپاس
نه کپی کردم Undecided