و باز برای تو مینویسم ، - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58) +---- موضوع: و باز برای تو مینویسم ، (/showthread.php?tid=10716) |
و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 30-06-2012 و باز برای تو مینویسم ،
برای تویی که همه زندگیم بودی ، تویی که با آمدنت زندگی را برایم بهشت کردی و با رفتنت دنیا را تیره کردی ، اما باز برایم همان خدایی هستی که زندگی را به من برگرداندی ، همان کسی که مرا از خودکشی کردن باز داشت ، و در واپسین لحظه با آمدنش جان تازه ای به من داد که هنوز هم به عشق او نفس ها یکی پس از دیگری می آید و میرود و با هر نفس نام تورا فریاد میکنند RE: و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 18-08-2012 من می گویم
گفتم كه دوستت دارم ، گفتی كه باور نداری گفتم اين كلمه را از حفظ نمی گويم از ته دلم می گويم ، گفتی دلم را نيز باور نداری سكوت تلخی كردم و از ته دلم آه كشيدم. مدتی سكوت با چشمانی خيس گونه ام خيس شد و قلبم شكسته گفتی كه تو قلبم را شكستی ، گفتم كه قلبت شكسته نشد ، احساست در هم شكست گفتی سكوت كن ميخواهم گريه كنم ، من نيز سكوت كردم و با گريه تو نا آرام شدم و اشك ريختم گفتی بی خيالی از اشكهايم ،چيزی نگفتم ، و باز سكوت و يك آه تلخ گفتی كاش كه عاشق نمی شدم ، گفتم عاشقی همه اين دردها را دارد گفتی خسته شدی از همه كس ، گفتم من با تو می مانم گفتی خيلی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است تنهايی را نمی شناسد و باز گفتی تنهايی ، گفتم كسی كه عاشق است قلب يارش بايد همان تنهايی او باشد گفتی كه اين حرفايت تكراری است ، گفتم به جز تكرارش راهی نيست گفتی كه آغوشت را ميخواهم ، گفتم كه منتظر بمان عزيزم گفتی كه شانه هايت را ميخواهم ، دلم به درد آمد از دوری ات و به غم نشستم گفتی كه تو از حرفهايم پريشانی ، گفتم حرفی نيست و حرفهايت شكنجه ای بيش نيست گفتی كه لبخندی بزن ، گفتم كه حس لبخند نيست گفتم با اينكه اين كلمه تكراری است و با اينكه باور نداری باز ميگويم كه دوستت دارم چيزی نگفتی و سكوت كردی گفتم كه دوستت دارم ، دوستت دارم و دوستت دارم و اشك از چشمانم سرازير شد و باز چيزی نگفتی و به جای سكوت اينبار تو نيز مانند من اشك ريختی RE: و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 26-11-2012 . من که بي تاب شقايق بودم همدم سردي يخ ها شده ام کاش چشمان مرا خاک کنيد تا نبينم که چه تنها شده ام . . . . RE: و باز برای تو مینویسم ، - melodi+ - 04-12-2012 تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شوند که، ترازو برمی داریمـ و می افتیمـ به جان دوست داشتنمان. اندازه می گیریمـ ! حسابــ و کتابــ می کنیمـ ! مقایـسه می کنیمـ !... و خدا نکند حساب و کتابت برسد به آن جا که زیادتر دوستش داشته ایمـ ، که زیادتر گذشته ایمـ ، که زیادتر بخشیده ایمـ ، به قدر یک ذره ، یک ثانیـه حتی ! درست از همان جاست که توقع آغاز می شود، و توقع آغاز همه رنج هایی است که ما می بریمـ … و خدا کند این را بفهمیمـ ... RE: و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 04-12-2012 بوسه بر عکست زنم ترسم که قابش بشکند.... قاب عکس توست اما شيشه ي عمرمن است بوسه بر مويت زنم ترسم که تارش بشکند..... تارموي توست اما ريشه ي عمر من است RE: و باز برای تو مینویسم ، - melodi+ - 04-12-2012 همه در اندیشه ی یک پرواز اند... من به پروازی نمی اندیشم... من به تو می اندیشم که قشنگ تر از یک پروازی...! RE: و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 04-12-2012 کاش یکی بود . . . . که فقط با یکی بود!!! RE: و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 11-12-2012 آنــ دَستمــــالِ خُشکـــِ بی اِحساســـ پاکــــ کند . . . حَســــرَتـــ ! یَعنـــــی شانه هایَتــــ دوشــ به دوشَــــمـ باشَـــد . . . RE: و باز برای تو مینویسم ، - Armina - 12-12-2012 به هیچ روزی پس ات نمیدهم به هیچ ساعتی به هیچ دقیقه ای به هیچ هیچی سخت چسبیده ام تمامت را RE: و باز برای تو مینویسم ، - Apathetic - 19-12-2012 خدايـــا ؛ ايـن روزهــا حرفهـــايم بويـــِ نـ ـاشـــکري مي دهنــد ... امـــا تـــو... بـه حســـاب تنهــ ــ ـايي و درد دلــ بگـــذار...! پ.ن: آرامـ تــر ورق بــزن ؛ گوشـــه ي خيـــالم را .... بوسـ ـه بوسـ ـه خــوابشـان کردهـ ام خـاطــراتتــ را . . . + از مــــــــا کــــه گذشـــت ! ولـــی بــــه دیـــگری موقــتی بـــودنت را گوشـزد کن تـــا از همان اول فکـــری بـــه حال جـــای خـــالیت کنـد ترک میکنم و تنهایت میگذارم.... تا بیش از این انرژی ات را صرف نکنی برای.... صادقانه دروغ گفتن خالصانه خیانت کردن و عاشقانه بی وفایی کردن.... و هر چه بیشتر خودت را از چشمم انداختن...!!!! و چه حس پوچی بود این که میپنداشتم... لایق اعتمادی.... |