انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان واقعی؟؟؟؟ - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: داستان واقعی؟؟؟؟ (/showthread.php?tid=161364)



داستان واقعی؟؟؟؟ - ابراهیم هادی - 18-08-2014

داستان طنز بد حجابی
سلام بدون مقدمه میگم شاید بعضی ها از داستان من ناراحت شوند وبعضی ها هم سو استفاده کنن ولی باید بدانید که چی می گذرد در جامعه ؟ در جامعه که حجاب نباشد چی مشکلاتی پیش میاید ناراحت نشوید واقعیت است خواهر وبرادر من برای خواندن این داستان طنز به ادامه مطلب بروید طنز است ولی واقعیت بد حجابی را می گویید و سو استفاده از آن را منتظر نظرات شما هستم


داستان در ادامه مطلب ........




مامان:ولم کن بی شعور و عوضی کثافت،من شوهر دارم

دزد نوامیس:خوب منم زن دارم،یه دقیقه بیا تو آب کاریت ندارم

بچه:مامان ولش کن بریم،من میترسم!

مامان:اگه ولم نکنی داد می زنم،مردم غیور بریزن سرت!

دزد نوامیس:فکر کردی من اسگلم؟اینجا کسی صدات و نمیشنوه،قربون جیغ زدنت هم میرم!

بچه:مامان ولش کن،بریم خونه بابا منتظره!

مامان:پسرم گیر دادی ها!مگه کوری،اون منو گرفته نه من اونو؟!

دزد نوامیس:جون بچت یه دقیقه بیا تو آب حالم خرابه!دارم میمیرم

بچه:خوب،مگه مامان من دکتره؟ولش کن بریم با هم دکتر خبر کنیم!

مامان:پسرم با این مفسد حرف نزن برو سریع ببین میتونی کمک بیاری،فقط اگه بیشتر از ده دقیقه شد دیگه نیا و از همون جا برو خونه به بابا هم چیزی نگو،من خودم میام خونه،یادت نره چیزایی که بهت گفتم!!

بچه:مامان من میترسم تنها برم،بیا با هم بریم!!

مامان:عزیزم چقدر تو کودنی،اگه میتونستم که به تو نمی گفتم!!آقا تو رو خدا ولم کن برم بچه می بینه زشته!!

دزد نوامیس:زشته!!؟!!هاهاها...تقصیر خودته،با این وضعی که تو میای بیرون،تو جاهای خلوت فقط حضرت یوسف میتونه ازت بگذره!!

مامان:خوب گه خوردم،تو رو خدا ولم کن،قول میدم دیگه اینجوری نیام بیرون!

دزد نوامیس:راستی شوهرت بهت چیزی نمیگه؟باهات کاری نداره؟من اگه زنم مثل تو بیاد بیرون میکشمش!

مامان:اولا شوهر من خیلی روشن فکره!!!ثانیا نمی تونه کاری کنه،اگه چیزی بگه مهریم و میذارم اجرا،زندگی رو براش جهنم می کنم،ثالثا شما این عقده ای بودنتون به خاطر همین فکراتونه!مگه زن برده است؟!

دزد نوامیس:خلاصه من الان دست خودم نیست و دیگه این حرفا حالیم نیست!

بچه:مامان زود باش دیگه من حوصلم سر رفته!

مامان:پسرم تو اصلا غیرت نداری!بدو گمشو کمک بیار

بچه"با گریه ی وحشتنناک":به من چه،چرا سر من داد میزنی؟!اصلا به بابا میگم که این آقاهه می خواست...

مامان:می خواست چی!؟بگو ببینم می خواست چی؟!

بچه:داد نزن!می خواست اذیتت کنه!!

دزد نوامیس:اصلا این قدر حرف زدین و طولش دادین،دیگه حالم خوب شد،برید گمشید تا دوباره حالم بد نشده!!

بچه:من آدرس اینجا رو بلدم،رفتم خونه،به 110 زنگ میزنم،اورژانس بیاد خوبت کنه!!!

دزد نوامیس:پسرم گفتم که حالم خوب شد!!زنگ نزنییا،بنده خداها اذیت میشن!!

مامان "در حال برگشت به خانه":من دیگه چیز بخورم اینجوری بیام بیرون!!

بچه:مامان چی می خوری!؟منم می خوام!!

مامان:هیچی مامان،یه چیزییه به اسم shit به درد تو نمی خوره!!فقط یادت باشه چیزی به بابایی نگی!!

بچه:باشه ولی باید برام یه بستنی بخری!

مامان:نمی دونم تو این همه غیرت به کی رفتی؟!!

بچه:به بابایی!!!مامان بی غیرت همون روشن فکره؟!!!

اگر روشن فکر بود و غیرت داشت نمی گذاشت من این طوری بیام بیرون برو ............



RE: داستان واقعی؟؟؟؟ - Hitchcock - 18-08-2014

دیالوگاش عالی بود دمت گرم 25r30


RE: داستان واقعی؟؟؟؟ - Son of anarchy - 18-08-2014

ماشالا تو بخش مذهبی همه چی پیدا میشه Smile


RE: داستان واقعی؟؟؟؟ - فازت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ - 26-08-2014

ممنونBig Grin