انجمن های تخصصی  فلش خور
هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+--- موضوع: هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند... (/showthread.php?tid=152088)



هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند... - Meteorite - 05-08-2014

هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند


حسن طائی

دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند... 1
هنگامی که بینوایی فقر را از صحنه بیرون می‌راند، مجید رهنما، ترجمه حمید جاودانی، تهران، موسسه عالی آموزش و پژوهش مدیریت و برنامه ریزی 1386.
فقر چیست؟ فقیر کیست؟ غنا، برخورداری و خرسندی کدام‌اند؟ چه واژگان رازآلودی! آیا فقر و غنا اسطوره، ساخته و یا اختراع تمدنی خاصی است؟ آیا نظام اقتصادی کنونی، تولیدکننده‌ی کمبودها و بی‌نوایی‌هاست؟
آیا در دنیای کنونی دعوتی به بسندگی نیازها وجود دارد؟ این پرسش ها و نظایر آن سوالاتی هستند که مجید رهنما در جست‌وجوی پاسخی برای آنها است. ایشان براساس رویکردی دگراندیشانه که از عمری پر فراز و نشیب به‌دست آمده، تلاش دارند که در یازده فصل کتاب به کندوکاوی در لایه های تودرتو و درهم‌تنیده‌ی فقر، برخورداری و خرسندی از عصرهای پیشین تا عصر حاضر بپردازند. معرفی این کتاب در واقع معرفی یک دیدگاه و رویکرد فکری به یکی از معضلات جوامع بشری است. نویسنده به لحاظ موقعیت شغلی، اداری و اجتماعی، تجربه و آزمونی از رویکردها و سیاست‌های بسیاری در مقابل خود داشته است. تاملات، سفرها، مطالعات و گفتگوهای ایشان با فقرا، بینوایان، مددکاران، سیاستمداران و اندیشمندان در نهایت باعث شده که به نقطه‌نظرات و راه‌حل‌های متفاوتی برای این موضوع برسد و این نکته سبب اصلی معرفی این کتاب است.
مترجم، کتاب را ثمره‌ی سیر و سلوک فقیری آزاده می‌داند که در سفری طولانی و پر ماجرا از اعماق تاریخ تا جهان کنونی و از پیچ و خم جوامع بومی تا سراب جامعه مدرن می‌گذرد و دست کم می‌تواند چنین پندارهای را در خواننده ایجاد کند که می‌توان به این تلاش شتابنده جامعه کنونی که گاه آدمیان را به ستوه می‌آورد به گونه دیگری نیز نگریست، تا شاید آدمیان این فرصت اندک حیات را بر این کره خاکی بگونه ای بگذرانند که بتوان بر آن نام" زندگی" نهاد.
نویسنده، کتاب را ثمره یک گفتگوی بی وقفه و با صدای رسا با وجدان خویش می‌داند و مدعی آن نیست که کار یک متخصص فقر را انجام داده، بلکه آن را پرسشی آزاد و باز در مورد جهانی پیچیده می‌داند. او می‌گوید" از زمانی که این کلمه به حوزه واژگان من وارد شد، همواره رمز و راز آنرا می‌کاویدم. در واقع فقر چیست؟ یک سازه ذهنی، یک مفهوم یا یک واژه؟ یک روش زندگی، تجلی یک کمبود، یا نوعی رنج؟ متضاد واژه بینوایی یا مترادف آن؟ اینها پرسش هایی بوده است که همواره با آنها زندگی کرده‌ام".
کتاب در دو بخش و یازده فصل تدوین شده است. عناوین فصول تا حدود زیادی تفکر نویسنده و چگونگی نگارش کتاب را به خواننده معرفی می‌کنند: در مسیر زندگی شخصی، هنر زیستن در رویارویی با ضرورت، فقرایی که به صورت اجتماعی ساخته می‌شوند، تبارشناسی واژه ای سرسام آور، از فقر دسته جمعی تا فقر دهکده جهانی، فقر های خود خواسته، فقر همزیستانه، کالبد شناسی اقتصاد تولید کننده کمبودها، مدرن سازی فقر، باستان شناسی تحولات در زمینه کمک و نقاب های آن، پیش به سوی فقر باز آفرینی شده.
