![]() |
" داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " (/showthread.php?tid=2129) |
چند داستان کوتاه عاشقانه - Mr.Robot - 20-04-2013 برفها آب شده بود و دیگر خبری از سرمای زمستان نبود. کمکم اهالی دهکده میتوانستند از خانههایشان بیرون بیایند، از گرمای خورشید بهاری و سبزی و طراوت گیاهان لذت برده و در مزارع به کشت و زرع بپردازند. در آن روز، شیوانا همراه یکی از شاگردان از مزرعه عبور میکرد، پیرمردی را دید که نوه هایش را دور خود جمع کرده و برای آنها در مورد سرمای شدید زمستان و زندانی بودن در خانه و منتظر آفتاب نشستن صحبت میکند. مرد و زنی نزد شیوانا آمدند و از او خواستند برای بدرفتاری فرزندانشان توجیهی بیاورد. مرد گفت: “من همیشه سعی کردهام در زندگی به خداوند معتقد باشم. همسرم هم همین طور، اما چهار فرزندم نسبت به رعایت مسایل اخلاقی بیاعتنا هستند و آبروی ما را در دهکده بردهاند. چرا با وجودی که هم من و هم همسرم به خدا ایمان داریم، دچار این مشکل شدهایم؟” سال گذشته شوهر کارل در یک حادثهی رانندگی کشته شد. جیم که ۵۷ سال داشت داشت در فاصلهی میان منزل تا محل کارش در حال رانندگی و رانندهی دیگر یک جوان مست بود. در این حادثه، جیم در دم جان باخت و جوان مست ظرف کمتر از دو ساعت از بیمارستان مرخص شد. نکتهی ظریف اینجا بود که آن روز، روز تولد پنجاه سالگی کارل بود و در جیب جیم دو بلیط هواپیما به مقصد هاوایی پیدا شد. گویا جیم قصد داشته همسرش را غافلگیر کند که اجل مهلتش نداد و به دست رانندهای مست کشته شد. شخصی بود که تمام زندگیاش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود و وقتی از دنیا رفت همه میگفتند به بهشت رفتهاست. آدم مهربانی مثل او حتماً به بهشت میرفت. در آن زمان بهشت هنوز به مرحله کیفیت فراگیر نرسیده بود. استقبال از او باتشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه میداد نگاه سریعی به لیست انداخت و وقتی نام او را نیافت، او را به دوزخ فرستاد. در دوزخ هیچ کس از آدم دعوتنامه یا کارت شناسایی نمیخواهد، هرکس به آنجا برسد میتواند وارد شود. در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت. همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گرانقیمت پذیرایی میکرد، بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او میداد. همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار میکرد، نزد دوستانش او را برای جلوهگری میبرد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد. RE: چند داستان کوتاه عاشقانه - ashkyakhee - 20-04-2013 آدمها برای یکدیگر نقش سیگار را بازی میکنند! همدیگر را می کِشند ، لذت می برند ، دود می کنند ، ... تمام می کنند و بعد از اندک زمانی ، سیگاری دیگر RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - maryam.ekh - 21-04-2013 یادش بخیر.. همیشه موقع خواب، عکس قاب شده ات را گرد گیری می کردم! اما از آن روزی که رفتی.. عجیب دلم غبار گرفته است. تو خودت را اذیت نکن، می دانم.. از دست قاب خالی کاری بر نمی آید RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - maryam.ekh - 21-04-2013 تو چه میفهمی! حال و روز کسی را که دیگر هیچ نگاهی ... دلش را نمیلرزاند ...! RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - *Nafas* - 21-04-2013 می روم ولی چمدانم را نمی برم … سنگین است روزهایی که بی تو زندگی کرده ام ! RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - maryam.ekh - 21-04-2013 گاهی با / دویدن / برای رسیدن كسی ، دگر نفسی برای ماندن / در كنار او / باقی نخواهد ماند. . . / RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - *Nafas* - 21-04-2013 دوست دارم برم جایی که : نه آسمونش نه صدای مردمونش نه غمش نه جنب و جوشش نه گلای گل فروشش مثل اینجا آهنی نیست ! RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - maryam.ekh - 21-04-2013 به سلامتی همه عاشقای ایرونی که دلشون میخواد یه دفعه بدون استرس لبای عشقشونه تو خیابون، مترو، فروشگاه، هر جا که عشقشون میکشه ببوسن..مثل بقیه ی عاشقای دنیا..... RE: درخواست از خدا...•ته عاشقونه• - *Nafas* - 21-04-2013 قرار بود تکیه گاه باشی نه اینکه گاهی باشی ، گاهی نباشی ! RE: " داستــآن هــآی عــآشقــآنه " - *Nafas* - 21-04-2013 میدونی تلخ ترین درد چیه ؟ تو بخوای … اونم بخواد … ولی دنیا نخواد ! |