انجمن های تخصصی  فلش خور
دوستت دارم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+--- موضوع: دوستت دارم (/showthread.php?tid=24484)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16


RE: شعر ها - sanaz_jojo - 06-04-2012

نامت چه بود عشقم؟؟؟

عشقت زخاطرم رفت با خاطرات ديروز

چيزي نمانده از تو, من پاك پاكم امروز

از ياد برده ام من, هرچيز بين ما بود

از ياد برده ام من ,هر چه زتوبه جا بود

حتي نمانده نامت بر بستر خيالم

مي جويمش كه گهگاه چيزي نهفته دارم

چيزي به خاطرم هست لبخند مي زدي تو

انگار شاخه اي گل پيوند مي زدي تو

آري به خاطرم هست گفتي هميشه هستي

گفتي نترس عشقم گفتي و عهد بستي

گفتي نمي روي نه, حتي براي مردن

گفتي گسستني نيست اين رشته توومن

گفتي خداي ما را تصميم ديگري نيست

بايد به دستش آورد عشق آيتي الهيست

تصوير دارم از تو, تصوير چهره اي شاد

تصوير آنكه مي گفت من عاشقم چو فرهاد

تصوير آن كسي كه ميگفت مست مستم

تصوير آنكه مي گفت من تا هميشه هستم

تصوير مبهمي از لبخندهاي مرموز

آن مهرباني محض با حرفهاي پرسوز

تصوير چشمهايي از جنس جادوي نور

آن شعرهاي شيرين زيبا و گرم و پرشور

يك برگ ديگر اينجاست با خاطرات غمگين

يك سايه روشن تلخ با لحظه هاي سنگين

تصويري از من وتو يك روز, يك دوراهي

رفتن گسستن از عشق روزي پر از سياهي

تصوير نيمه خيسي از چشمهاي روشن

تصوير روشني نيست من بي توام تو بي من

من گريه مي كنم تو لب ميفشاري از غم

از پشت دود سيگار چشمان خيس و مبهم

تو مي روي تو بي من, ما مي شويم بي هم

چيزي نمانده از تو, نامت چه بود عشقم؟؟؟





RE: شعر ها - serpico - 07-04-2012

گل نازم , دلم تنگه

نذاشتن پیش هم باشیم

باید هردو جدا از هم

شریک درد و غم باشیم

دلم تنگه واسه چشمـــات

دلم تنگه گل نازم

منم مثل تو دلگیرم

میدونم عاقبت یک شب از این دلتنگی میمیرم

دلم تنگه گل نازم

نگی از تو جدا بودم

اگه پرسیدن اون کی بود

نگی من بی وفا بودم

دلم تنگه واسه چشمــــــات



RE: شعر ها - frozen✘girl - 14-04-2012

تو که رفتی نفســـم گرفته بی تو

از نگاهم مهــربونی رفته بی تو

تــوی این شبـــهای دلگیر

چه جوری بـــی تو بمونم

چه جـــوری سـایه مرگُ

از تــو خـــاطرم بـــرونم

با نم اشــــک تـــــو اینجا

غزل غـــم مــــــی نویسم

زخمـــیه تـــــن تـــرانه م

گریه داره چشـــــم خیسم

خاطـــــراتـــم پــاره پاره

آرزوهــــام نیـمـه کـــاره

شوقــــی تو سینه نمـونده

نفــس افتـــاد به شـــماره

بــــی تـو تو خلوت دردم

تا تــــه گــــریه رسیـــدم

تو کـــــه از دلــم بـریدی

منــــــم از دنیـــا بـــریدم

دیگه مـرگ و زنده بودن

واســـــه من فرقی نداره

زندگـــــی با همه رنگش

واســــــه من تیره و تاره


رفـــتی و بــــی تو چشــــــمام، دریای بارون شـــــــده

خورشیـــــد آرزوهام، تــــــــو سیــــــنه پنهـــــون شده

*******

از عـــــــطر پاک دســـــتات، چند روزه که خبر نیست

بی تو دلــــم شکســــته، شوقی واسه سفر نیست

*******

گلهـــــای پاک عشــــقت، پر پر شــــدن چه آســـون

روزم شبیه شـب شد، چشــمام دو کاسه از خـــون

*******

باور نـــداره رفــــتی، ایــــــن قلـــــــــب بی قــــرارم

از زنـــــدگی بریـــــــدم، شـــــــــوری به ســـر ندارم

*******

از لحـــــــــظه ای که رفتـــــی، بی تو اســــیر دردم

با عطـــــــــر یادت امـــــــشب، دوباره گــــــریه کردم

.......................................................