فقر چیست
تنوع خارق‌العاده مواردی که یک شخص را به عنوان فقیر در جوامع و فرهنگ ها مطرح می‌سازد، چنان است که به‌طور کلی می‌توان همه افراد جامعه را به نوعی فقیر خواند. در زبان پارسی حدود چهل واژه وجود دارد که با پسوند بی شروع می‌شود که هریک به نوعی برای بیان نشانه‌های متداول مسئله‌ی فقر مانند بی‌نوایی، بی‌چیزی، بی‌کسی، بی‌کاری و... مورد استفاده قرار می‌گیرد. یکی از وجوه مشترک بین تمام برداشت های موجود در باره فقر، تصور نبود یا کمبود است، که در حقیقت نسبی بودن این مفهوم را نشان می‌دهد. امروزه جامعه بشری با برداشتهای فراوان و واژه های بی شماری برای توصیف این وجه از زندگی آدمیان روبرو است. بدیهی است در مقابل برداشت های گوناگون راه حل های فراوانی نیز برای مقابله با این معضل از سوی مکاتب، مدارس اندیشه ای، نهادها، دولت ها و کارشناسان ارائه می‌شود.
برای نویسنده، این کشف که فقر یک بدعت جدید تمدن مدرن است، یک انقلاب واقعی و سرچشمه بسیاری از یافته های بعدی نظیر این نکته بوده است که: "برچه اساسی لازم است برخی کمبودها، که از سوی اقتصاددانان به عنوان معیار برای تعریف فقر ارائه می‌شود بر روی افراد یا جوامعی اعمال شود که فقر برای آنها هیچ ارتباطی با این کمبود ها ندارد؟" این تفکر، مسئله کاهش فقر را تا اندازه برآورده ساختن چند فقره نیاز مادی فروکاسته و در واقع سوق دادن یک مسئله مهم بر روی جنبه های فرعی تر مسئله ای اساسی و پیچیده است.
نویسنده به کوشش‌هایی که برای تعریف فقر شده اشاره می‌کند." برخی فقر را شرایط تحمیلی یا اختیاری، دائمی یا زود گذر و برخی نیز آن را ناشی از ضعف وابستگی یا ضعف روانی می‌دانند". "برخی معتقدند که فقر به دلیل محرومیت از دستیابی به وسائل به وجود می‌آید، که برحسب زمان، جوامع و ملاحظات اجتماعی نظیر پول، قدرت، نفوذ، علم یا مهارت، شرافت نسبی، قدرت جسمانی،گنجایش ذهنی، آزادی و حیثیت فردی تغییر می‌کند". "فقیر کسی است که کمبودها و محرومیت های عینی و قابل محاسبه، مانع از آن می‌شود که به اموال و خدمات مورد نیاز معیشتی دست یابد". و یا " افراد و خانوار هایی را می‌توان فقیر انگاشت که منابع آنها بقدری ناچیز است که خود را خارج از روش زندگی، عادات و فعالیت های بهنجار جامعه می‌یابند."
