انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) (/showthread.php?tid=102502)

صفحه‌ها: 1 2


داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - ✘PETER✘ - 20-04-2014

داستان پیرمرد پیر  (بسیار زیبا) 1 پیرمردی ضعیف و رنجور تصمیم گرفت با پسر و عروس و نوه ی چهارساله اش زندگی کند. دستان پیرمرد میلرزید، چشمانش تار شده بودو گام هایش مردد و لرزان بود.
اعضای خانواده هر شب برای خوردن شام دور هم جمع میشدند، اما دستان لرزان پدربزرگ و ضعف چشمانش خوردن غذا را تقریبا برایش مشکل می ساخت. نخود فرنگی ها از توی قاشقش قل می خوردند و روی زمین می ریختند، یا وقتی لیوان را می گرفت غالبا شیر از داخل آن به روی رومیزی می ریخت. پسر و عروسش از آن همه ریخت و پاش کلافه شدند.

پسر گفت: ” باید فکری برای پدربزرگ کرد. به قدر کافی ریختن شیر و غذا خوردن پر سر و صدا و ریختن غذا بر روی زمین را تحمل کرده ام.‌” پس زن و شوهر برای پیرمرد، در گوشه ای از اتاق میز کوچکی قرار دادند. در آنجا پیرمرد به تنهایی غذایش را میخورد، در حالی که سایر اعضای خانواده سر میز از غذایشان لذت میبردند و از آنجا که پیرمرد یکی دو ظرف را شکسته بود حالا در کاسه ای چوبی به او غذا میدادند.
گهگاه آنها چشمشان به پیرمرد می افتاد و آن وقت متوجه می شدند هم چنان که در تنهایی غذایش را می خورد چشمانش پر از اشک است. اما تنها چیزی که این پسر و عروس به زبان می آوردند تذکرهای تند و گزنده ای بود که موقع افتادن چنگال یا ریختن غذا به او میدادند.
اما کودک چهارساله اشان در سکوت شاهد تمام آن رفتارها بود. یک شب قبل از شام مرد جوان پسرش را سرگرم بازی با تکه های چوبی دید که روی زمین ریخته بود. با مهربانی از او پرسید: ” پسرم ، داری چی میسازی ؟‌” پسرک هم با ملایمت جواب داد : ” یک کاسه چوبی کوچک ، تا وقتی بزرگ شدم با اون به تو و مامان غذا بدهم .” و بعد لبخندی زد و به کارش ادامه داد.
این سخن کودک آن چنان پدر و مادرش را تکان داد که زبانشان بند آمد و سپس اشک از چشمانشان جاری شد. آن شب مرد جوان دست پدر را گرفت و با مهربانی او را به سمت میز شام برد.
قدرت درک کودکان فوق العاده است. چشمان آنها پیوسته در حال مشاهده، گوشهایشان در حال شنیدن. ذهنشان در حال پردازش پیام های دریافت شده است. اگر ببینند که ما صبورانه فضای شادی را برای خانواده تدارک میبینیم، این نگرش را الگوی زندگی شان قرار می دهند.


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - S R U H - 20-04-2014

خیلی زیبا بود داشت گریم میگرفت از این تایپ های گریه آور نذارcrying


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - ☆รคђคг★ - 20-04-2014

عالی بود


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - ✘PETER✘ - 20-04-2014

(20-04-2014، 17:26)SOROU$H نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خیلی زیبا بود داشت گریم میگرفت از این تایپ های گریه آور نذارcrying

مجبورت نکردن ک بیایی

(20-04-2014، 17:26)SaHaR ♪ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
عالی بود

ی سپاس هم بدع راه دوری نمیری


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - S R U H - 20-04-2014

دیگه دست سرنوشت من رو آورد


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - ~~SARA:HIVA~~ - 21-04-2014

خوب بود مرسي


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - نفس هستم - 21-04-2014

معرررررررررکه بود Heart


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - L²evi - 31-05-2014

عالی بود+سپاسBig GrinBig GrinBig Grin


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - آرمیتا18 - 31-05-2014

مرسی داش


RE: داستان پیرمرد پیر (بسیار زیبا) - ✘ӍДЯЈДл✘ - 02-06-2014

خوب شد نوشتی پیرمرد پیر.اگه نه فکر میکردم پیرمرد جوونهDodgy