انجمن های تخصصی  فلش خور
بیـوگـرافـی سلمـآن هرآتی - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: بیوگرافی بزرگان ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: بیـوگـرافـی سلمـآن هرآتی (/showthread.php?tid=109591)



بیـوگـرافـی سلمـآن هرآتی - Dead Silence - 18-05-2014

سلمان هراتی سال 1338 در روستای "مرزدشت" تنکابن، در خانواده ای مذهبی متولد شد . وي تحصیلات ابتدایی را در روستا گذراند و از سنین نوجوانی با قلم و دفتر و کتاب، انس و الفت گرفت. از همان ابتدای جوانی با چوپانان محلی (گالش ها) به چوپانی می رفت و از همین رهگذر با ترانه های محلی آشنایی پیدا کرد. از سال 1352 به نوشتن روی آورد و سرودن شعر را تجربه کرد ؛ سپس در دانشسرای راهنمایی تحصیلی پذیرفته شد و پس از 2 سال در رشتهٔ هنر، مدرک فوق دیپلم اخذ کرد. وی پس از پایان تحصیلات ، در یکی از روستاهای دورافتاده لنگرود مشغول تدریس شد.

تخلص هراتي در اشعارش «آذرباد» بود و در سروده هایش میتوانیم رد پاي تاثیر از سهراب سپهری و فروغ فرخزاد را جستجو كنيم . دوستی او با سیدحسن حسینی و قیصر امین‌پور زبانزد است . سیدحسن حسینی بعد از مرگ سلمان یکی از بهترین آثار ادبی اش یعنی کتاب "بیدل ، سپهری و سبک هندی" را به او تقدیم کرد و قیصر امین پور هم کلیات او را منتشر ساخت. او با شعر متعهد ، پیوندی ناگسستنی داشت و از همین روست که صمیمیت و خلوص و بی پیرایگی در اشعارش موج می زند و همین خصیصه است که شعر او را از شعر دیگر معاصران متمایز می سازد . زنده یاد سلمان هراتی یقیناً یکی از مصادیق شعر انقلاب است. از وی سه مجموعه با نام های "از این ستاره تا آن ستاره" ، "از آسمان سبز" و "دری به خانه خورشید" به چاپ رسیده است. از او اگر چه بر پیشانی زمانه جز سه دفتر شعر باقی نمانده اما همین آثار کافی است تا بتوان در همه قالب های شعری نمونه های کاملی از شعر انقلاب را یافت. غرب ستيزي ،توجه به روستا و شعر اعتراض از جمله ويژ گي هاي شعر سلمان هراتي است . او در نهم آبان ۱۳۶۵ هنگام عزیمت به لنگرود در یک سانحهٔ رانندگی، درگذشت.

نمونه ای از شعر سلمان هراتی:

تو مثل ستاره

تو مثل ستاره

پر از تازگی بودی و نور

و در دستت انگشتری بود از عشق

و پاکیزه مثل درختی

که از جنگل ابر برگشته باشد

***

سرآغاز تو

مثل یک غنچه سرشار پاکی

زمین روشنی تو را حدس می زد

تو بودی ،هوا روشنی پخش می کرد

***

و من

هر گلی را که می دیدم از

دست های تو آغاز می شد

و آبی که از بیشه ای دور می آمد آرام

بوی تو را داشت

***

من از ابتدای تو فهمیده بودم

که یک روز خورشید را خواهی آورد

دریغا تو رفتی!

هراسی ندارم

مهم نیست ای دوست

خدا دست های تو را

منتشر کرد...