اشتباه گرفتن فقر با بی‌نوایی
ما نیازمند تعریف و طبقه بندی پدیده ای هستیم که به‌سختی بتوان پیرامون آن به اجماعی دست یافت. پرسش اساسی این است که با کدام صفت می‌توان فقر را توصیف کرد. هنگامی که گروهی از افراد را با یک واژه توصیف می‌کنیم در واقع بگونه ای عمل کرده ایم تا از شر آن رها شویم. "از این پس نمی‌توانیم فرد را تشخیص دهیم، اسم یا واژه بکار گرفته شده ما را از برخورد با او به مثابه موجودی انسانی که در ارتباط با دیگر موجودات انسانی است، باز می‌دارد. خواه برای رازآلود ساختن مفهوم، خواه برای آشکار ساختن آن. گرایش به یکسان سازی فقیر ها دارای دو نتیجه مستقیم است، نخست تحت تاثیر غیر فقیرها و درکی است که مقامات اداری و سیاسی از آن دارند و دوم اینکه تنوع شرایط فقر را به نفع تصویری بیش از پیش ساده انگارانه کوچک سازند."
در سده نوزدهم واژه جدید انگلیسی pauperism) مسکنت و بی‌نوایی ( به واژگان فقر افزوده شد و به دنبال آن واژه‌ی دیگر انگلیسی pauperization موجب غنای علوم اجتماعی شد. این واژه برای تشریح کاهش مطلق قدرت خرید و فقیر شدن یک طبقه اجتماعی نسبت به مجموعه جامعه به کار گرفته شد. این تمایز احتمالا منشاء تفاوت رایج دیگری شد : "فقر مطلق" که عموما در رابطه با حداقل لازم برای تامین توانایی جسمی یک فرد اندازه گیری می‌شود، و "فقر نسبی" که در رابطه با منابع و امکانات متوسط در اختیار آحاد جامعه به شمار می‌آید.
نویسنده از هابزباوم نقل می‌کند که کوشیده تا سه گونه "فقر اجتماعی"، "فقرپایدار" و "فقر اخلاقی" را از یکدیگر تمیز دهد. از نظر هابزباوم "فقر اجتماعی" نه تنها موجب ایجاد نا برابری اقتصادی بلکه حتی نابرابری اجتماعی را نیز سبب می‌شود، بنابراین در برگیرنده یک قشر اجتماعی غیر قابل تعریف می‌شود. "فقر پایدار" شامل آن گروهی می‌شود که به تنهایی نمی‌توانند خود را در سطحی که به مثابه حداقل تلقی شده، نگه دارند." فقر اخلاقی" به جایگاهی که فقر در نظام ارزشی جامعه دارد، به زیر گروه ها یا نهادهای آن جامعه برمی‌گردد و تعیین می‌کند که آیا فقر به لحاظ اخلاقی قابل پذیرش است یا خیر؟ نویسنده در ادامه این گونه شناسی از فقر به تعاریف دیگری نظیر "فقرساختاری" و "فقر موقعیتی" می‌پردازد و آنها را نیازی سود جویانه در طبقه بندی کردن این مسئله تلقی می‌کند و می‌پرسد، آیا فقر چیزی غیر از یک ساخته ناب ذهنی است؟ آیا در عصری که شمار بی سابقه ای از فقرا یک واقعیت قطعی تلقی می‌شوند، این سئوال صحیح است؟ نویسنده برای پاسخ، به ابعاد چهارگانه شالوده اجتماعی فقر می‌پردازد:
الف) وقایع و مادیاتی که در هر بازنمایی از واقعیت وارد می‌شوند;
ب) درکی که فقیر از خود و شرایطش دارد;
پ) نگاه دیگران به فقیر و شرایط او;
ت) شرایط فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در زمان و مکان مفروض
