![]() |
|تو در کودکی چگونه بودی| - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: بحث و گفتگو (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=36) +---- موضوع: |تو در کودکی چگونه بودی| (/showthread.php?tid=288719) |
RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - شـــقآیــق - 11-09-2020 ظاهره بچگیامو بیشتر دوس داشتم تا الانمو از زبان مامانم: خیلی تپل بودم...خیلی خیلی خیلی حرف میزدم همیشه ی ذره نون دستم بود/: هرکیو میدیم بهش میگفتم آدامس داری-_- با همه میخواستم برم پارک اصن خواب نداشتم برنامه کودک شرکو خیلی دوس داشتم همیشه موهام بافته بود خیلیم شکمو بودم... تا کلاس دومم جامو خیس میکردم ![]() RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - i._princess - 16-09-2020 کسی به من اهمیت نمیداد اماالان همه از صب پیش منن تاااا یه کوچولو مظلوم اما الان شیطونم گذشتم ![]() RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 15-10-2020 بچه بودم بيشتر با دوچرخه مسابقه مي داد با همه هم سن هام رفيق هام هميشه تعجب مي كردن از كارام چون كارايي كه نميتونستن انجام بدن تعجب هم داشت (: توخونه عاشق تلويزيون بودم سرگرمي خوبي بود برام هميشه RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - Emmɑ - 23-10-2021 دختر خوبی بودم RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - Prometheus - 23-10-2021 کم حرف،مامانی،نازک نارنجی،همش در حال گریه. خیلی ریز بودم. ._. لباسام همیشه پایین تنه و بالا تنشون ست بود. عاشق دور دور کردن با ماشین بودم. افسردگی بعد از به دنیا اومدن داشتم کلا.چیپس خوار مرملانی.عاشق عروسک جیغ جیغو.اگه هشت سالگی هم حساب کنیم بسیار عینکی :| خیال پرداز بودم و فکر میکردم دارم وارد یه دنیای جدید میشم.قبل خوابیدن حتما باید مامانم برام یه قصه از کتاب قصه های شب برام میخوند.عاشق شمشیر و اسب.تو تنهایی خیلی شیطون و خرابکاری های زیادی میکردم.تو جمع اگه یکی نگام میکرد گریم میگرفت ._. از پسر عمم خیلی میترسیدم با اینکه همسن خودمه.یه اهنگ بود،تو ماشینمون همیشه پلی میشد.اون رو حفظ کرده بودم همیشه میخوندم و ارزوم این بود خواننده بشم.یه عکس ازپدربزرگم هست،فوت شده...فکر میکردم اون خداست.و تو خونه همه یه عکس از خدا هست. خیلی زرد بودم :| اسکلت.لاغررررر مردنی. چقد گوگولی و بدبخت بودم :| حال هفت تا 10. همیشه با محمد*bf لباسامون ست بود.باهم کچل میکردیم.فقط با اون بود که راحت بودم.همیشه میرافتیم شکار مارمولک. مارمولکارو با ناجورترین شکل ممکن میکشتیم و تیکه تیکه میکردیم :| کله هاشون رو جمع میکردیم هرکی بیشتر جمع میکرد :| همیشه سگا میوفتادن دنبالمون بسکه کرم میریختبم بشون.اینقد خوردیم زمین.من همیشه سرم میشکست.اون دستش. اینقد دوست داشتم یبار دستم بشکنه ببینم چه دردی داره.ارزوش تو دلم موند =| هنوزم اون دستش میکنه من کلم میخوره به در و دیوار :'| اونوقت میگفتیم ما همدیگه اییم.ازم میپرسیدن اسمت چیه میگفتم محمد.اون میگفت حسین. همیشه تو بازیامون من شمشیر داشتم اون تفنگ.تیراشم بم نمیخورد چون سپر نامرئی همیشگی داشتم.همیشه من میکشتمش =| اها...یبار یه مارمولکو کشتیم.هرچی تو شکمش بود دراوردیم ریختیم تو پلاستیک بردیم ریختیم تو صورت دختر خاله محمد.از خونه بیرونمون کردن ![]() فکر کنم براهمینه الان مارمولکا دنبالمونن =) ... یادش بخیر... RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 23-10-2021 دركودكي با جرات بگم كودكي بسياري كردم و هميشه با تعجب ها و سوالام بقيه رو كلافه ميكردم كه يه نوع شيطنت خودش|: چيپس سوسيس حلوا آلاسكا آبنبات و..به شدت ميخوردم اونم يواشكي و با پولايي كه خودم جمع مي كردم. يادم پسرعموم يه ايستگاه قطار كامل و ريلش رو داشت ومن از اينكه چطور ميشه خرابش كرد تو فكر بودم/: سوالا هايي كه درمورد حيوانات بزرگ و كوچك وفقط اين كه يك خانه چطور ساخته ميشه كه سنگينيش روي زمين دووم مياره(: از آدمايي كه اول ميخنديدند بعد سلام مي كردن متنفربودم چون باورداشتم نقشه ي شومي در رابطه با لپ هام دارن ونقشه هم اكثرا منجر به فرار من بود((: RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - *Aɴѕel* - 24-10-2021 (10-09-2020، 13:20)*Aɴѕel* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.در جمع بسیار ساعت بودممم جررررنثاایتستسخیه RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - THEDARKNESS - 24-10-2021 گوگلی و بامزه و ساکت و کم حرف و با ادب و تپل و بامزه دقیقا برعکس الان RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - TinaMk - 24-10-2021 من در کودکی بچه بودم RE: |تو در کودکی چگونه بودی| - ᴀʀмɪss - 25-10-2021 لوس، کم حرف، مامانی خیلی ازون موقع ها بدم میاد :> وقتی مامانم میخواس بره بیرون ب پاش میچسبیدم و گریه میکردم ولی تش میرفت و انقد گریه میکردم ک خوابم میبرد -_- هر موقع بیدار میشدم بی دلیل گریه میکردم :| تا هفت سالگی شبا تو اتاق مامان بابام میخوابیدم مامانم بغلم میکرد میبرد رو تخت خودم دوباره نصف شب بیدار میشدم میرفتم رو تخت اونا :> وقتی خاله هام یا عمه هام بام حرف میزدن یا سوال میپرسیدن فقط یه لبخند میزدم :| همیشه از مامانم میپرسیدن این حرف میزنه :/ ولی وقتی با پسر خالم و دختر داییم بودم کلا یه ادم دیگه میشدم و کل خونه مامان بزرگمو ب گند میکشیدیم ._. |