RE: شعر ها - best~boy - 15-04-2012

Heartبه عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم
بهار تو بشکن مسیر سد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمیتولن دید
که میخورند حریفان و من نطنا کنمHeart


RE: شعر ها - serpico - 18-04-2012

میان رنگهای باغ هستی / فقط قرمز جدا کردن چه زیباست

تورا ای پرسپولیس، محبوب دلها / زعمق جان دعا کردن چه زیباست

پس از هر برد وهر پیروزی تو / غم دل را رها کردن چه زیباست

ز بهر برد تو بر تیم آبی / توکل بر خدا کردن چه زیباست

تو در فوتبال ایران بهترینی / تو را سرور صدا کردن چه زیباست


RE: شعر ها - frozen✘girl - 21-04-2012


خواب و خیالنازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت

پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت

کنج تنهایی ما را به خیالی خوش کرد

خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت

درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد

آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت

خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد

که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت

رفت و از گریه ی توفانی ام اندیشه نکرد

چه دلی داشت خدایا که به دریا زد و رفت

بود آیا که ز دیوانه ی خود یاد کند

آن که زنجیر به پای دل شیدا زد و رفت

سایه آن چشم سیه با تو چه می گفت که دوش

عقل فریاد برآورد و به صحرا زد و رفت
- – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –


RE: شعر ها - pink devil - 22-04-2012

ترک میکنم و تنهایت میگذارم....

تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای....

صادقانه دروغ گفتن

خالصانه خیانت کردن

و عاشقانه بی وفایی کردن....

و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!!

و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی...







RE: شعر ها - AFEE BOZORG - 24-04-2012

گویند که سنگ لعل شود(حافظ)

ترسم که اشک در غم ما پرده در شود / وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر / آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه / کز دست غم خلاص من آن جا مگر شود

از هر کرانه تیر دعا کرده‌ام روان / باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیث ما بر دلدار بازگو / لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من / آری به یمن لطف شما خاک زر شود

در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب / یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخ وصل راست / سرها بر آستانه او خاک در شود

حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست / دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
نی نامه مولانا

بشنو از نی چون حکایت می کند
از جدایی ها شکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند
در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر كسی كو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش

من به هر جمعیتی نالان شدم
جفت بد حالان و خوشحالان شدم

هر كسی از ظن خود شد یار من
و ز درون من نجست اسرار من

سرّ من از ناله من دور نیست
لیك چشم و گوش را آن نور نیست

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیك كس را دید جان دستور نیست

آتش است این بانگ نای و نیست باد
هر كه این آتش ندارد نیست باد

آتش عشقست کاندر نی فتاد
جوشش عشقست کاندر می فتاد

نی حریف هرکه از یاری برید
پرده هایش پرده های ما درید

همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید

نی حدیث راه پر خون می کند
قصه های عشق مجنون می کند

محرم این هوش جز بیهوش نیست
مر زبان را مشتری جز گوش نیست

در غم ما روزها بیگاه شد
روزها با سوزها همراه شد

روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

هر که جز ماهی ز آبش سیر شد
هرکه بی روزیست روزش دیر شد

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

بند بگسل باش آزاد ای پسر
چند باشی بند سیم و بند زر

گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای

کوزه چشم حریصان پر نشد
تا صدف قانع نشد پر د’ر نشد

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب کلی پاک شد

شاد باش ای عشق خوش سودای ما
ای طبیب جمله علتهای ما

ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد

عشق جان طور آمد عاشقا
طور مست و خر موسی صاعقا

با لب دمساز خود گر جفتمی
همچو نی من گفتنیها گفتمی

هر که او از هم زبانی شد جدا
بی زبان شد گرچه دارد صد نوا

چونکه گل رفت و گلستان درگذشت
نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت

