انجمن های تخصصی  فلش خور
ترسـنـآک ولی مهـربـآن - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: بیوگرافی بزرگان ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=62)
+---- موضوع: ترسـنـآک ولی مهـربـآن (/showthread.php?tid=110570)



ترسـنـآک ولی مهـربـآن - Dead Silence - 22-05-2014

قهرمان این رمان جوان بااستعدادی است که در رشته‎ی کالبدشناسی‎ تحصیل می‎کند. این دانشمند جوان در آزمایشگاهش موجود عجیبی‎ می‎سازد و موفق می‎شود با الکتریسیته به پیکر ساخته‎ی دست خود حیات‎ بدهد این موجود آزمایشگاهی (بی‎نام) دیومانند، دو و نیم متر قد دارد و صورتش چنان خوف‎انگیز است که هیچ‎* تاب دیدنش را ندارد. چنین دیوی نمی‎تواند به جامعه‎ی انسانی راه یابد و در جامعه‎ی انسانها جایی برای خود باز کند. [​IMG]
“‎فرانکنشتاین”‌ یا “پرومته‎ی نوین”‌ رمانی است اثر مری شلی که‎ در 1818 چاپ شد. خلاصه‎ی داستان از این قرار است:
‎فرانکنشتاین، دانشجوی علوم طبیعی در ژنو، موجودی شبیه انسان‎ می‎سازد و به آن‎جان می‎دهد. این موجود که قدرتی غیرطبیعی دارد موجب وحشت و هراس افرادی می‎شود که او را می‎بینند اما به نحوی‎ رقت‎انگیز خواستار آن است که او را دوست بدارند. ‎فرانکنشتاین که از ساختن این موجود ناخشنود است که او ا تنها می‎گذارد و راهی شامونی، ناحیه‎ای در شرق فرانسه، می‎شود. موجود مفلوک در پی او به شامونی‎ می‎رود و در آنجا ‎فرانکنشتاین می‎پذیرد که همسری برای او بسازد. اما، کار ساخت همسر را نیمه‎تمام می‎گذارد و مخلوقش درصدد انتقام‎ از او برمی‎آید. مخلوق ‎فرانکنشتاین همسر او را در شب عروسی‎شان‎ می‎کشد، پدر ‎فرانکنشتاین از غصه می‎میرد و دانشمند بینوا از لحاظ فکری و روحی درهم می‎شکند. ‎فرانکنشتاین پس از مدتی بهبودی‎ می‎یابد و بر آن می‎شود که مخلوق خود را نابود کند. پس از تعقیب و گریزی طولانی در نقاط مختلف جهان، سرانجام مخلوق و خالق در زمینهای سترون قطب شمال با یکدیگر روبه‎رو می‎شوند. ‎فرانکنشتاین‎ می‎میرد و مخلوق او، پس از سوگواری بر جنازه‎ی مردی که به او جان‎ داده بود، به قصد نابودی خود، در زمهریر قطب ناپدید می‎شود.
باری، گویا تعیین گونه‎ی ادبی ‎فرانکنشتاین کار چندان ساده‎ای‎ نیست زیرا صاحب‎نظران مختلف آن را در گونه‎های ادبی مختلف جای‎ داده‎اند. در این نوشته به نظرات متفاوت سه نویسنده و منتقد خواهیم‎ پرداخت که سه گونه‎ی ادبی کم‎وبیش متفاوت را به ‎فرانکنشتاین نسبت‎ داده‎اند.
