![]() |
" داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " (/showthread.php?tid=2129) |
RE: داستان پیر مرد عاشق - ÐeaÐ GiЯl - 19-03-2013 میدونے بعضـــے روزا دیگـــﮧ نـــﮧ خاطره نـــﮧ بغــض نـــﮧ اشکـــــــ هیچ کدوم دردے ازم دوآ نمے کنه... مے شینم و زل مے زنم یه گوشــﮧ زآنوهــامو بغــــــل مے کنم وباخــودم میگم دیــــــگــﮧ زورمــــــــ نمے رســــﮧ RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - Magical Girl - 20-03-2013 بــے פֿـيـــآلـ استــ פֿـيلـے بـے פֿـيــآلـ هـَمـاלּ ڪـَسے ڪـِـہ تـَمــآمـ פֿـيــالـ مَـלּ استـ RE: داستان پیر مرد عاشق - ICe Angele - 20-03-2013 تقصير تو نيست لعنتي... تو ادم بودي... من خدايت كردم... RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - ICe Angele - 20-03-2013 صدا ميكنم " تـــــــــو " را اين " جانی " كه ميگويی جانم را ميگيرد...! یادت هست گفتم نزن اين حرف ها را دل من جنبه ندارد موقعی كه نيستی دمار از روزگارم در می آورد حالا چه کنم؟؟؟؟؟ RE: حتمأ حتمأ بخونید ....قشنگه... - عاشق دیونه - 22-03-2013 باز هم قلبی به پایم افتاد باز هم چشمی به سویم خیره شد باز هم در گیر ودار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد ![]() شاعرش:فروغ فرخزاد. بچه ها یه نسیحتی از من داشته باشید:هرگز عاشق نشید ![]() مرسی ![]() RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - *Nafas* - 23-03-2013 امروز روزِ توست، ای مهربانترین فرشتهی خدا. بگو چگونه تو را در قاب دفترم توصیف کنم؟ صبر و مهربانیت را چطور در ابعاد کوچک ذهنم جا دهم؟ آن زمان که خط خطیهای بیقراریام را با مهر و محبّتت پاک میکردی و با صبر و بردباری کلمه به کلمهی زندگی را به من دیکته میگفتی خوب به خاطرم مانده است. و من باز فراموش میکردم محبت تشدید دارد. ![]() ![]() ![]() داستان عاشقانه رویا با پسری(واقعی) - sany joon - 30-03-2013 يك بار رویاحين صحبت با پسري كه عاشقش بود، ازش پرسيد چرا دوستم داري؟ واسه چي عاشقمي؟ دليلشو نميدونم ...اما واقعا"دوست دارم تو هيچ دليلي رو نمي توني عنوان كني... پس چطور دوستم داري؟ چطور ميتوني بگي عاشقمي؟ من جدا"دليلشو نميدونم، اما ميتونم بهت ثابت كنم ثابت كني؟ نه! من ميخوام دليلتو بگي باشه.. باشه!!! ميگم... چون تو خوشگلي، صدات گرم و خواستنيه، هميشه بهم اهميت ميدي، دوست داشتني هستي، با ملاحظه هستي، بخاطر لبخندت،دختر از جوابهاي اون خيلي راضي و قانع شد متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكي كرد و به حالت كما رفت پسر نامه اي رو كنارش گذاشت با اين مضمون عزيزم، گفتم بخاطر صداي گرمت عاشقتم اما حالا كه نميتوني حرف بزني، ميتوني؟ نه ! پس ديگه نميتونم عاشقت بمونم گفتم بخاطر اهميت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نميتوني برام اونجوري باشي، پس منم نميتونم دوست داشته باشم گفتم واسه لبخندات، براي حركاتت عاشقتم اما حالا نه ميتوني بخندي نه حركت كني پس منم نميتونم عاشقت باشم اگه عشق هميشه يه دليل ميخواد مثل همين الان، پس ديگه براي من دليلي واسه عاشق تو بودن وجود نداره عشق دليل ميخواد؟ نه!معلومه كه نه!! پس من هنوز هم عاشقتم عشق واقعي هيچوقت نمي ميره اين هوس است كه كمتر و كمتر ميشه و از بين ميره "عشق خام و ناقص ميگه:"من دوست دارم چون بهت نياز دارم "ولي عشق كامل و پخته ميگه:"بهت نياز دارم چون دوست دارم "سرنوشت تعيين ميكنه كه چه شخصي تو زندگيت وارد بشه، اما قلب حكم مي كنه كه چه شخصي در قلبت بمونه" نظر یادتون نره سپاس سپاس سپاس یادتون نره بَچگی من و تو - ƝeGaЯ - 30-03-2013 بچّگی من و تو در خآطرت هست؟وقتی اسمِ دو نفر را می آوردند و می پرسیدند کدام را بیشتر دوست داری و ما و تمام هم سن و سالهایمان در آن وقت همیشه نام دوّمی را چون دیرتر می شنیدیم و به خاطرمان می ماند حفظ می کردیم و مثل طوطی تحویلشان می دادیم و اگر جای آن دو را برای دوّمین بار عوض می کردند باز هم آن دوّمی را که بار اوّل،اوّلی بود می گفتیم و پیشِ خودمان تعجّب هم نمی کردیم که این بار چرا یکی را بدون اینکه محبّتی هم کرده باشد بیشتر دوستش داریم و این مالِ غریبه ترها بود.
دوست داشتنِ پدر و مادر یا دو آدمِ نزدیکِ دیگر که می شد همیشه راست می گفتیم و هیچکس دعوایمان نمی کرد،امّامطمئناً به آن کسی که کمتر دوستش داشتیم یواشکی بر می خورد و تصمیم می گرفت دیگر وقتی مارا بیرون بُرد برایمان آلاسکا نخرد.ولی حالا می بینی که بزرگترها به بچّه های امروز یاد داده اند که نام هر دونفری را که برای مقایسه کنار هم دیدند بگویند و در ازای پرسش هرکسی که این سئوال را از آن ها کرد بگویند هر دوتا،یا اندازۀ هم و این از بچّگی آن ها عادتشان شد که عشق حتّی به نزدیکان را در پستوی دلشان پنهان کنندتا مبادا به کسی بربخورد و دیگر حرف راست را از بچّه هم نمی شود شنید.دیگر بچّه اصلاً خوب نیست که این جور بمانند و قبل سایزهایشان بزرگ شوند امّا شده اند حتّی وقتی دورنگ را نشانشان بدهی و بپرسی کدام قشنگ تر است می گویند این و این. یاد گرفته اند وقتی با تو بیرون بیایند اگر دلشان چیزی خواست بگویند:من اصلاً از این ها دوست ندارم،یا وقتی عروسکی عین شیطان در جلدشان می رود یا یک ماشینِ کنترلی به آن ها چشمک می زند بگویند:این ها خطرناک است،یا اگر بر حسب اتّفاق چرخی ببینند پر از آلاسکا بگویند:این مالِ بچّه های خوب نیست. و دور از چشمهایشان می فهمی که دلشان تمامِ آن ها را یکی بیشتر از دیگری خواسته است و کسی شاید مثل لولویی که دیگر افسانه شده و شب ها پشتِ هیچ دری نیست و ترساندنِ مدرن مانع از ورودش حتّی به پشتِ پنجره می شود نمی گذارد حرف راست را از بچّه بشنویم. خلاصه ما که در بچّگیمان حرف راست را می شد از زبانمان شنید اینگونه شدیم،وای به حال بچّه هایی که هنوز بچّگی را پشتِ سرنگذاشته،عین بزرگترها شده اند. RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - Armina - 01-04-2013 تمــآمی داستــآن ها رو در این تاپیک بذارید .. RE: بَچگی من و تو - pink devil - 04-04-2013 خدایــــا ! خـــودمــــونیــــما .. ایــــن ضـــربـــه هـــایــی کــه بـه مـن خــورد ! . . چـــــند امتیــــــازی بــــود ؟! |