انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون (/showthread.php?tid=110726)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ - 23-05-2014

اول بهتون بگم که داستان ترسناک هست یعنی ترسناک هست دیگه من خودم خوندم ی چند وقتی توی فکرم بود حالا شما رو نمی دونم شاید نترسین ولی بخونین خیلی حال میده

خب شرووووووووووووووووع کنیم


دختــــــرکی کنار جـــــــــاده
ساعت حدود دو نیمه شب بود و من که تازه از مهمانی دوستم آمده بودم، مشغول رانندگی به سمت خانه بودم. من در «بیگو» واقع در شمال جزیره «گوام» زندگی می کنم. از آنجایی که به شدت خواب آلود بودم. ضبط ماشین را روشن کردم تا احیانا خوابم نبرد. سپس کمی به سرعت ماشین افزودم، آن چنان که سرعتم از حد مجاز بالاتر رفت. اواسط راه بودم که ناگهان دختربچه ای را کنار جاده دیدم. سنگینی نگاه خیره اش را کاملا روی خود احساس می کردم. در حالی که از سرعتم کاسته بودم، از خود می پرسیدم که دختربچه ای به آن سن و سال در آن وقت شب کنار جاده چه می کند، می خواستم دنده عقب بگیرم که ناگهان احساس کردم شخصی نزدیکم حضور دارد. وقتی از آینه، نگاهی به عقب انداختم، نزدیک بود از فرط وحشت قالب تهی کنم؛ چرا که همان دختربچه را دیدم که صورتش را به شیشه پشت ماشین چسبانده بود. ابتدا تصور کردم که دچار توهم شده ام، در نتیجه بعد از کلی کلنجار رفتن، دوباره از آینه نگاهی به عقب انداختم، ولی زمانی که چیزی را ندیدم، تا حدی خیالم راحت شد. وقتی به کنار جاده نگاهی انداختم، آنجا هم اثری از دخترک ندیدم. آینه ماشین را رو به بالا قرار دام تا بار دیگر با آن صحنه های هولناک مواجه نشوم. اگرچه، هنوز هم همان احساس عجیب همراهم بود، احساس می کردم تنها نیستم. با ناراحتی و تا حدی وحشت زده، به سرعت به سمت منزل به راه افتادم و خدا خدا می کردم که پلیس در این حین به علت رانندگی با سرعت غیر مجاز دستگیرم نکند. طولی نکشید که آن احساس عجیب را از یاد بردم و از این که به خانه خیلی نزدیک شده بودم، تا حدی احساس آرامش می کردم ولی...درست زمانی که مقابل راه ورودی خانه مان رسیدم، همان احساس عجیب- که این مرتبه عجیب تر از قبل بود- به سرغم آمد. وقتی به سمت پیاده رو نگاهی انداختم، دخترک را آنجا دیدم؛ او کنار پیاده رو نشسته بود و به من لبخند می زد!

من که از فرط حیرت شوکه شده بودم، ناگهان کنترل ماشین را از دست دادم و با درخت مقابل خانه برخورد کردم. و در حالی که بیخود و بی جهت نعره می زدم، از پنجره ماشین به بیرون پرتاب شدم. در اثر داد و فریادهایم، پدر و مادرم و همسایه ها از خواب پریدند و دوان دوان به سراغم آمدند تا ببیند جریان از چه قرار است. ابتدا پدر و مادرم به دلداریم پرداختند ولی وقتی کل ما وقع را برایشان تعریف کردم، پدرم به سرزنشم پرداخت که چرا آبروریزی به را ه اندخته ام، همسایه ها را از خواب پرانده ام و ماشین را درب و داغان کرده ام. ولی من حتم داشتم که روح دیده ام و دچار توهم نشده ام.
چند روز بعد به همان نقطه ای رفتم که دخترک را دیده بودم. در آنجا زیر علف ها، یک صلیب کوچک را پیدا کردم. ظاهرا در آن نقطه سالها قبل دخترک به همراه خانواده اش در اثر یک سانحه رانندگی کشته شده بود. البته مطمئن نیستم، ولی تصور می کنم که آن شب، او قصد داشت سوار ماشینم شود. هرگز آن شب کذایی را از یاد نمی برم و از بعد از آن هر وقت که شب، دیروقت به خانه بر می گردم، شخصی را همراه خود می کنم تا تنها نباشم!


