انجمن های تخصصی  فلش خور
«اندرزهایی فراموش ناشدنی...» - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: «اندرزهایی فراموش ناشدنی...» (/showthread.php?tid=115936)



«اندرزهایی فراموش ناشدنی...» - ~ArTaBaNoOs~ - 06-06-2014

«اندرزهایی فراموش ناشدنی...»

ابو الصَلت هروى از یاران نزدیک امام رضا (علیه السلام) بود. او نقل می‌کند که روزی در نزد حضرت بودیم و آن حضرت چنین فرمود:

خداوند عزّوجل به یکى از انبیایش وحى فرمود که فردا صبح، اوّلین چیزى را که دیدى، بخور و دومى را پنهان کن و سومى را قبول کن ... و از آخری فرار کن.
فردا صبح، حرکت کرد و در راه، به کوهى سیاه و بزرگ برخورد کرد. ایستاد و گفت: پروردگارم مرا امر فرموده که این را بخورم و (از این فرمان) متحیر ماند. سپس با خود گفت: پروردگارم مرا به چیزى امر می‌کند که توان آن را داشته باشم. آنگاه به طرف آن کوه حرکت کرد تا آن را بخورد. هر قدر که به آن نزدیک مى‏شد، کوه کوچکتر می‌گردید تا به آن رسید و آن کوه را به اندازه یک لقمه یافت؛ آن را خورد و از هر غذایى لذیذتر یافت.

سپس حرکت کرد و تشتى از طلا یافت و گفت: پروردگارم مرا امر فرموده که این را پنهان کنم. حُفره‏اى حفر کرد و تشت را درون آن قرار داد و خاک بر آن ریخت و حرکت کرد. پشت سر خود را نگاه کرد و متوجه شد که تشت نمایان شده است. با خود گفت: من، کارى را که پروردگارم دستور داده بود، انجام دادم.
آن گاه به راه خود ادامه داد و پرنده‏اى دید که عُقابى در پى اوست. پرنده اطراف آن پیامبر مى‏چرخید. پیامبر خدا با خود گفت: پروردگارم مرا امر فرموده که این را بپذیرم، پس آستین خود را باز کرد و پرنده داخل آن شد ...

سپس به راه خود ادامه داد. در بین راه به گوشت مُردارى بدبو که کرم گذاشته بود، برخورد. گفت: پروردگارم مرا امر کرده که از آن بگریزم و فرار کرد و بازگشت.
سپس در خواب چنین دید که گویا به او مى‏گویند: تو کارى که بدان مأمور بودى انجام دادى. آیا می‌دانى آنها چه بودند؟
گفت: نه.

به او گفته شد: و اما کوه، سمبل خشم بود، انسان وقتى غضبناک شود، از عظمت خشم، خود را نمى‏بیند و قدر و ارزش خود را فراموش مى‏کند. وقتى خویشتن داری کند و ارزش خود را بشناسد و خشمش فرو نشیند و آرام گیرد، عاقبتش همچون یک لُـقمه گوارائى است که آن را بخورد.
اما تشت طلا، سمبل عمل صالح باشد که وقتى انسان آن را پنهان کند، خداوند مى‏خواهد آن را آشکار کند تا علاوه بر ثواب آخرتى که خدا برایش ذخیره مى‏کند، او را با آن عمل زینت دهد.
اما پرنده، سمبل کسى بود که تو را نصیحت مى‏کند. او و نصیحتش را بپذیر ...
اما گوشت بدبو سمبل غیبت بود، همیشه از آن فرار کن.

-برگرفته از کتاب "عیون اخبار الرضا (علیه السلام)"، تالیف: "شیخ صدوق (ره)" (با اندکی تلخیص و اضافات)