انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58)
+---- موضوع: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. (/showthread.php?tid=84767)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 07-02-2014

بچه ها یکی دیگه هست به نام
اعتراف نکن
بزارم؟


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - elisa.d - 07-02-2014

اول اینو تموم کن بعد یه رمان دیگه بزار


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 07-02-2014

DodgyDodgyDodgyDodgyDodgy
باشه می دونم


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - behnaz99 - 07-02-2014

خوب بود!Smile


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - elisa.d - 09-02-2014

ای بابا تا کی منتظر قسمت جدید بشینمHuhHuhHuhHuhHuh


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 09-02-2014

باشه بیا

روز بعد هنوز خجالت میکشیدم زنگ بزنم ولی باخودم فکر کردم که بهتره یه راست برم خونشون به خاطر همین یه تیپ توپ زدم و رفتم بیرون ،یه شال مشکی و پالتو گوتاه مشکی جذب بابوت هایی که با خز پالوتم ست بود پوشیدم و برای شیک بودن یه ارایش ملیح کردم .
دم درشون بودم دلم نمی خواست زنگ بزنم نمی دونم چرا ولی دلشوره داشتم ،بلاخره می خواستم زنگو بزنم که ارتیمان درو وا کرد
یه دودقیقه همینجوری نگاه کرد بعد گفت:
اااا خب بیا تو
-نه مزاحم نمی شم فقط اومدم معذرت خواهی کنم
-چرا؟
-خب به خاطر دیشب هم واسه این که شبتون خراب شد هم واسه این که ولت کردم رفتم اخه عصبانی بودم
-نه بابا این حرفا چیه حالا تعارف نکن بیا تو بابا بعد خودشو کشید کنار گفتم :
نه ممنون راستش خجالت می کشم
یه ذره متعجب بود بعد عصبانی شد یهو چنگ زد بازومو گرفت و انچنان کشید که یهو جیغ زدم:
ااااااااایییییییییی دستم
-سسسسسسسسسسسس
-اه چی می گی؟
-بیاتو عصاب مصاب ندارما!
-به من چه من بیکار که نیستم زندگی دار بابا ولم کن
همینجور داشتم دستمو از دستش می کشیدم که فشار دستشو زیاد کردو یک دفعه منو کوبوند به دیوار و گفت:
ببین کار دارم خفه می شی یا نه؟
-می شه درست حرف بزنی؟
-تو فکر کن نه
-من همچین فکری نمی کنم
-ووووووواااااااااایییییییییی خوردی مغزمو ملیسا
چچچچییی این اسم کوچیکه منو بدونه خانوم صدا کرد ؟خوبه والا چای نخورده پسر خاله میشه واه واه واه
-ملیسا خانوم
-باشه سرکار خانوم
-هر هر هر خندیدیم!
-قصدم خنده نبود حالا دو دیقه حرف نزن ببینم
اینو گفت من ناخداگاه عصبانی شدم یه دونه زدم تو گوشش و با دستام زدم رو جفت شونه هاش ،همینجور نگام می کرد که گفت:
حالت خوبه؟
-به لطف شما نخیر
-بابا من که گیج شدم تو چته؟
-کی خونس؟
-والا فقط خدمت کارا
-خیلی ببخشید ولی من باید برم
می خواستم برم که یقو کشیدو گفت:
ههههووووووییییییی صبر کن ببینم
-می شنوم
-ببین بهت شک کرد چی شده؟
-هیچی فقط صلاخ نمی دونم با تو و اون سابقه خرابت اینجا تنها باشم
-اها پس از من می ترسی
نترس نمی خورمت
-ا نه بابا ترسیدم
-تو رو قران اعصاب ندارم فقط یه چیزی بگم و برو
-خب بگو
-د دیوونه بیا تو نترس یه خروار خدمت کار این جاس
بخوای شاهد هم می یارم
از بغلش رد شدمو رفتم تو سالن و روی مبل نشستم و گفتم :
میشنوم
-اول من
-چی؟
-زود بگو چت شده؟
-ببین من کار دارم رو مخ منم رژه نرو که هیچ دوس ند...
-ااااااااااووووووووو بابا پیاده شو با هم بریم !
یه نفس بگیر وسط حرفت !
-بگو زود باش
-خب باشه ببین راستش بابا و برا همین مجبور شدم قضیه بقیه فکر می کنن که دیشب من... ا ... خب راستش دیگه چاره ای برا نمونده بود برا همین مجبور شدم قضیه ی اجر تورو یه جور دیگه بگم
-خب چی گفتی؟
- خب...
- د جون بکن
-خب قول بده عصبانی نشی
-چه گندی زدی باز؟
- خب راستش من گفتم مست کردم بعد دنبال یه دختره راه افتادم داداش اونم منو با اجر زده
-چچچچچیییییییی؟خل شدی پسر؟
دیوانه مگه مرز داشتی؟ خب می گفتی دعوا کردم
-سر چی؟
-می گفتی سر ماشین
-دیگه یهو هول شدم
-خاک دو عالمم بخوره توسرت
-حالا یه گند دیگم زدم
-قبل از این که بگی بگو ببینم چرا اینارو به من می گی ؟
-می خوام در جریان باشی سوتی ندی
-گند دوم؟
-خب من گفتم اون دختر..
-اون دختر چی؟