جیمز دیکی، مدرس مطالعات اسلامی در دانشگاه لنکستر و دارنده‎ی درجه‎ی دکترای ادبیات عربی از دانشگاه گرانادا به سال 1967 و مؤلف‎ دو کتاب در زمینه‎ی اشعار عربی، کتابی حاوی داستانهای کوتاه از گونه‎ی ادبی خون‎آشام‎ها تألیف و در سال 1973 منتشر کرده است. او در مقدمه‎ی این کتاب درباره‎ی ‎فرانکنشتاین نوشته است:
اغلب نمی‎توان سرآغاز یک نوع ادبی را به درستی و با دقت‎ مشخص کرد، اما شروع، یا حتی تصور شروع دو نوع ادبی در یک روز واحد مطمئنا رویدادی بی‎همتا در تاریخ ادبیات است. درست است که‎ رمان گوتیک را یکی از سرچشمه‎های ادبیات داستانی ماورا طبیعی‎ مهیج می‎دانند، ولی دو گونه‎ی متمایز ادبیات داستانی وحشت‎آور، قصه‎ی هیولاهاو قصه‎ی خون‎آشام‎ها پیدایش خود را به محفلی ادبی و دوستانه مدیون هستند که در شامگاه هجدهم ژوئن 1816 در منزل‎ شلی در ساحل دریاچه‎ی ژنو تشکیل شده بود. این نوع محفل‎ها گاه در منزل بایرون و گاه در منزل شلی تشکیل می‎شدند و معمولا در این‎ محافل داستانهای ارواح‎5آلمانی را با صدای بلند به فرانسه قرائت‎ می‎کردند. اما در آن شب به جای خواندن این‎گونه داستانها به بحث‎ درباره‎ی روح و مسایل ماوراء طبیعی پرداختند در آن شب که بایرون، شلی، مری و پولیدوری، پزشک بایرون، گرد هم آمده بودند، گویا بخت‎ با نویسندگان دون‎مرتبه بود: مری شلی (‎فرانکنشتاین 1818) و پولیدوری (خون‎آشام (1819) .
ایزاک آسیموف که در 1920 در روسیه به دنیا آمد در همان کودکی‎ به امریکا برده شد. او درجه‎ی دکترای خود را در 1948 از دانشگاه کلمبیا دریافت کرد و استادیار بیوشیمی در دانشگاه بوستون شد. او که از همان‎ اوان جوانی داستان علمی-تخیلی می‎نوشت و در مجلات چاپ می‎کرد از اواخر دهه‎ی 1950 تمام‎وقت خود را صرف نویسندگی کرد و یکی از نویسندگان برجسته‎ی داستانی “روبات”‌ ، ‎فرانکنشتاین را در داستان علمی/ تخیلی‎ می‎خواند و در این باره چنین می‎نویسد:
در سال 1791 لوئیجی گالوانی، فیزیکدان ایتالیایی، در حین آزمایشی متوجه شد که‎ اگر دو سیم فلزی از دو جنس متفاوت را همزمان به بدن قورباغه‎ای‎ وصل کند، عضلات حیوان دچار کشش و انقباض می‎شود. او چنین‎ نتیجه گرفت که بافت، موجود زنده “الکتریسیته حیوانی”‌ دارد. آلساندرا ولتا، فیزیکدان دیگر ایتالیایی، آن نظریه را مردود دانست. وی ثابت‎ کرد که بدون آن که نیازی به وجود بافت زنده، یا نیمه‎زنده باشد. می‎توان جریانهای الکتریکی را با نزدیک کردن فلزات گوناگون به هم‎ تولید کرد. ولتا نخستین باتری الکتریکی را اختراع کرد. پس از او، هامفری دیوی، شیمیدان انگلیسی، در سالهای 1807 و 1808 موفق‎ به ساخت باتری پرقدرتی شد که تا آن زمان نظیر نداشت. او با این‎ شیمیدان‎های دوران پیش از الکتریسیته محال بود.
از این ماجرا معلوم می‎شود که چرا واژه‎ی “الکتریسیته”‌ در آن زمان‎ آن همه قدرت و تأثیر شگرف داشت. گرچه تحقیقات ولتا “الکتریسیته‎ حیوانی”‌ گالوانی را در محافل علمی بسیار زود از اعتبار انداخت، اما تأثیر جادویی آن عبارت در میان عوام الناس‎ بر جای ماند و رفته‎رفته علاقه به رابطه‎ حیات و الکتریسیته شدت گرفت.
شبی، در محفل کوچکی متشکل از بایرون، شلی و مری گادووین درباره احتمال‎ خلق حیات با الکتریسیته بحثی درگرفت، و در همان‎جا بود که مری به فکر نوشتن‎ داستانی تخیلی در این باره افتاد. بایرون و شلی نیز نظر او را پسندیدند. در حقیقت، آن‎ دو هم به فکر افتادند که هریک رمانی‎ تخیلی در این باره، و صرفا برای گرمی بیشتر محفل کوچک و خودمانی خود، به رشته‎ تحریر درآورند.
