انجمن های تخصصی فلش خور

نسخه‌ی کامل: یه داستان واقعی برای بعضیاااااااااااااااااااا....اشکال نداره سپاس نده ولی نظر بده....
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
کفش قرمز  




دخترک مثل همیشه جلوی ویترین کفش فروشی ایستادوباحسرت به کفشای قرمز نگاه می کردوبعد به بسته های چسب زخم در دستانش نگاه کردو یاد حرف پدرش افتاده بود که گفته بود:اگه تا آخرماه همه ی چسب زخم هارو بفروشی اخرماه کفشارو برات می خرم.دخترک با خود گفت یعنی من باید هرروز دعا کنم تا100نفر دست و پاشون زخمی بشه....؟:نه خدا نکنه...اصلا کفش نمی خوام................  




واقعا باید بعضیا از این دختر یاد بگیرن....Sleepy