![]() |
داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: تصاویر دیدنی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=61) +---- موضوع: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! (/showthread.php?tid=113910) |
داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - Aesthetic - 31-05-2014 دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
در یکی از شهرهای اروپایی پیرمردی زندگی میکرد که تنها بود. هیچکس نمیدانست که چرا او تنهاست و زن و فرزندی ندارد. او دارای صورتی زشت و کریه المنظر بود.![]() شاید به خاطر همین خصوصیت هیچکس به سراغش نمیآمد ... و از او وحشت داشتند، کودکان از او دوری میجستند و مردم از او کناره گیری میکردند. قیافهی زننده و زشت پیرمرد مانع از این بود که کسی او را دوست داشته باشد و بتواند ساعتی او را تحمل نماید. علاوه بر این، زشتی صورت پیرمرد باعث تغییر اخلاق او نیز شده بود. او که همه را گریزان از خود میدید دچار نوعی ناراحتی روحی شد که میتوان آن را به مالیخولیا تشبیه نمود. همانطور که دیگران از او میگریختند او هم طاقت معاشرت با دیگران را نداشت و با آنها پرخاشگری مینمود و مردم را از خود دور میکرد. سالها این وضع ادامه یافت تا اینکه یک روز همسایگان جدیدی در نزدیکی پیرمرد سکنی گزیدند آنها خانوادهی خوشبختی بودند که دختر جوان و زیبایی داشتند. یک روز دخترک که از ماجرای پیرمرد آگاهی نداشت از کنار خانهی او گذشت و اتفاقا همزمان با عبور او از کنار خانه، پیرمرد هم بیرون آمد و دیدگان دخترک با وی برخورد نمود. اما ناگهان اتفاق تازه ای رخ داد. پیرمرد با کمال تعجب مشاهده کرد که دخترک برخلاف سایر مردم با دیدن صورت او احساس انزجار نکرد و به جای اینکه متنفر شده و از آنجا بگریزد به او لبخند زد. لبخند زیبای دخترک همچون گلی بر روی زشت پیرمرد نشست. آن دو بدون اینکه کلمه ای با هم سخن بگویند به دنبال کار خویش رفتند. همین لبخند دخترک در روحیه ی پیرمرد تاثیر بسزایی داشت. او هر روز انتظار دیدن او و لبخند زیبایش را میکشید. دخترک هر بار که پیرمرد را میدید، شدت علاقهی وی را به خویش در مییافت و با حرکات کودکانهی خود سعی در جلب محبت او داشت. چند ماهی این ماجرا ادامه داشت تا اینکه دخترک دیگر پیرمرد را ندید. یک روز پستچی نامه ای به منزل آنها آورد و پدر دخترک نامه را دریافت کرد. وصیت نامهی پیرمرد همسایه بود که همهی ثروتش را به دختر او بخشیده بود. امیدوارم نظروسپااااااااااااااس فراموش نشه ![]() ![]() ![]() ![]() نقل قول: پس نظراکوشش RE: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - ຖēŞค๑໓ - 31-05-2014 آخی مرررررررررررسی ![]() ![]() RE: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - Aesthetic - 31-05-2014 خواهش مارال جون مر30 که اومدی ![]() ![]() RE: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - Meteorite - 31-05-2014 آخی خیلی قشنگ بود،همیشه میگن: از محبت خار ها گل میشود....! RE: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - شکوفه2 - 31-05-2014 تکراری RE: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - Aesthetic - 31-05-2014 (31-05-2014، 11:45)شکوفه2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.واقعااااااتکراری بود ![]() ![]() ![]() ![]() RE: داستان دخترخوشگل ولبخندجادویی اش! - Meteorite - 31-05-2014 (31-05-2014، 11:45)شکوفه2 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. عزیزم اگه تکراریه لینک بده باعث ایجاد اسپم نشو |