فقط مری کاری را که بر عهده گرفته‎ بود به پایان برد. در آخرین روزهای آن سال‎ همسر اول شلی دست به خودکشی زد و درگذشت. به دنبال این حادثه، شلی و مری‎ توانستند رسما ازدواج کنند و به انگلستان برگردند. مری شلی در سال‎ 1817، در انگلستان، رمانش را تکمیل و در سال 1818 منتشر کرد. قهرمان این رمان جوان بااستعدادی است که در رشته‎ی کالبدشناسی‎ تحصیل می‎کند. این دانشمند جوان در آزمایشگاهش موجود عجیبی‎ می‎سازد و موفق می‎شود با الکتریسیته به پیکر ساخته‎ی دست خود حیات‎ بدهد این موجود آزمایشگاهی (بی‎نام) دیومانند، دو و نیم متر قد دارد و صورتش چنان خوف‎انگیز است که هیچ‎* تاب دیدنش را ندارد. چنین دیوی نمی‎تواند به جامعه‎ی انسانی راه یابد و در جامعه‎ی انسانها جایی برای خود باز کند.
این رمان نیز جذاب و پرتأثیر است. در این‎که کدامیک از آن دو ادیب، شلی و یا همسرش مری شلی، محبوبیت بیشتری در میان عامه مردم دارند جای هیچ تردیدی نیست. ممکن است نام‎ “شلی”‌ برای دانشجویان ادبیات فقط تداعی‎کننده‎ی “پرسی بیش”‌ باشد، اما بروید و از مردم کوچه و بازار بپرسید که آیا هرگز نام آدونائیس‎ یا چکامه‎ی باد دبوریا سنسی‎ را شنیده‎اند. البته ممکن است از کسانی‎ جواب مثبت بشنوید، ولی به احتمال قوی-دست‎کم-بیشتر جوابها منفی است. آن وقت، از آنان بپرسید که آیا نام ‎فرانکنشتاین به گوششان‎ آشنا است.
تراژدی‎ ‎فرانکنشتاین، به زعم بریان‎اش، در آن است که ناتوانی آدمیان را در اعتماد کردن به کسانی که ظاهری متفاوت دارند به انسانها نشان‎ می‎دهد. انسانها به افرادی که ظاهر و رفتاری متفاوت دارند بدگمانند. اما هراس‎آورترین نکته تلویحی و کنایی داستان، به عقیده‎ی بریان‎اش، آن است که مخلوق ‎فرانکنشتاین هرچه بیشتر با خلق و خوی انسانها آشنا می‎شود و ماهیتی انسانی‎تر پیدا می‎کند، لغزش‎پذیرتر و، در نتیجه، دلهره‎آورتر و هراسناکتر می‎شود.

‎فرانکنشتاین نام رمان مری شلی و نیز نام آن دانشمند جوانی‎ است که آن دیو عجیب و مهیب را ساخت. از آن زمان واژه‎ی “‎فرانکنشتاین”‌ برای اشاره به هرکس یا هرچیزی به کار می‎رود که چیزی را خلق‎ می‎کند و سپس به دست مخلوقش از بین می‎رود. ترکیب “من دیوی‎ مثل ‎فرانکنشتاین ساخته‎ام”‌ امروزه بر اثر کثرت کاربرد چنان “قالبی”‌ شده است که فقط برای مطایبه و بذله‎گویی می‎توان آن را به کار برد.
موفقیت ‎فرانکنشتاین، دست‎کم تا حدی، از آن روست که این‎ رمان بیانگر یکی از ترسهای دیرینه‎ی نوع بشر است: ترس از دانش‎ خطرآفرین، ‎فرانکنشتاین، فاوست‎ دیگری است که به دنبال دانشی‎ نامناسب و نامفید برای انسان است، و مار در آستین می‎پروراند و مفیستوفلی‎می‎آفریند که خود او را هلاک می‎کند.
