![]() |
بیزارم از آن عشق که... - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: بیزارم از آن عشق که... (/showthread.php?tid=10760) |
RE: بیزارم از آن عشق که... - Armina - 29-11-2012 نه صدایش را نازک می کرد و نه دستانش را آردی... از کجا باید به "گرگ"بودنش شک میکردم..؟؟! RE: بیزارم از آن عشق که... - melodi+ - 30-11-2012 یه وقتايي که دلت گرفته...بغض داري....
اروم نيستي! دلت براش تنگ شده...حوصله هيچ کس رو نداري... به ياد لحظه اي بيفت که: اون همه ي بي قراري هاتو ديد... اما چشاشو بست و رفت RE: بیزارم از آن عشق که... - Armina - 30-11-2012 می پسـندم پاییـز را که معافـم می کنـد از پنـهان کردن ِ دردی که در صـدایم می پیچـد ُ اشکی که در نگاهـم می چرخـد ؛ آخر همه مـی داننـد سـرما خورده ام !! … RE: بیزارم از آن عشق که... - melodi+ - 04-12-2012 انچه در زندگي به طور قطع لازم است عشق و محبت است.بقيه چيزها فقط مفيدند RE: بیزارم از آن عشق که... - Armina - 04-12-2012 چه زیبا بود قدیم! مردانش، مردانه « مرد » بودند و نامردانش، مردانه «نامرد» مردانه عرق می ریختند و مردانه عرق نمی خوردند! چه قدر زرنگ بودند که سر هم کلاه نمی گذاشتند خدا به سادگی وزیدن نسیم، برایشان روشن بود. خودشان، مَشتی، خانه هایشان، خِشتی، با خدا همیشه آشتی خانه های محقّر خشتی شان از آسمان خراش ها ما به عرش خدا نزدیک تر بود خدا هر چه می خواستند می داد زندگی، عشق، لبخند کُرسی هایشان، غنی تر از سجاده های ما بود دستشان اگر خالی بود دلشان غنی تر از دریا بود صورتشان اگر چروک می خورد دلشان صاف تر از آینه بود ساده اگر بودند سادگی عرفانشان می شد چون دعا می کردند تا عرش خدا می رفت ولی اینک چه!! صورتمان صاف و دلمان چروکیده است شیطان در وجودمان خروشیده است ایمان فقط در زبانمان جاری است « آه مان » از سقف فراتر نمی رود دعایمان خالی از حسِّ پریدن است آرزوهایمان، گنگ است! سینه هامان تنگ است! چه قدر رفتارمان با لعاب و با رنگ است. بیایید خوب باشیم تا وقت است RE: بیزارم از آن عشق که... - ɨAʀʍɨռ - 04-12-2012 فراق و دوریت دیوانه ام کرد، چو مجنون راهی ویرانه ام کرد چنان داغی به دل ماند از جدایی، که با هر آشنا بیگانه ام کرد RE: بیزارم از آن عشق که... - Armina - 04-12-2012 گاهى وقت ها دلت مى خواهد یکى را صدا کنى بگویى سلام ، مى آیى قدم بزنیم ؟ گاهى .. آدم چه چیزهاى ساده اى را ندارد …! RE: بیزارم از آن عشق که... - melodi+ - 04-12-2012 قسم به اون دختری که هنوز تنهاست چون نتونسته فراموش کنه… و قسم به اون جفتی که اولین شب بعد از جدایی رو دارن تنهایی با چشم خیس تو اتاق تاریک و خالی از هم سحر میکنن… اینجا زمین است مطمئن باش یه روز دوباره همدیگرو میبینیم... RE: بیزارم از آن عشق که... - Armina - 04-12-2012 هر وقت با گفتگو مشکلمون حل نشد........ هروقت دیدی بحث کردن جواب نمیده...... هر وقت حرفامون به بن بست خورد....... هروقت قسم و آیه خوردن جواب نداد... هروقت گل و کادو تاثیر نداشت......... هروقت عذر خواهی فایده نداشت.. هروقت نشد که نشد...فقط... بـــــــــــــــــــــــــــــغلم کــــــن. فقــــــــــــــــط ..بــــــــــــــــــــغلت میکنم.. RE: بیزارم از آن عشق که... - melodi+ - 05-12-2012 امــیدوارم توىِ "زندگــــــــيت" جــزءِ اون دسته از اَفـــ ـــرادى باشی که : اگه یکی از پُشت چشماتو گرفت ، فقط يه نفر تو ذهـــنت بیاد ، نه چند نفر!!! |