انجمن های تخصصی  فلش خور
[ باشعوریسم ] - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: [ باشعوریسم ] (/showthread.php?tid=269531)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 19-09-2024

١- درک اینکه گاهی زندگی بی‌انصاف و ستمگر است.

٢- درک اینکه در نهایت از بعضی از رنج‌های زندگی و از مرگ نمی‌توان گریخت.

٣- درک اینکه هر قدر هم به دیگران نزدیک شوم، باز باید به‌تنهایی با زندگی مواجه شوم.

۴- مواجهه با مسایل اساسی زندگی و مرگ تا بتوانم صادقانه‌تر زندگی کنم و کمتر خود را درگیر جزئیات کنم.

۵- درک اینکه هر چقدر هم از دیگران راهنمایی و حمایت گرفته باشم، در نهایت مسئولیت شیوه‌ی زندگی‌ام برعهده خودم است 


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 21-09-2024

دوست قابل اعتماد و رفیق شفیق پیدا نمی کنید تا با او درد دل کرده و خود را خالی کنید به همین دلیل افسرده شده اید.

از ناامیدی و خودخوری دست کشیده و به توانایی های خود اعتماد کنید. اعتماد به نفس خود را افزایش دهید و با ایمان به هدف به تلاش و کوشش خود ادامه دهید. 


RE: [ باشعوریسم ] - anoosh2 - 22-09-2024

اگر رفیقِ شفیقی، درست پیمان باش
حریفِ خانه و گرمابه و گلستان باش
شِکَنجِ زلفِ پریشان به دستِ باد مده
مگو که خاطرِ عُشّاق، گو پریشان باش


رفیق شفیق ، یعنی از شفق اولین فجر طلوع آفتاب تا آخرین لحظه غروب آفتاب ، کنار توست ، همراه توست ،
رفیق شفیق یعنی شمس و مولانا که باهم به چله نشینی عرفانی بپردازید
رفیق شفیق یعنی کسی که خیلی دوسش داری و در مشکلات وقتی بگی بیا اگه حتی تو امریکا هم باشه دو سوته بیاد



RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 22-09-2024

هرچی فداکاری کردیم با نفرت جواب دادن.


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 23-09-2024

 اگر می‌خواهید نگرش خود را تغییر دهید، با تغییر رفتار خود شروع کنید


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 24-09-2024

همیشه به ما گفته‌اند برای موفقیت باید فکر و عمل‌مان یکی و همراستا باشد. این نکته کاملا درستی است اما آنچه تا حالا گفته نشده این است که این دو یک تفاوت مهم با هم دارند: باید فکرهای بزرگ در سر داشته باشیم اما برای تحقق آن‌ها باید گام‌های کوچک برداریم، فکرهای بزرگ برای آنکه پتانسیل خود را محدود نکنیم و گام‌های کوچک برای آن‌که زود خسته و مایوس نشویم.


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 25-09-2024

حاضر شدم بالام بچینم با مغزم بالاها رو بگیرم.


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 30-09-2024

کاش آدما به اندازه ای که میگن درک داشتن...
ای کاش...


RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 11-10-2024

حضرت محمد (ص)
رحمت خدا بر پدرى که داراى دخترانى است! دختران، با برکت و دوست داشتنى‏‌اند و پسران، مژده آورند. دختران باقیات الصالحات (بازماندگان شایسته)اند.



RE: [ باشعوریسم ] - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 27-10-2024

دیروز شیطان را دیدم

در حوالی میدان بساطش را پهن کرده بود ؛

فریب می فروخت!!

مردم دورش جمع شده بودند،هیاهو میکردند،هول میدادند و بیشتر میخواستند

توی بساطش همه چیز بود : غرور،حرص،دروغ،جنایت و…

هرکس چیزی می خریدو در ازایش چیزی می داد

بعضی ها تکه ای از قلبشان را میدادند

و بعضی پاره ای از روحشان را

بعضی ها ایمانشان را میدادند

و بعضی آزادگیشان را

شیطان میخندیدو دهانش بوی گند جهنم میداد،حالم را به هم میزد،انگار ذهنم را خواند

موذیانه خندید و گفت :

من کاری با کسی ندارم

فقط گوشه ای بساطم را پهن کرده ام و آرام نجوا میکنم

نه قیلوقال میکنم و نه کسی را مجبور میکنم چیزی از من بخرد

می بینی! آدم ها خودشان دور من جمع شده اند

آن وقت سرش را نزدیکتر آورد و گفت:

البته تو با اینها فرق میکنی

تو زیرکی و مومن،زیرکی و ایمان آدم را نجات می دهد

اینها ساده اند و گرسنه،در ازای هرچیز فریب میخورند

ساعتها کنار بساطش نشستم تا اینکه چشمم به جعبه ی عبادت افتاد ک لابه لای چیز دیگر بود

دور از چشم شیطان آنرا برداشتم و توی جیبم گذاشتم

با خود گفتم:بگذار یکبارم که شده کسی چیزی را از شیطان بدزدد

به خانه آمدم و در کوچک جعبه ی عبادت را باز کردم

توی آن اما جز غرور چیزی نبود

جعبه عبادت از دستم افتاد و غرور توی اتاق ریخت

فریب خورده بودم،فریب

دستم را روی قلبم گذاشتم ، نبود!

فهمیدم ک آنرا کنار بساط شیطان جاگذاشتم

تمام راه دویدم،تمام را لعنتش کردم،تمام راه خدا خدا کردم

میخواستم عبادت دروغی اش را توی سرش بکوبم و قلبم را پس بگیرم

به میدان رسیدم،شیطان اما نبود

آنوقت نشستم و های های گریه کردم،اشک هایم ک تمام شد

بلند شدم تا بی دلی ام را با خود ببرم

ک صدایی شنیدم….

صدای قلبم را

و همانجا بی اختیار ب سجده افتادم و زمین را بوسیدم

به شکرانه قلبی ک پیدا شده بود.