انشاالله اگه نترسیدید برید بعدیBig GrinBig GrinBig Grin

این احضار ارواح هست حالا نمی دونم چ ربطی ب داستان ترسناک داره ولی حالا بخونین اموزنده هست

چــــــــگونه جـــــــــــن را احـــــــــــضار کنـــــــــیم

شما خواننده ی عزیز ابتدا باید روی شن 15شمع به طوردایره شکل بچینی وروشن کنی ودرمرکز دایره میوه های مختلف به ترتیب حروف الفبا باتوجه به نام انهابچینی ودرجایی نزدیک به دایره وشمع ها بشینید تا میوه ها برای شما قابل مشاهده باشند وسوره ی جن رابخوانی وخواهید دید که میوه ها به ترتیب حروف الفبا غیب میشوند وبعد از تمام شدن میوه ها شمعها یکی یکی خاموش میشوند وشما باید 2 یا3 باراینکار روبکنی تا یک سرباز جن داشته باشی؟؟؟؟


جن احضار کردین ب منم خبر بدیدBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin
بعدییییییییییییییییییییییییی


داستان بابا بزرگ تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
نترس برو بخون

دوستم تعریف میکردکه روزجمعه باخانوادشون به دیدن پدربزگشون میرن و وقتی شب میشه برمیگردن خونشون وپدربزرگ تنها میشه و وقتی میخوابه ولامپ ها روخاموش میکنه یه دفعه صداهای عجیب غریب که شبیه صدای جشن وشادی بوده از زیرزمینشون میاد پدربزرگ بلندمیشه میره ببینه چه خبره قایمکی ازلای دیوارزیرزمین میبینه که جن ها جشن شادی گرفتنو بعدپدربزرگه به پلیس زنگ میزنه و وقتی پلیسها میان ببینن چه خبره زیر زمین خالیه وسکوت خوف برانگیزی حکم فرما هستش پلیسابه پدربزرگه میگن پدرجون حتما خیالاتی شدی ولی یهدفعه پلیسه غیب میشه پلیسای دیگه میترسن وپدربزرگ وسایلاشو جمع میکنه تا برای رفتن از اون خونه اماده بشه پلیسا هم به تاریکیه زیرزمین شلیک میکنن ولی فایده ای نداره همه ی پلیسا به زیرزمین میریزن وازهیچ کدومشون خبری نمیشه پدربزرگ هم میره خونه ی نوه هاش ودیگه سالهای سال کسی به اون خونه نمیره؟


برو بچ عشق کردین ببین نامردی اگه نظر و سپاس ندیBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grin


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - ★~Ѕдула~★ - 23-05-2014

وایییی....من با موبایل اومدم بعد دقیقا جای حساس داستان دستم خورد روعکس امضات و یهو بزرگ شد ...
سکته زدمااااااا
من یه بار احضار روح کردم ولی نه این شکلی...البته با همکاری پسرعموم....زنعموم هم غش کرد:/


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - ✖ ̶̶ℬ̶̶Å̶̶Ð̶̶ ̶̶Ш̶̶ϴ̶̶Ḻ̶̶ℱ̶̶ ✖ - 24-05-2014

ممنون از نظرت Heart












خدایا پروردگارا فقط ی نظر بیاین بخونین دیگه ترسو ها


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - ღ narges ღ - 24-05-2014

یا ابلفضلExclamation


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - MoJoOnBi - 24-05-2014

Dodgyترس نداشت
ولی خیلی جالب بود
ممنون


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - -м α є ∂ є- - 24-05-2014

ترسناک نبود ولی جالب بود (:


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - تیز بال - 24-05-2014

جذاب بود کاشکی ترسناک تر بود


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - امیر_یاس - 24-05-2014

چرت بودConfused


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - aliorang - 24-05-2014

مسخره این کجاش ترسناک بودHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuhHuh


RE: داستان ترسناک دیگه جرعت داری بخون - .-Forbidden_Love-. - 30-05-2014

دمت گرم باحال بودWink