-گفتم اون دختر نوشیکا بوده
-داد زدم :چچچچچچچچییییی؟
-اااااوووو گوشم کر شد
-ببخشیدا ولی خعععععلی الاغی
-می دونم
-نچ نچ نچ
- خب چیکار کنم؟
-احمق می دونستی ادرین عاشق نوشیکا ؟
-بلند شدو گفت :جون من راست می گی؟
-بعله مونگل جان
-ووووااااییی
-می گم چرا.....ووووااااای
-چی شد؟
-خاک تو سرت
- چرا؟
-دیوونه دیشب به خاطر این گند تو ادرین اون حرفو زد
-کودوم حرفو؟
-همون حرفی که بعدش روش هجوم اوردی
مکثی کردو بعد گفت:
ووووووواااااای
-حالا چی کار کنیم؟
-نمی دونم،راستی تو اون شب دنبال من اومدی که چی بشه؟
-ههههییییی ولش کن بابا تو ام
-ببین می کشمت بگو واسه چ..
-بس کن اصلا اعصاب ندارم حالا هم با یه خدافظی ما رو خوش حال کن
-اولا درست صحبت کن دوما می رم می گما!
-چی رو ؟
-قضیه اون شبو
-وووووااااااای خدا
- در ضمن به بابات بگو اینقدر منو شرمنده و تورو خوش حال نکنه
-اواو وایسا ببینم ،منظور؟
-منظور این که مواظب کارات باش
بعد رفتم سمت در خروجی که در اخرین لحظه گفت:
حسی که من دارم گناه نسیت
یا ابلفضل یعنی چی؟این مزخرف چی می گه ؟با چشم هایی اندازه گردو برگشتم دیدم لبخند مرموزی زده اروم اروم رفتم جلو بهش که رسیدم دست خودم نبود ولی یه دونه زدم زیر گوشش گفت:
ارزو بر جوانان عیب نیست
-نه هر ارزویی
یکم با هم فاصله داشتیم که اونم به واسطه ی ارتیمان پر شد منم دست پاچه شدم اومدم در گوشش اروم گفتم:
مواظب کارات باش یهو دیدی شدم این خودت
دو تا بازوهامو گرفت و در گوشم گفت :
من همین جوری قاطی ام افتاد
-نه خودم نگرش داشتم
اینو گفتم ..... دستامو اورد بالا کف هر کودوم فت کوتای کرد و گفت:
افتاد؟
-چسبه ،درضمن رو نیست
دستمو بر عکس کرد و پشت هر کدومو بوسید من سریع دستمو کشیدم تا برگشتم دیدم یا ابلفضل ،لشکر وارد می شود .باباشون،ادرین ،نوشیکاوکلی ادم دارن نگامون می کنن که با دست زدن ادرین و باباش همه دست زدن
داشتم اب می شدم ،همینجوری نگاه می کردم که ارتیمان کمرمو گرفت و گفت :شمشیر بدم ؟
-خودمو از دستاش بیرون کشیدمو فقط نگاه می کردم اصلا نمی دونستم چی کار کنم ،ینی نقشه بوده؟
برگشتم و با فاصله میلی متری ارتیمان گفتم نقشه بود؟
-نه یه سوپرایز ولی ماجرا حقیقت بود
-خیلی ..... خیلی...
-خوبم؟پستم؟خوشگلم؟چی؟
-اره خوبی خوشکلی ولی خیلی پستی خخخیییلی
-چرا؟
-با من بازی کردی
-نه اشتباه گرفتی من..
-سسسس حرف نزن از اولم که اومدم فهمیدم
-نه نفهمیدی اگر میفهمیدی باهام خوب رفتار می کردی در ضمن من هیچ نقشه نکشیده بودم فقط به بابا اینا گفتم بیان اینجا همین
-فقط همین؟پس ..پس من چی؟ها؟د بگو دیگه من این وسط چغندرم؟ها؟حست چیه؟
داد زد و گفت:
بابا عاشق شدم جرمه ؟گناه کردم؟خواستم یه بار دیگه زندگی کنم گناهه؟دوست دارم بده؟
-.......
-ها؟چیه ؟چرا ساکتی؟اره دوست دارم بابا جان چهار بخشه عا ..ش....ق ... تم
خنده های عصبی میکردم که میانش به گریه افتادم ،یاد نوشیکا که اون جا بود افتادم یاد سرنوشتش گریه کنان داشتم می رفتم هیچ کس جلوم رو نگرفت رو بور یه چشمان بر از اشک نوشیکا وایسادم بعد از کمی مکث داشتم می رفتم که صدای
داد های متآدد ارتیمانو میشنیدم که صدام می کرد درو وا کردم و به وسط کوچه رسیدم که دستمو از پشت کشید چشام خیس خیس بود گفت:
ببخشید ،غلط کرم جلو اونا گفتم ،منو ببخش
بعد رو زمین نشستو گریه کرد
جلوش نشستمو زار زار با هم گریه کردیم که دیگه نفسم بالا نیومد دستمو ذاشتم رو پاش و به زور گفتم:
پا ..... پا ....شو....نفسم
سرشو اورد بالا تا دیدم داد زد :
ملیسا ..ملیسا ...نفس بکش ...کمک ....کمک
سریع همه اومدن تو کوچه من ر زمین ولو بودم صورتم کبود کبود بود
از حال رفتم


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - محمدتنها - 14-02-2014

حرف نداشت عالیییییییییییییییییییییییییییییی بودHeartHeart
like


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - ღ ツ setareh ツ ღ - 15-02-2014

حالا یه اتفاقات هیجان انگیزی توش میفته که نگو


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - arwin.h - 15-02-2014

قشنگ بود ممنون HeartHeartHeartHeartHeart


RE: داستان عاشقانه .غیر ممکن . به قلم setareh. - இFATEMEHஇ - 20-02-2014

نخــوندمش ولــی مــرسی !!