انجمن های تخصصی  فلش خور
دوستت دارم - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+--- موضوع: دوستت دارم (/showthread.php?tid=24484)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16


RE: شعری از شما - FARID.SHOMPET - 10-01-2012

(وفا نیست)
وفا نیست پی وفا نګرد
ما ګشتیم نګرد نیست
هر کس پی خوشی خود است
پس تو هم پی خود باش
دیګه اون دوران نیست...
نه نیست....
خودت رو ګول می زنی...
باور کن نیست...
ګر باشد نزد خوبان است...
می پرسی خوب کیست؟
خوب انسان حقیقی است
خوب که کم است
و وفا کم تر از ان
پس سرت به کار خودت باشد
از این فوضولی ها هم نکن
دنیا این شده
بی وفایی
رسم ما این است
رسم شکنی سخت است
این است دنیای تکامل یافته
که ازش میګوییم....
پس ببین با خود چه کرده ایم



RE: شعری از شما - م.تنها - 17-01-2012

خدای خود ساخته

ازچشمانت شعری سرودم
در بلندای کوهی از شعرم اوازی ساختم
ودر اوازم تو را خدایی یافتم
واز برای چون تو خدایی در گوشه قلبم کعبه ای ساختم
کعبه ای که حجرالاسود ان چشمان سیاه تو بود
ووسالها به پرستش تو خدای خود ساخته ام پرداختم
افسوس, بعد از اینهمه پرستش در جهنم عشقت سوختم
م.تنها


راز گل شقایق - آرزو - 03-02-2012


شقایق گفت با خنده نه تب دارم، نه بیمارم
اگر سرخم چنان آتش، حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی، نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز، نشان عشق و شیدایی


یکی از روزهایی، که زمین تب دار و سوزان بود
و صحرا در عطش می سوخت، تمام غنچه‌ها تشنه
و من بی‌تاب و خشکیده، تنم در آتشی می‌سوخت
ز ره آمد یکی خسته، به پایش خار بنشسته


و عشق از چهره‌اش پیدای پیدا بود
ز آنچه زیر لب می‌گفت، شنیدم، سخت شیدا بود
نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش
افتاده بود، اما طبیبان گفته بودندش


اگر یک شاخه گل آرد، ازآن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه‌اش را، بسوزانند
شود مرهم برای دلبرش، آندم شفا یابد
چنانچه با خودش می‌گفت، بسی کوه و بیابان را



بسی صحرای سوزان را، به دنبال گلش بوده
و یک دم هم نیاسوده، که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه‌ای تردید، شتابان شد به سوی من



به آسانی مرا با ریشه از خاکم جدا کرد و
به ره افتاد و او می‌رفت، و من در دست او بودم
و او هرلحظه سر را رو به بالاها
شکر می‌کرد، پس از چندی


هوا چون کوره آتش، زمین می سوخت
و دیگر داشت در دستش تمام ریشه‌ام می‌سوخت
به لب‌هایی که تاول داشت گفت: چه باید کرد؟


در این صحرا که آبی نیست
به جانم، هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه‌اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم‌، هرگز دوایی نیست


واز این گل که جایی نیست، خودش هم تشنه بود اما
نمی فهمید حالش را، چنان می‌رفت و
من در دست او بودم، و حالا من تمام هست او بودم


دلم می سوخت، اما راه پایان کو؟
نه حتی آب، نسیمی در بیابان کو؟


و دیگر داشت در دستش تمام جان من می‌سوخت
که ناگه روی زانوهای خود خم شد، دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد، کمی اندیشه کرد، آنگه


مرا در گوشه‌ای از آن بیابان کاشت
نشست و سینه را با سنگ خارایی
زهم بشکافت، زهم بشکافت


اما! آه صدای قلب او گویی جهان را زیرو رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کرد
و هر چیزی که هرجا بود، با غم رو به رو می کرد


نمی دانم چه می گویم؟ به جای آب، خونش را
به من می داد و بر لب‌های او فریاد
بمان ای گل، که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی ، بمان ای گل