در اوایل قرن نوزدهم ماهیت دقیق تجاوز حرمت‎شکنانه‎ی ‎فرانکنشتاین به حوزه‎ی ممنوع دانش بر اهل نظر روشن بود. در آن زمان‎ عقیده بر آن بود که دانش روبه ترقی بشر شاید بتواند به ماده‎ی بیجان‎ حیات بدهد، اما به هیچ ترتیبی نمی‎تواند در آن روح بدمد، زیرا آفرینش‎ روح در قلمرو منحصر به خداوند است. بنابراین، ‎فرانکنشتاین، حد اعلی‎ می‎توانست موجودی هوشمند اما بی‎روح خلق کند، و آرزوی بلندپروازانه‎ی خلق موجود باروح، شیطانی تلقی می‎شود و مستوجب اشد مجازات بود.
سد محکم و نفوذناپذیری که عبارت دینی‎ “تو نخواهی توانست”‌ در برابر علم و دانش‎ پیش‎رونده‎ی بشری کشیده بود، با سپری شدن‎ قرن نوزدهم سست و سست‎تر می‎شد. انقلاب‎ صنعتی گسترش و تعمیق می‎یافت و اصل‎ “فاوستی”‌ -یعنی عاقبت شوم و محتوم تصرف‎ دانش ممنوع-جای خود را، موقتا، به ایمانی‎ خوش‎باورانه به پیشرفت و راهیابی گریزناپذیر به “آرمانشهر”‌ از طریق علم داده بود.
اما افسوس که این رؤیاها با بروز جنگ‎ جهانی اول بر باد رفت. آن کشتار و ویرانی‎ گسترده و مخوف عاقبت این حقیقت را کاملا آشکار کرد که علم هم می‎تواند دشمن انسانیت‎ باشد. علم بود که امکان تولید انواع بمبها و مواد منفجره‎ی جدید را فراهم آورد، و به مدد علم‎ بود که انسانیت توانست به هواپیماهای مختلف بمبهای چند هزار کیلویی‎ را در مناطقی بسیار دورتر از خطوط مقدم جبهه فروریزد-مناطقی که‎ پیش از آن امن محسوب می‎شدند. علم بود که امکان تولید آخرین‎ حربه‎ی رعب‎انگیز خطوط مقدم جبهه، بمب شیمیایی، را فراهم آورد.
بریان‎اش‎، نویسنده‎ی مشهور داستانهای علمی/تخیلی و دبیر “جامعه بین المللی اچ. جی. ولز”‌ نیز در کتاب “سیماهای آینده”‌ به ‎فرانکنشتاین پرداخته است.
او این داستان را از زمره‎ی رمانهای‎ وحشت گوتیکی‎می‎داند. به عقیده‎ی بریان‎اش تقابل بین ظاهر و باطن‎ مخلوق ‎فرانکنشتاین از تمهیدات وحشت گوتیکی است. پشت ظاهر زشت و دهشت‎آور این مخلوق، باطنی کاملا معصوم و مهربان نهفته‎ است که سخت در تلاش است تا با مردمی که به شدت از او می‎هراسند ارتباط برقرار کند. ‎فرانکنشتاین با امتناع از ساختن زوجی برای مخلوق‎ خود، باطن آن را همانند چهره‎اش زشت و کریه می‎گرداند. تراژدی‎ ‎فرانکنشتاین، به زعم بریان‎اش، در آن است که ناتوانی آدمیان را در اعتماد کردن به کسانی که ظاهری متفاوت دارند به انسانها نشان‎ می‎دهد. انسانها به افرادی که ظاهر و رفتاری متفاوت دارند بدگمانند. اما هراس‎آورترین نکته تلویحی و کنایی داستان، به عقیده‎ی بریان‎اش، آن است که مخلوق ‎فرانکنشتاین هرچه بیشتر با خلق و خوی انسانها آشنا می‎شود و ماهیتی انسانی‎تر پیدا می‎کند، لغزش‎پذیرتر و، در نتیجه، دلهره‎آورتر و هراسناکتر می‎شود.


RE: ترسـنـآک ولی مهـربـآن - amir 777 - 24-05-2014

Confusedhجالب بودShy