جمله معشوقست و عاشق پرده ای
زنده معشوقست و عاشق مرده ای

چون نباشد عشق را پروای او
او چو مرغی ماند بی پروای او

من چگونه هوش دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس

عشق خواهد کین سخن بیرون بود
آینه غماز نبود چون بود

آینت دانی چرا غماز نیست
زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست

امیدوارم یه روزی به جایی برسم كه زنگاری نباشه


RE: شعر ها - benyamin - 25-04-2012

دیروز در کنار تو احساس عشق بود

دستان کوچکت که پر از یاس عشق بود

دستان کوچکت که جنون مرا نوشت

این واژه های غرق به خون مرا نوشت

هرجا که رد پای شما هست می روم

فکری بکن به حال من از دست می روم

قلبم شکسته است و هی سرد می شوم

بگذار بشکند عوضش مرد می شوم

دستان خسته ام به شقایق نمی رسد

فریاد من به گوش خلایق نمی رسد

این دست ها همیشه پر از بوی یاس نیست

یا مثل چشم های شما با کلاس نیست

این رسم زندگی ست بزرگ و بزرگ تر

هر چه بزرگ تر و سپس هرچه گرگ تر

بین خودم و آینه دیوار می کشم

هرشب که پشت پنجره سیگار می کشم

شاید هنوز فرصت عصیان و مرگ هست

در ذهن ابرهای درونم تگرگ هست

بانوی دشت های قشنگی که سوختی

عشق مرا به رهگذران می فروختی

چشمانتان پر از هیجان نیست نازنین

این دست ها همیشه جوان نیست نازنین

شاید کسی که بین غزل های من گم است

در فصل های زندگی ام فصل پنجم است

یا نه درست مثل خودم لاابالی است

از مردمان غمزدهء این حوالی است

حالا ببین علیه خودم غرق می شوم

در منتها الیه خودم غرق می شوم

دلشوره های سرخ دلم ناتمام ماند

احساس می کنم غزلم ناتمام ماند



RE: شعر ها - ♥ Sky Princess♥ - 25-04-2012

تيره بخت.



دختري خرد شكايت سر كرد
كه مرا حادثه بي مادر كرد

ديگري آمد و در خانه نشست
صحبت از رسم و ره ديگر كرد

موزه ي سرخ مرا دور فكند
جامه ي مادر من در بر كرد

ياره و طوق زر من بفروخت
خود گلوبند ز سيم و زر كرد

سوخت انگشت من از آتش و آب
او به انگشت خود انگشتر كرد

دختر خويش به مكتب بسپرد
نام من ، كودن و بي مشعر كرد

به سخن گفتن من خرده گرفت
روز و شب در دل من نشتر كرد

هر چه من خسته و كاهيده شدم
او جفا و ستم افزون تر كرد

اشك خونين مرا ديد و همي
خنده ها با پسر و دختر كرد

هر دو را دوش به مهماني برد
هر دو را غرق زر و زيور كرد

آن گلوبند گهر را چون ديد
ديده در دامن من ، گوهر كرد

نزد من دختر خود را بوسيد
بوسه اش كار دو صد خنجر كرد

عيب من گفت همه نزد پدر
عيب جوييش مرا مضطر كرد

همه ناراستي و تهمت بود
هر گو اهي كه در اين محضر كرد

هر كه بد كرد بد انديش سپهر
كار او از همه كس بهتر كرد

تا نبيند پدرم روي مرا
دست بگرفت و به كوي، اندر كرد

شب به جارو و رفويم بگماشت
روزم آواره ي بام و در كرد

پدر از درد من آگاه نشد
هر چه او گفت ز من ، باور كرد

چرخ را عادت ديرين اين بود
كه به افتاده نظر كمتر كرد

مادرم مرد و مرا در يم دهر
چو يكي كشتي بي لنگر كرد

آسمان خرمن اميد مرا
ز يكي صاعقه ، خاكستر كرد

چه حكايت كنم از ساقي بخت
كه چو خونابه در اين ساغر كرد

مادرم بال و پرم بود و شكست
مرغ پرواز به بال و پر كرد

من سيه روز نبودم ز ازل
هر چه كرد ، اين فلك اخضر كرد