انجمن های تخصصی  فلش خور
سلامم رابه امام برسان - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: سلامم رابه امام برسان (/showthread.php?tid=109791)



سلامم رابه امام برسان - ғдф!ทд ^ــ^ - 19-05-2014

هر چند وقت یكبار اعزام بود، اما من هر چه مى رفتم و مى آمدم موفق نمى شدم ثبت نام كنم تا اینكه با كاروانى در سال 65 (بیست و دوم تیرماه) به جبهه راه یافتم. به واحد بهدارى مراجعه كردم، پرسیدند چرا جاى دیگرى نرفتى؟
گفتم: هر كجا مى روم مى گویند تو جثه ندارى و نمى توانى كار كنى. خلاصه با گریه و التماس، مرا پذیرفتند و به عنوان امدادگر به “گردان حزب الله” فرستادند. سحرگاه شبى كه دشمن اقدام به تك سنگین كرده بود، براى انتقال اجساد شهداى گردان و حمل مجروحین دست به كار شدیم. تا عصر آن روز به هر مكافاتى بود، زخمیها و شهدا را به پشت منتقل كردیم. در چهره مجروحین جز شادى و به زبانشان جز ذكر خدا چیزى نیافتم. یكى از شهدا، امدادگر همسنگر خودم بود. بعد از ناراحتى و گریه و زارى در كنارش، دفترچه كوچكى پیدا كردم كه خطاب به من عبارتى به این مضمون نوشته بود: حسین عزیزى، در صورت زنده بودن سلام مرا به خمینى عزیز برسان و بگو كه “پایان مأموریت بسیجى اسلام، شهادت است”.


من قسم خورده ام
در عملیات بدر [19/12/63- شرق رودخانه دجله، هورالهویزه] یكى از برادران زخمى شده بود. هر چه مى كردند اسلحه اش را بگذارد و برود عقب قبول نمى كرد. گفتم: مى بینى كه دیگر نمى توانى به عملیات ادامه بدهى، چرا نمى روى. بچه كه نیستى. گفت: مى دانى، قسم خورده ام تا نفس دارم از این مملكت و انقلاب دفاع كنم. چطور مى توانم خودم را راضى كنم و با این زخم جزئى بروم عقب و اسلحه ام را زمین بگذارم!
روحانى واقعى
حرفهاى «علیرضا روحانى» تأثیر زیادى روى بچه‏ها مى‏گذاشت، به خاطر این كه هر چه به دیگران مى‏گفت، اول خودش به آن عمل كرده بود. اخلاص عجیب او باعث شده بود تا حتى زخمى شدن او در عملیات‏ها از خانواده‏اش هم مخفى بماند. حال دعا و مناجات خاص خود را داشت.
سوز و حال دعاى او وقت خواندن آیات قرآن و آیةالكرسى هنگام صبحگاه و دویدن بچه‏ها، در یاد هم‏سنگران او زنده مانده است. وقتى براى آخرین بار به جبهه اعزام مى‏شد، گویى مى‏دانست برنمى‏گردد، تمام سفارشهاى لازم را به همه مى‏كرد.
علیرضا روحانى در عملیات كارخانه‏ى نمك به همراه تعداد زیادى از دوستان خود به شهادت رسید.
(حدیث حماسه، اكبر جوانى - احمدرضا كریمیان، لشكر 14 امام حسین (ع)، تابستان 75، ص 93)
راوى: مجتبى روحانى

شهادت در شب جمعه
صبح جمعه بود و «علیرضا» (شهید علیرضا روحانى كه در منطقه‏ى فاو به شهادت رسید) دعاى ندبه مى‏خواند. پس از دعا كمى با هم صحبت كردیم. خیلى ناراحت بود. گفتم: «چرا ناراحتى! مگر كشتى‏هایت غرق شده!». گفت: «دیدى شب جمعه هم گذشت و من هنوز شهید نشده‏ام!» گویى به او الهام شده بود كه در شب جمعه به شهادت خواهد رسید. دلدارى‏اش دادم و گفتم: «مگر خودت نمى‏گفتى تا ظهر جمعه نیز ثواب شب جمعه را دارد».
ساعت ده صبح بود كه براى نگهبانى به سنگرهایمان رفتیم. من در سنگر دوم و او در سنگر اول. ساعت حدود 10:30 بود كه امدادگر دسته از سنگر اول باز مى‏گشت. گفتم: «آقاى حسینى! كسى مجروح شده؟». جوابى نداد. به سنگر علیرضا دویدم.وقتى بالاى سرش رسیدم، در حال جان دادن بود؛ تیرى به سرش اصابت كرده بود. لحظه‏اى بعد، جان به جان آفرین تسلیم كرد و به لقاى دوست رسید.
(خودشكنان، مرتضى جمشیدیان، لشكر 14 امام حسین (ع)، تابستان 75، ص 55)