مادیاتی که بازنمایی فقر بر آنها مبتنی است به انواع محدودیت های کلاسیک مانند گرسنگی، بی کاری، بیسوادی و فقدان دسترسی به مراقبت های بهداشتی بر می‌گردد. نبود امکانات لازم برای ادامه زندگی، که می‌توان به آنها عوامل دیگری نظیر تبعیض، نابرابری، گونه های مختلف خفقان سیاسی، نبود حقوق یا آنچه آمارتیاسن آن را داشتن صلاحیت قانونی habilitation می‌نامد، افزود. دومین مجموعه مادیات در بر گیرنده عوامل وجودی، نظیر تعلق داشتن به اقشار پست، نا توانی در رسیدن به اهداف، کم اقبالی یا نداشتن اعتماد به نفس، چنانکه نه مورد احترام اند و نه دیگران آنها را دوست دارند،را شامل می‌شود. دسته سوم شرایط غیر مادی تری را مانند کمبود معنویت و بخشندگی، از خدا دور شدن و... را در بر می‌گیرد. نویسنده در این بازنمایی اجتماعی می‌پندارد که این مادیات به خودی خود ارزشی ندارند و به علائم نوعی فقر تبدیل نمی‌شوند، مگر اینکه فرد آنها را چنین درک کند. این مسئله مبین آن است که نبود ابزار مادی به لحاظ تاریخی، جز در حالت های تهیدستی و بی‌نوایی، منفی انگاشته نمی‌شده است، در حالی که برای فقیر های خود خواسته، این کمبود، شرطی برای رهایی و شانسی برای دستیابی به درجات عالی غنا بوده است. در تمامی جوامع بشری این نوع طبقه بندی های فقر وغنی از نگاهی که مجموعه اعضای جامعه نسبت به برخی دیگر از اعضاء جامعه دارند شکل می‌گیرد و همچنین برمبنای این نگاه ویژگی های متمایزکننده میان گروه مورد نظر و سایر مردم تبیین می‌شود.
نویسنده در پایان نتیجه می‌گیرد که تشبیه فقر به مادیات فیزیکی و به‌صورت یک جانبه از سوی عوامل متخصص خطر های بسیاری را به همراه دارد; قبل از هرچیز، به این دلیل که چنین تشبیهی ابعاد انسانی را به منظور بنا ساختن چنین بازنمایی اجتماعی، کم ارزیابی می‌کند. تاثر بارتر این است که، این متخصصان همچون گذشته، افراد شناخته شده در اطراف فقیر نیستند که موجودیت او را در عرصه گروه تامین کنند. بلکه این افراد با نام خردورزی علمی دست به عمل می‌زنند و مدعی هستند که نگاه آنها به این عمل مبتنی بر عینیت، بی طرفانه، بدون منفعت طلبی و آزاد از هر گونه داوری اخلاقی است. به این ترتیب فقیر به یک موجود خیالی و بهانه ای در خدمت اقتصاد در خواهد آمد و به یک نیازمند مدرن، تهیدستی که نمی‌تواند نیاز های واقعیش را تامین کند، تبدیل می‌شود. و سپس وارد مسابقه پایان ناپذیری میان نیاز های ساختگی و منابعی که او هرگز نخواهد توانست به آنها دست یابد، می‌شود. اما هنگامی که او در این توهم شریک می‌شود که جامعه آنچه را که به عنوان" کمبود" تلقی می‌کند برای او تدارک خواهد کرد، دیگر یک موجود بی خطر نیست. این فرد یا گروه، از یک سو، فردی کاملا وابسته به دیگران شده که احساس می‌کند، آنها می‌توانند نیاز های او را تامین کنند، و از سوی دیگر، با راندن او به سوی درونی ساختن تمامی انتظارات ایجاد شده توسط اقتصاد مدرن، او به عامل ویرانگر اقتصادمبتنی بر اخلاق معیشتی تبدیل و بر زوال اقتصاد مدرن صحه می‌گذارد.
