![]() |
داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. (/showthread.php?tid=84767) |
RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - Meteorite - 05-02-2014 Good ![]() RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - هادي 92 - 05-02-2014 عاختخمهتخمت RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 05-02-2014 چچچییی؟ RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - farhad 0174 - 05-02-2014 ممنون RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - elisa.d - 06-02-2014 رمانت خیلی خیلی قشنگه اما بقیش؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 06-02-2014 می ذارم راستی این رمان مال خودمه ولی نمی دونم چجوری جلدشو بزارم چون تو vord درست کردم ]گفتم:چچچچچچچیییییی؟ -با صدای اروم گفت :سسسس -بله بنده روانپزشکم اومدم اینجا بلکه عنایتی بشه این دیوونه درست بشه که بویی از انسانیت نبرده -اگه دیوونه بودم الان بیرون نمی یومدم -اوه اوه اوه سالم -باباش گفت: اینجا چه خبره ؟ -گفتم که ایشون برای بهبود من اومدن -لابد تو باز دیوونه بازی در اوردی که ایشون عصبانی اند گفتم: صد در صد ،خیل خب خدافظ یلدا بریم . بعد از خدافظی بیرون اومدیم یلدا گفت: دختر چته؟ -چمه ؟ -چرا دیوونه بازی در اوردی ؟ -باید روشو کم می کردم -....... بعد باهم رفتیم بستنی فروشی و یه بستی توپ خردیم از اونجا من راه خونه رو در پیش گرفتم و تنها شدم ،وسط راه ماشینم خرا بشد و با هزار دنگ و فنگ با ایران خودرو بردیمش مکانیکی وماشین موندگار شد من پیاده در راه بودم و هوا تاریک بود بعد یهو دیدم یه 206 قرمز جلو ترمز زد یه لحظه ترسیدم ولی راهمو کج کردم ورفتم بعد دیدم صدای در می یاد برگشتم دیدم دو تا پسر قول دارن می یان رومو بر گردوندم که بدوم یهو صدای ای اومد بعدم صدای لیز خوردن چون قبلا بارون اومده بود زمین لیز بود برگشتم دیدم وووواااای گل نیز به سبزه اراسته شد بعله ارتیمان خان با برو بچ قول درگیر شده بود منم این بز نگاه می کردم ارتیمان یکی یه مشت خوابوند توصورتشون بعد بهم گفت: سینما سه بعدیه؟ -نه جنگ جهانی چهارمه -پس تو هم بیا تو میدون -نه ممنون -تعارف نکن پشتتما! -که چی؟ -هیچی گفتم شاید می ترسی -از؟ -دوتا سوسک نر -لابد تو خر نری اره؟ -الهی بمیرم برات جوجو ماده -دردم بخوره توسرت بعد چپ چپ نگام کرد و اومد جلوم که داشت می اومدم یه هو با مغز اومد رو زمین و اعلامیه شود رو زمین دیدم اوه اون دوتا قول دارن پاشو می کشن یه پاره اجر ورداشتم پرت کردم سمتش چشمامم بستم وا کردم دیدم خاک تو گورم اجر خورده تو دل اون قوله اعکاس داده خورده تو سر ارتیمان اقا می خواستم سرمو بکوبم به دیوار که ارتیمان داد زد گفت :ممنون منم داد زدم گفتم کمک کمک بعد دو سه نفر اومدن اسنا رو جدا کردن او قولا رو هم پلیس برد ، ارتیمان دسته کیفمو کشید برد تو مغازه یخ گرفت گذاشت رو سرش و بعد پوزخند زد گفتم: درد گفرت؟ -نه په مرز دارم یخ بزارم -ببخشید -دست خودتت که نیست -چی؟ -هدف گیری رو می گم -هه -چیه بهش می بالی ؟ -چجورم راستی تعقیبم می کردی؟ -..... - باتو ام -نه -پس از کجا در امدی؟ -از اسمون -شوخی ندارم -منم -تو دیشب تو اب نمک خوابیدی؟ -چطور؟ -اخه نمکی شدی -هرهر خندیدیم -قصدم نبود -اجرو میگی؟ -ام اره -اشکال نداره یه یادگای از روانپزشک -مزخرف بعد رامو کج کردمو رفتم که بی شعور خر دستمو کشید -چته تو؟ -حالا کجا می ری؟ -خونه -لازم نکرده -کجا برم خونه شما؟ -اونم نه -برم سر قبرم -اون اره -پس ولم کن برم -منظورم این بود تنها نری -اووووووووه -اره دیگه -من می رم اونم تنها -نمی تونی -می تونم بعد اومدم برم که همچین دادی زد همه مارو نگاه می کردند گفت: بین سر جات به راهم ادامه دادم که داد زد بببباااا تو ام نا خدا گاه بر گشتم دیدم یخ روزمین ولو خودش داره نگام می کنه ،اوه اوه سرش چه بادی کرده ،گفت: وایسا ببرمت -... منم وایسادم بعد یه ور دیگه رفت فر کردم سر کاریه داشتم می رفتم که به ماشین هی بوق زد بر گشتم دیدم ارتیمانه منم سوار شدم: ببخشید -چرا؟ -بابت سرت -می دونم -چی رو؟ -این که از قصد نبود -به خدا انعکاس داد -دیدم -.... به خونه که رسیدم زد زیر خنده: چیه؟ -ببخشید ولی ترسیدی؟ - از چی؟ - از من -اره -خخخخخخ چرا؟ -واسه صدات و اروده هات -اها - خدافظ -خدافظ راستی -چیه؟ -هیچی فقط دوباره می یای؟ -کجا؟ -خونه ما -واسه چی - هه درمان من -هه شاید -باشه -ببین جمعه داریم با دوستامون می ریم در بند تو می یای؟ -شاید -پس به ادرین هم بگو -باشه ، خدافظ -خدافظ رفتم دم خونه دیدم نمی ره درو وا کردم و رفتم تو دوباره درو وا کردم دیدم داره هر هر می خنده داد زدم: ها ؟چیه؟ -شیشرو پایین دادو گفت: امار گیری می کنی؟ -نه دیدم نرفتی گفتم شاید چیزی شده -توبرو درو بستم بعد صدای ماشین امد درو وا کردم رفته بود . درو بستم و تو خونه با چهره عصبانی بابام مواجه شدم: کجا بودی تا الان؟ -... -هان؟ -خب رفته بودی خونه دوستم سر راه ماشین خراب شد و ماشین گیر نیومد -این کی بود؟ -کی؟ -اون پسره وووااای لو رفتییییم -داداش دوستم -از کجا می دونست جاموندی؟ -اخه دم خونه دوستم خراب شد بعد اینم منو رسوند -برو تو اتاقت مواظب ماشینو دوستاتم باش اوه اوه -چشم رفتم تو اتاق و تا لنگ زهر خوابیدم. جمعه صبح بود اااااا امرو قرار دارم . زنگ زد یلدا : -الو؟ -سلام منم ملیسا -اوه سلام خوبی؟ -اره ممنون -هستی که؟ -په نه په -پس بیا دم خونمون -خودت بیا -اها یادم رفت بگم ببین دیشب ماشین خراب شد بیا برات تعریف کنم -باشه الان می یام -بای -بای دوساعت گذشت منم یه تیپ پسر کش زدم در حدی که پشتم باید انبلانس راه بره جنازه جم کنه بعد دوساعات خانوم اومد رفتم پایین سوار شدم گفت : ووای خاک تو سرت -چچراا؟ -بابا الان ادرین و ارتیمان سر تو دعواشون می شه جیجل -اونجا کمتر نمک بیزی ها -باشه چشم -راست دیروز بعد خرابی ماشی داشتم پیداره می رفتم که دوتا قول افدادن دنبالم -خب! -منم برگشتم دیدم ارتیمان عین سگ داره می زنتشون -چچچچچییییی؟ -منه خاک توسرم اومد اجر بزنم تو سر قو له خورد تو سر ارتیمان -هیییییییی - بعدم منو بعد کلی کل کل و اروده رسوند -اروده؟ -اره گفتم تنها می رم داد زدو گفت ووواایییساا -او او یا ابلفضل -اره دیگه -امشب خون راه می افته -چرا ؟ -گفتم که سر تو -خخخخخخ بعد که رسیدیم تعجب کردم اااا ینی از صبح اینجان؟ یلدا گفت: ااا ارتیمان اینا اینجا چی کار می کنن؟ -چه می دونم رفتیم جلو ارتیمان عصبی گفت: دست گل دیشبت کار دستم داد می ذارم راستی این رمان مال خودمه ولی نمی دونم چجوری جلدشو بزارم چون تو vord درست کردم RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - melisajon - 06-02-2014 عالی ممنون عزیزم ![]() -------------------------------- word غلط املایی داری عزیز RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 06-02-2014 (06-02-2014، 16:41)melisajon نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. وللش جیجل RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - TurK WolF - 06-02-2014 ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ✘v!☻lent girl✘ - 06-02-2014 مر30 گلم عالی بود |