انجمن های تخصصی  فلش خور
برای نفر قبلیت ی داستان بساز - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: برای نفر قبلیت ی داستان بساز (/showthread.php?tid=262439)

صفحه‌ها: 1 2


RE: برای نفر قبلیت ی داستان بساز - tamana m - 29-12-2020

یکی بود یکی نبود
خوب بود و بد نبود
یه پزشک که نه یه روانپزشک روانی بود که همه رو بیمار میدید. یه روز اومد به گلوریا گفت که‌ دچار بیماری ارسونیستیه شده
گلوریا کی بود؟ یکی از دخترای انجمن که به راشا رپ بدبخت گیر داده بود
ارسونیستیه چه بیماریه؟ فقط خدا عالمه
خوب خلاصه منم که کرمم گرفته بود گفتم بیام سراغش
آروم آروم اول رفتم اواتارشو دیدم بعد اسمشو
خلاصه که سر در نیاوردم دختره یا پسر
تصمیم گرفتم اینجوری بنویسمش


RE: برای نفر قبلیت ی داستان بساز - βάરãɲ - 13-01-2021

ب قول خودش
یکی بود یکی نبود ی پسریا دختری ک من نفهمیدم چیه  بود ک هی سرک میکشید ب کارای راشا و گلوریا
و البته اخرشم چیزی نفهمید:/   Big Grin


RE: برای نفر قبلیت ی داستان بساز - THEDARKNESS - 13-01-2021

یه بار من رفتم اصفهان حسین اومد استقبال ،باهم رفتیم تو خیابونا چرخ بزنیم که دیدیدم دعوا شده دیدیم سه تا پسر دارن نفر قبلی رو اذیت میکنن. حسین گفت بریم کمک . من گفتم حسش نیست تو برو من بعدا میام خلاصه حسین درگیر شد و هرچی بیسیم زد داداش نیرو کمکی رو بفرست مردیم من گفتم نیرو کمکمی تو راه حسین جان طاقت بیار بزار خواب بپره میام.هیچی دیگه حسین به سختی تلفات داده بود و اه در وجودش نمانده بود که نیرو کمکی وارد شد(خودمو میگم) هیچی از یه درگیری ۱ به ۳ تبدیل شد به درگیری ۲به۳ خب شرایط فرق کرد و اونا فرار کردن. بعد حسین رفت سمت @Baranis و بهش گفت حالتون خوبه؟ و وقتی به هم نگاه کردن یه جرقه تو چشماشون به وحود اومد و عاشق هم شدن و پس از چند سال عاشق پیشگی با خوبی و خوشی ازدواج کردن. ببخشید دیگه نقش اصلی نبودی.


RE: برای نفر قبلیت ی داستان بساز - βάરãɲ - 13-01-2021

(13-01-2021، 7:15)Mahdi 1381 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
یه بار من رفتم اصفهان حسین اومد استقبال ،باهم رفتیم تو خیابونا چرخ بزنیم که دیدیدم دعوا شده دیدیم سه تا پسر دارن نفر قبلی رو اذیت میکنن. حسین گفت بریم کمک . من گفتم حسش نیست تو برو من بعدا میام خلاصه حسین درگیر شد و هرچی بیسیم زد داداش نیرو کمکی رو بفرست مردیم من گفتم نیرو کمکمی تو راه حسین جان طاقت بیار بزار خواب بپره میام.هیچی دیگه حسین به سختی تلفات داده بود و اه در وجودش نمانده بود که نیرو کمکی وارد شد(خودمو میگم) هیچی از یه درگیری ۱ به ۳ تبدیل شد به درگیری ۲به۳ خب شرایط فرق کرد و اونا فرار کردن. بعد حسین رفت سمت @Baranis و بهش گفت حالتون خوبه؟ و وقتی به هم نگاه کردن یه جرقه تو چشماشون به وحود اومد و عاشق هم شدن و پس از چند سال عاشق پیشگی با خوبی و خوشی ازدواج کردن. ببخشید دیگه نقش اصلی نبودی.

خیلی باحال و خلاقانه بود دمت گرم29