آیا فقیر در زبان نوین جهانی شده، بهانه و عذری برای قدرت های مسلط نیست که موقعیت کنترلی نهادها و سازمان های مداخله گر و مهندسی اجتماعی را توجیه و تقویت می‌کنند؟ نظام جهانی اقتصاد کنونی افتخارش در ظرفیتی است که همگان آن را تبدیل کمبود به فراوانی می‌شناسند. این سیستم، وفور غیر قابل بحثی را به کسانی که بتوانند بهای آن را بپردازند عرضه می‌کند، ولی بیدرنگ این فراوانی به کمبود نوینی بدل می‌شود که موجب وخیم تر شدن زندگی فقیر ها می‌شود و آنها را دچار نوعی بی‌نوایی می‌کند که تاکنون ناشناخته بوده است. البته تولید این کمبود ها بر اساس تمایل حساب شده قدرتمندان برای آسیب رساندن به فقیرها نیست، بلکه ناشی از ماهیت خود سیستم است که هیچکس نمی‌تواند آن را مهار کند.
دنیای بی‌نوایی
تمامی گونه های فقر که مورد بررسی قرار گرفت، بیانگر وجود وجه مشترکی است که به روشنی آن را از بی‌نوایی متمایز می‌سازد. فقیر در رویارویی با بدبختی، بخشی از آزادی انتخاب خود را حفظ می‌کند، در حالی که بینوایان در این شرایط دچار ناتوانی می‌شوند. شرایط فقیر ها سرشار از شکوه رنج های انسانی است که در معبد درون خویش آن را تعالی می‌بخشند. اما بی‌نوایی از لحظه ای پدیدار می‌شود که معبد درون از بیرون خدشه دار می‌شود، یعنی از زمانی که فرد در برابر بدبختی ها خود را نا توان از تغییر شرایط بیرونی بداند." فاصله‌ی فقیر از بینوا، فاصله‌ای کیفی و ماهیتی است. با عام تلقی کردن واژه فقر، بی‌نوایی به مفهوم درجه پایین تری از این بحران عمومی است که موقعیت طبیعی بسیاری از طبقات جوامع ماست. منظور ما از بینوا، نیازمندی است که درخواست کمک خیرخواهانه دارد و دیگر نمی‌تواند کمبودها را تحمل کند، یعنی اگر کسی به یاری او نشتابد زیر بار آن له خواهد شد."
فقر یک نوع است و بی‌نوایی یک گونه. فقر بازنمای موقعیتی است که در آن بخشی از نیاز ها برآورده نشده اند، اما بی‌نوایی یعنی استمرار نیاز ها در طول زمان که موجب ایجاد رنج، بیماری و گاه مرگ می‌شود. بی‌نوایی، حالتی از فقر است که در صورت نبود مداخله کمک های عمومی، می‌تواند به از پا درآمدن خانواده ها بیانجامد. بنابر این بی‌نوایی از یک سو بیانگر ماهیت شدید و غیر قابل تحمل ناملایماتی است که می‌تواند از بیرون،یک فرد را تهدید کند. بی‌نوایی نتیجه کشاکش بی رحمانه عوامل بیرونی است که جسم و جان و شخصیت او را تباه و نابود می‌سازند.
راه حل چیست؟
نویسنده در پایان به پرسش نخستین خود باز می‌گردد که آیا می‌توان زندگی فقیران را که پایه های آن بدین گونه توسط اقتصاد نوین سست شده، دوباره بر پایه های انسانی بازسازی کرد؟ او یادآوری می‌کند که پاسخ ها تاکنون تحت تاثیر اسطوره رشد اقتصادی بوده است و مادامی که ماهیت این رشد، بازکاوی نشود، مسئله فقر حل نخواهد شد. اینک ناگریز هستیم که مسئله فقر به مثابه ساده زیستی همراه با قناعت، خشنودی، عشق و محبت را به عرصه کاوش پارادایم ها و رویکرد های نو در عرصه های فردی و جمعی وارد کنیم. به صورت جمعی به منظور باز تولید موازنه های بزرگ اجتماعی و بصورت فردی به منظور بهینه سازی مسائل هستی شناسی نظیر مفهوم زندگی، عشق، دوستی و رنج.