و من ماندم نشان عشق و شیدایی
و با این رنگ و زیبایی
و نام من شقایق شد
گل همیشه عاشق شدHeartHeart


RE: موش و گربه اثر حضرت مولانا عبید زاکا�ی!! - badgirl - 15-02-2012

به جون خودم هرکس این همه رو بخونه دیوونه هست البته خودم دیوونم چون همش رو خوندمBig Grin


RE: موش و گربه اثر حضرت مولانا عبید زاکانی!! - serpico - 22-02-2012

ممنون از زحمتی که کشیدی

Big GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin


شعر معروف { تا باد چنین بادا } - serpico - 23-02-2012

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا

کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا

ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد

باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا

یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی

غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا

هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی

نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا

زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه

هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا

زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش

عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا

شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد

خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا

از دولت محزونان وز همت مجنونان

آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا

عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد

عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل

کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا

درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد

همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا

آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین

با نای در افغان شد تا باد چنین بادا

فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی

تک موسی عمران شد تا باد چنین بادا

آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی

تک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا

شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی

تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا

از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی

ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا

آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد

اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا

بر روح برافزودی تا بود چنین بودی

فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا

قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد

ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا

از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش

این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا

ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد

این بود همه آن شد تا باد چنین بادا

خاموش که سرمستم بربست کسی دستم

اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا


از دفتر دیوان شمس { غزلیات} شاعر مولوی



RE: شعر معروف { تا باد چنین بادا } - ♥ Sky Princess♥ - 23-02-2012

ممنون جالب بود


عاشقي جرم قشنگیست به انکارش مكوش - sanaz_jojo - 24-02-2012


شبحی چند شب است آفت جانم شده است
اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی افکار من است
یک نفر مثل خودم تشنه دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگیش
میتوان یک شبه پی برد به دلداد گیش
یک نفر سبز چنان سبز که از سبزیش
میتوان زد پلی از حس خدا تا دل خویش
آی بی رنگتر از آیینه یک لحظه بایست
راستی آن شبح هر شبه تصویر تو نیست
راستی گر شبح هر شبه تصویر تو نیست
پس چرا رنگ تو با آیینه اینقدر یکی ست
حتم دارم که تویی آن شبح آیینه پوش
عاشقي جرم قشنگیست به انکارش مكوش

عاشقي جرم قشنگيست...



RE: عاشقي جرم قشنگیست به انکارش مكوش - pink devil - 24-02-2012

چه قشنگBlushBlushBlushBlush


پاییز را دوست دارم... - sanaz_jojo - 25-02-2012


پاییز را دوست دارم...

بخاطر غریب و بی صدا آمدنش

بخاطر رنگ زرد زیبا و دیوانه کننده اش

بخاطر خش خش گوش نواز برگ هایش

بخاطر صدای نم نم باران های عاشقانه اش

بخاطر رفتن و رفتن... و خیس شدن زیر باران های پاییزی

بخاطر بوی مست کننده خاک باران خورده کوچه ها

بخاطر غروب های نارنجی و دلگیرش

بخاطر شب های سرد و طولانی اش

بخاطر تنهایی و دلتنگی های پاییزی ام

بخاطر پیاده روی های شبانه ام

بخاطر بغض های سنگین انتظار

بخاطر اشک های بی صدایم

بخاطر سالها خاطرات پاییزی ام

بخاطر معصومیت کودکی ام

بخاطر نشاط نوجوانی ام

بخاطر تنهایی جوانی ام

بخاطر اولین نفس هایم

بخاطر اولین گریه هایم

بخاطر اولین خنده هایم

بخاطر دوباره متولد شدن

بخاطر رسیدن به نقطه شروع سفر

بخاطر یک سال دورتر شدن از آغاز راه

بخاطر یک سال نزدیک تر شدن به پایان راه

بخاطر غریبانه و بی صدا رفتنش

پاییز را دوست دارم، بخاطر خود پاییز

و من عاشقانه پاییز را دوست دارم...