Bio: |
خوراکی جات:
من همه نوع غذایی می خورم از خورشت(خورش؟) بامیه گرفته تا پیتزا و چیز برگر!حتی اگه سوسک سرخ شده و مار و کِرم و این جور چیز ها رو هم بذارن جلوم در حد امتحان کردن می خورم!و خیلی بدم میاد از آدمایی که میگن من این رو نمی خورم من اون رو نمی خورم!
فکر می کنم به غذا های سنتی بیشتر علاقه داشته باشم تا فَست فود!من عااااشق آبگوشتم با سیر ترشی.
می میرم برای کله پاچه به خصوص قسمت چشم!بقیه ی قسمت های کله پاچه رو وقتی آدم می خوره هیچ فرقی با گوشت ندارن ولی چشم یه چیز دیگه است مزش کاملا متفاوته!عوضش مغز رو زیاد دوست ندارم!:دی
کباب رو هم خیلی دوست دارم اما نه هر کبابی!باید مخصوص باشه و مال همون جایی باشه که همیشه ازش کباب می خریم!
از بین خورشت ها هم قَلیه ماهی، خورشت ریواس و کمی تا قسمتی قرمه سبزی رو دوست دارم!
می رسیم به فَست فود ها!همه چی یه طرف همبرگر یه طرف دیگه!اصلا از وقتی عاشق باب اسفناجی(!) شدم عشق به همبرگر هم در من به وجود اومده!بقیه ی فست فود ها رو هم به یک اندازه دوست دارم!
فکر می کنم من جزو اون 5 درصد آدمای کره ی زمین اَم که شکلات دوست ندارن!در حد هفته ای یکی بیشتر نمی تونم بخورم!بستنی رو هم تا همین پارسال دوست داشتم ولی الان زیاد دوستش ندارم!کارامل خییییییییلی دوست دارم و عاشق تخمه ژاپنی-جاپنی، جابُنی، جابونی؟-(با لحن خانم شیرزاد بخونین!)هستم!
گوجه سبز رو هم که اصلا صحبتی ندارم درموردش چون کلا من گوجه سبزم و اون مَنه!از بقیه ی میوه ها هم آناناس و نارگیل و زرآلو و گیلاس و هنداونه رو خیلی دوست دارم!
مکان ها:
ازبین خیابون های تهران 3 تا خیابون هستن که از بودن توشون هیچ وقت خسته نمیشم:1.خیابون انقلاب 2.خیابون شریعتی 3.خیابون دکتر قریب
دلیل دوست داشتن خیابون انقلاب که کاملا مشخصه!
یه زمانی کلاس زبانم خیابون شریعتی بود برای همین دوستش دارم علاوه بر این کباب ها ی مورد علاقه ام رو از اون جا می خریم!:دی
خودم هم نمیدونم چراخیابون دکتر قریب رو دوست دارم ولی هر وقت از اون جا رد می شم حس خیلی خوبی بهم دست میده.
دریا رو هم دوست دارم به خصوص دریای محمود آباد رو.کناردریا فقط آهنگای بن مودی فاز میدن!
من عاشق کلاس زبان هم هستم.بهترین ساعت های عمرم رو توی کلاس زبان گذروندم و اصلا شناخت خودم رو از کلاس زبان شروع کردم.وقتی وارد کلاس زبان میشی یهو افکارت، علاقه مندی هات، خوابهات، رویاهات مهم میشن برای دیگران!و همین باعث میشه خودت رو بشناسی!همین باعث میشه فکر کنی وجود داری!والبته کلاس زبان جای ضایع کردن افراد بزرگساله:دی برای من که دو سوم مدتی که کلاس زبان میرفتم کوچکترین شاگرد کلاس بودم(تعریف ازخود!)هیچ لذتی بالا تر ازاین وجود نداشت که این دهه شصتی های از خود راضی رو ضایع کنم!
توی مدرسه راهنماییم یه جایی بود که درخت داشت و سنگریزه و اینا و خلاصه خیلی خوشگل بود به اون جا می گفتیم دربند!اون جا رو هم خیلی دوست دارم!
رنگ ها:
هیچ نظری راجع به رنگ ها ندارم.شاید همین مشکی و آبی فیروزه ای بهترین ها باشن!
موسیقی و فراتر از آن:
پیدا کردن بَند ها یا خواننده ها یا موزیسین های جدید شاید یکی از بهترین لذت های دنیا باشه.قبلا هم گفتم وقتی که آهنگ جدیدی رو می شنوم و به دلم میشینه یه حس خوشحالی آمیخته با غرور پیدا می کنم با کلی حس های دیگه!
وقتی عصبانی هستم چیزی که خیلی آرومم می کنه اینه که متن یه آهنگ رپ (من به جزامینم به رپ گوش نمیدم) رو بذارم جلوم و سعی کنم حفظش کنم.(تا حالا Space Bound و White America و Marshal Mathers و Difficult رو حفظ کردم.)
گوش دادن به آهنگ ها و سعی در نوشتن شعرشون کارییه که تو ظهر های تابستون خیلی دوست دارم انجام بدم.
نگاه کردن به کاور آلبوم های جدید حتی اگه نخوام بهشون گوش کنم,خوندن نقد آلبوم ها,داستان نوشتن برای آهنگ ها و توصیفشون, نت "سل" و "لا", صحبت کردن درباره ی موسیقی حتی اگه هیچ کسی چیزایی که می گم رو نفهمه(!), زمزمه کردن آهنگ ها وعلاقه مند کردن دیگران به گروه های مورد علاقه ام و کلی چیزا دیگه رو هم دوست دارم!
اعمال و رفتار:
یاد گرفتن زبان های خارجی, کشیدن مکعب های تو در تو , ninja fruit بازی کردن, , وَر رفتن با این خط کش های انعطاف پذیر, کشف مانگا های باحال,گوش دادن به رادیو نمایش,کَندن رنگ های روی میز های مدرسه(:دی), وب گردی و کلی کار های دیگه!
Category جداگانه:
دوتا چیز هستن که باید توی یک Category جداگانه آورده میشدن:
1.پیانوم.
همین الان که دارم اسمش رو میارم تپش قلبم تند شده به خصوص که به خاطر امتحانا هم کمتر میرم سراغش.
من هیچ وقت واسه ی چیز های بی جان اسم نمیذارم اما پیانوم اسم داره!چون جزو وسایل و اشیا کلا غیر جانداران حساب نمیشه قسمتی از وجود منه.خیلی وقته که اسم داره، از اون موقعی که توی انبار فروشگاه بوده و منتظر بوده من بیام بخرمش براش اسم گذاشتم!فعلا دلش نمیخواد نامش فاش بشه شاید بعدا اومدم و هویتش رو افشا کردم!عکسش رو هم می تونید این پایین ببینید!
2.بارسلونا.
وقتی که میگم بارسلونا منظورم فقط و فقط بارسلوناست.نه وسایل بارساییم!تنها زمانی که تونستم احساساتم رو درباره ی بارسا در قالب کلمات بیان کنم سوم راهنمایی بودم. 10 صبح 18 دی ماه.فرداش امتحان علوم داشتیم.یه نامه به بارسا نوشتم که شاید اون رو هم در آینده منتشر کردم.
|