راه حل او، بررسی سازوکارهایی است که نشان دهنده اثر رفتار ما در ایجاد کمبود در اقشار کم بضاعت است، تا پس از آن بکوشیم از باری که روش زیست، گفتار و نگاه ما بردوش سایر همنوعان می‌گذارد، بکاهیم. به مشارکت گذاشتن تجربه ها و دانش ها به مثابه کمترین کار برای آن دیگرانی است که دستخوش خطرند، و این بسیار پر ارزش تر آز آن است که دن کیشوت وار با ابزاری دست نایافتنی که بیشتر به کار ارضای خود می‌آیند تا فقیران، به فعالیت پرداخت. درک این نکته که حتی از نظر اجتماعی دست به عمل زدن برای ایجاد جهانی عاری از بی‌نوایی لزوما از طریق انجام کمک های مستقیم به افراد نیست، بلکه نیازمند مبارزه ای روشن بینانه و دستجمعی برای توانمند سازی جوامع انسانی است، آغازی شکوهمند می‌باشد.
نکات پایانی
در پایان معرفی این اثر ارزنده باید یادآوری کنم که براساس استنباط اینجانب، نویسنده مخالف با جریان رشد و توسعه اقتصادی کنونی در جهان نیست. بلکه بر اساس نگاه دگراندیشانه و نوآورانه‌ای به موضوع فقر، نیاز به بازاندیشی در راهبردها و تاکید بر هم کنشی اجتماعی و بازکاوی رویکردهای کنونی مقابله با پدیده فقر را به جهانیان یادآوری می‌کند. از این رو باید گفت کسانی بهتر از این کتاب بهره مند می‌شوند که با موضوع فقر و پیرامون راه حل های که امروزه به‌صورت فراگیر ارائه می‌شود، آشنا، باشند. این اثر یک کار پژوهشی یا تالیفی کلاسیک که با مقدمه‌چینی چند فصل آغاز و در پایان به نتیجه گیری بپردازد نیست، بلکه نگارش به‌گونه‌ای است که در هر فصل کتاب دعوتی است از خواننده برای تامل در این معنی که روزگاری "فقر و بسندگی در مصرف"، فخر آدمیان و بسیار متفاوت از آن چیزی بوده است که امروزه در سایه‌ی دنیای مدرن و روش های ناصحیح مقابله با آن به "مسکنت و بی‌نوایی" تبدیل شده است.
به‌نظر،  نویسنده باور دارد، که بسیاری از آدمیان تلاشگر زندگی ساده ولی توام با ارتباطات غنی انسانی و داشتن محیطی سرشار از عشق و اعتماد را بر زندگی مبتنی بر پول و مادیات ترجیح می‌دهند. او برای جلوگیری از سقوط به ورطه بی‌نوایی و ارتقاء زندگی مادی این انسان های پرتوان اما کم بضاعت به جای "کمک و اعانه" می‌گوید، "توانمندسازی و افزایش قابلیت‌ها". بر اساس برداشت ضمنی از متن سنگین کتاب که مرهون تلاش، نثر شیوا و با کیفیت مترجم محترم نیز می‌باشد : "توانمندسازی و افرایش قابلیت ها" می‌بایست برپایه‌ی گزینه‌های آموزشی و مهارت آموزی، آموزش بهداشت و مراقبت های شخصی، سالم‌سازی و زیباسازی محیط زیست، ایجاد اعتماد به نفس، بی نیازی و خویشتن‌داری و در آخر این‌که، برای فرار از بی‌نوایی باید دوباره به بناسازی معبد درون یعنی، بازسازی مجدد روابط انسانی براساس عشق، خداجویی، بسندگی و همزیستی مسالمت آمیز گروه های اجتماعی پرداخت. خلاصه اینکه پیام نویسنده این است که شیوه های رایج مبارزه با بی‌نوایی ممکن است که افراد را به‌طور موقت از "برخورداری و رفاه نسبی" بهره مند سازد، اما ما نیازمند راه حل‌هایی هستیم که افراد یا جوامع را "مستغنی پایدار" سازند.