انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند (/showthread.php?tid=160026)



رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - پریسیما - 16-08-2014

جلوی در مهدکودک دنبال مادرش میگشت . با صدای بوق سوار ماشین شد . _ سلام ساریسا کوچولوی مامان . _ سلام مامان جون.
امروز خانممربی بهم جایزه داد._ چی داد؟ _ این مامانی عروسک کوچولویی که اسمش مونس گذاشتم . _ مونس؟ _ اره . قشنگه؟ _خیلی عزیزم هرجا میری مونس رو با خودت بیار . باشه ؟ _ چشم مامان جونم . _ قربان بره مامانش!؟ راستی ساریسا با با گفت امروز میرم شمال . _ راست میگی مامان جونم ؟ منو میبری از اون خونه ها که تو هواست سوار شیم ، بریم تو اب بازی کنیم ، صدف جمع کنیم؟ _ اره عزیزم. _ جوووووونمی جون . رسیدیم خونه لبا سامو عوض کردم . _بابا جونم اومدی؟_اٍ تو چرا اینجایی؟_ پس کجا باشم؟_اماده شو بریم دیگه ._ هووووووووووووووورااااااااااا شمال بابایی دو ست دارم . به شب خوردن حدود ساعت 8 شب بود که به جاده چالوس رسیدن . چون بابا خیلی خوابش می اومد پیچ رو اشتباه دید یعنی به جای راست به چپ پیچید . و من صدای جیغ مامانم رو شنیدم و این اخرین صدا بود . ته دره افتاده بودیم پیاده شدم رفتم جلو _ مامان بلند شو مگه قول ندادی منو ببری اب بازی ،صدف جمع کنیم ، مونس مگه مامان قول نداد؟ پس چرا خوابیده ؟ چرا بیدار نمیشه ؟ مامان مهربونم بلند شو؟ بابا جونم مگه نگفتی منو سوار تله کابین میکنی؟پس چراخوابیدی؟هق هق هق .........
صدای ماشین پلیس اومد یه اقا پلیس که پوست سفیدچشمای ابی و مو های جو گندمی داشت اومد 
کنارم و _ تو اینجا چیکار میکنی؟_داشت.. داشتم مامان بابام رو بیدار میکردمخوابیدن اخه به من قول داده بودن . تو بیدارشون میکنی؟ یه خانم اومد کنارش و گفت : بهزاد هر دو تموم ... این دختر کوچولو دیگه کیه ؟ من چشمای سبز روشن پوست سفید موهای بور و قد مناسب لبای قلوه ای صورتی داشتم. که بهزاد _ مهسا این دختر این اقا و خانم که رفتن مسافرت . _ عمو پس چرا منو نبردن؟_مهسا:اونجا دختر بچه ها رو راه نمیدن._  حیف ااااا. عمو بهزاد با مهسارفتن اونطرف و بر گشتنمنو سوار ماشینشون کردن . تو ماشین مهسا_ اسمت چیه خانم خوشگله؟_ساریسا ولی بهم میگن ساری._خوب عزیزم میزاری تا وقتی مامان بابات برگردن من و بهزاد مامان و بابای تو باشیم؟ _یعنی شما مامان بابا من میشیم _ اهممممم._قبول.بهزاد:بابایی ساریسا دوس داری امشب کجا بریم؟ _بریم شهر بازی _امممممم.باشه_هورااااااااااشهر بازی_ولی اول باید برگردیم تهران

_باشه.راستی میشه تو خونه ما زندگی کنیم ؟مامانو بابا یکم پچ پچ کردن و گفتن اره ولی یکم طول میکشه._عیب نداره.و رفتیم به سمت خونه ما. خوشحال بودم چون یه مامان بابا جدید داشتم و از یه طرف  دیگه هم به خونه خودمون می رفتیم . مامان_ساریسا جونم اون عروسک چیه ؟ این مونس دوست منه به هیچکس نمیدمش . دوسش دارم._باشه دختر گلم.توی خونه خودمون بودیم مامان رفته بود بیرون و من پیش بابا بودم._بابایی؟_جانم؟_تولد مامان کی؟_واای خوب شد گفتی امروزه>_میای براش خونه رو تزیین کنیم؟_اره_بعد چراغارو خامومش کنیم._باشه_قول_قول_تو هم مثل مامان بابای خودم زیر قولت نزن و به اون جاده نرو باشه بابا. اشک تو چشاش جمع شد گفت:باشه دختر
بابا.



RE: رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - پریسیما - 17-08-2014

شروع کردیم به تزیین کردن خونه همه جا قشنگ شده بود . صدای کلید اومد من و بابا رفتیم پشت مبل مامان اومد و برق رو روشن کرد_ساریسا سارییییساااااااا دخترم کجایی ؟بهزاد ؟اقا بهزاد؟من بابا باهم از پشت مبل اومدیم بیرون و دست زدیم و مامان مهسا یه جیغ مثل اخرین صدای مامان خودم کشید و افتاد روی زمین .بابا _مهسا مهساااااااااااااااااااا..........
دم در اتاق عمل متظر جواب اقای دکتر بودیم که اومد و گفتت _متاسفم ایشون رفتند تو کما و.._چی اقای دکتر؟_من تنها راه رو اهدای عضو می بینم ایشون سکته کردن و با دستگاه نفس میکشند  من امیدی نمیبینم.بابا پشت در اتاق عمل زانو زد و _دخترم اگر مامان به اون جاده بره تو ناراحت میشی؟_منو نمیبره؟_نه.پس بگو نره مگه رفته بابا جون؟_ا...ا...اره با ..ب...بابایی .پریدم تو بغل بابا نمیزارم اونم بره


RE: رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - جوجو خوشگله - 18-08-2014

اوه خدای من خواهش میکنم زودتر بذارش

خیلی خوشم اومد ازشHeartHeart


RE: رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - maede khanoom - 19-08-2014

غم داره crying


ولی قشنگه Smile


ممنون بازم بزار Heart


RE: رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - پریسیما - 22-08-2014

فردا صبح با با رفتیم یه جایی که پر بود از چاله  گفتم اینجا کجاست بابا جون؟_اینجا از این به بعد خونه مامانه _پس من میام اینجا_نمیشه -چرا؟؟داد زدم میخوام بیام_بتو هیچ جا نمیری خووووووووووووووووب_به هق هق افتادم و دویدم با تمام وجود از ته دل میرفتم به هرجا وقتی به خودم اومدم دیدم از اونجا که با بابا بودیم خیلی دورم و دارم از سرما و شدت بارون یخ میزنم که یه دفعه...................


RE: رمان ساریسا دختری که سرنوشت او را با خون نوشتند - پریسیما - 23-08-2014

انگار صدای مادر واقعی خودم می اومد رفتم که بغلش کنم اما اون رفت تو یه مه فوق العاده غلی هیچی نمیدیدم که چشمام بسته شد و دیگه یادم نیست که چی شد وقتی چشمام رو باز کردم تو یه خونه و روی یه مبل بودم و یه خانم خیلی خوش تیپ و باکلاس هم کنارم بود به من گفت که از این به بعد خدمتکار این خونه م و توی اتاق زیر شیروونی زندگی میکنم