![]() |
" داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " (/showthread.php?tid=2129) |
RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - aCrimoniouSs - 15-04-2013 سیگارلایت را به موسیقی لایت ترجیح میدهم!! روح من با هیچ نغمه ای لایت نمیشود، به من عشق تعارف نکنید!! قبلا صرف شده.....!!!! به دستانم فندکی،کبریتی، سنگ آتش زنه ای برسانید تا برای هضم عشق سیگاری آتش کنم ... RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - *Nafas* - 16-04-2013 تلخ ترین قسمت زندگی اونجاست که آدم به خودش میگه “چی فکر میکردیم و چی شد !” RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - aCrimoniouSs - 16-04-2013 خیلی وقت است فراموش کرده ام کدامیک را سخت تر می کشم ؟ رنج ! انتظار ! یا نفس را RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - *Nafas* - 16-04-2013 من زبان برگ ها را می دانم … مثلا “خش خش” یعنی “امان از جدایی” پیش از جدایی از درخت هیچ برگی خش خش نمی کند … RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - aCrimoniouSs - 18-04-2013 راستش را بخواهی از موقعی که رفتی هیچ چیز تغییرنکرده است، - من هنوز قهوه می خورم - سیگار می کشم - پیاده میرم هستم ؛ اما - تلخ تر - تنهاتر ... RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - pink devil - 18-04-2013 بـﮧ یـآدگـآر سـآعـتـﮯ بَـر دسـﭞ اﭞ بـسـتـﮧ امـ . . .
ڪـﮧ یـادﭞ نـرود ! چـقـدر زمـآن بـآیـد بـگـذرد . .، تـآ یـڪـﮯ مـثـلِ مـن . . . دوبـآره عـآشـقِ یـڪـﮯ مـثـلِ تـو شـود . . . RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - melodi+ - 18-04-2013 هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - maryam.ekh - 19-04-2013 یه صفحه سفید، به همراه یک قلم این بار حرف ،حرف نگفته ست یک حرف تازه نه از تو … هی فکر می کنم هی با قلم به کاغذ سیخ می زنم اما دیگر تمام صفحه ها معتاد نامت اند انگار این قلم جز با حضور نام تو فرمان نمی برد در تمام صفحه های دفتر شعرم در گوشه های خالی قلبم در لحظه های تلخ سکوتم و فکرهام چیزی به جز تو نیست که تکرار می شود مثل درخت در دل من ریشه کرده ای RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - maryam.ekh - 19-04-2013 یـه چیـزی که هیـچ وقـت فکـرشُ نمـیکـردم کـه به ایـن زودی بهـش بـرسـم این بود که تـو این سـن بشینـمُ گـاهـی ناخودآگـاه نفسهـای عمیـق از تـه دل بکشـم... واسـه کشیـدنـشون حـالا زود بود ...!!!! خـــــیــــلی زود!!! RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - *Nafas* - 19-04-2013 مشکل از اونجایی شروع شد که خودش رفت اما یادش نه … |