![]() |
همه از زدن من خسته شدند و من از زدن این! - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34) +---- انجمن: معاصر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=45) +---- موضوع: همه از زدن من خسته شدند و من از زدن این! (/showthread.php?tid=143473) |
همه از زدن من خسته شدند و من از زدن این! - # αпGεʟ - 25-07-2014 هر دو در جلسات تفسیر قرآن شهید بهشتی شركت می كردیم و در همین جلسات بود كه شهید رجایی را دستگیر كردند. ![]() اولین بار در سال 1342 ه ش بود كه با شهید رجایی آشنا شدم. یك روز در آن سال، ما در خانه ی فتوت، در خیابان پامنار جلسه داشتیم. آن روز شهید رجایی هم به جلسات ما می آمد. آن روز شهید بزرگوار به جلسه ما آمد و در كنار من نشست. در آنجا من ایشان را شناختم و فهمیدم كه فرهنگی هستند. هر دو در جلسات تفسیر قرآن شهید بهشتی شركت می كردیم و در همین جلسات بود كه شهید رجایی را دستگیر كردند. وقتی به زندان افتادیم تنها شهید رجایی از هویت واقعی من آگاه بود. یكی از خاطراتی كه از شهید رجایی دارم مربوط به یكی از بازجویی ها بود. وقتی كه بازجوی حسینی معروف، وارد سلول ما شد، بروبر رجایی را نگاه كرد و گفت كه همه از زدن من خسته شده اند و من از زدن این خسته شده ام. وقتی او از اتقاق ما رفت ما از رجایی پرسیدیم كه ماجرا چیست؟ او گفت: « راست می گوید. بازجوها آنقدر مرا زده بودند كه كف پایم به شلاق عادت كرده بود. اگر یك روز مرا نمی بردند تا بزنند كف پایم می خارید.» وقتی او از اتقاق ما رفت ما از رجایی پرسیدیم كه ماجرا چیست؟ او گفت: « راست می گوید. بازجوها آنقدر مرا زده بودند كه كف پایم به شلاق عادت كرده بود. اگر یك روز مرا نمی بردند تا بزنند كف پایم می خارید.»
شاید شدیدترین شكنجه ها را در میان بچه های مذهبی شهید رجایی تحمل كرد كه یك سال و نیم در زندان انفرادی بود و بعد از آن هم همیشه او را اذیت می كردند.(1)پی نوشت: 1- خاطرات محسن رفیق دوست، تدوین: داود قاسم پور، مركز اسناد انقلاب اسلامی |