انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان کوتاه زیبای وفای عشق - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18)
+--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19)
+--- موضوع: داستان کوتاه زیبای وفای عشق (/showthread.php?tid=182985)

صفحه‌ها: 1 2


داستان کوتاه زیبای وفای عشق - فرانه - 11-10-2014

سلام یه داستان زیبا براتون گذاشتم که اون رواز کتاب در اورده ام اگه خوشتون اومد بگین بازم بزارم
خیلی قشنگه






پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد...در راه با یک ماشین تصادف کرد و اسیب دید.عابرانی که از ان حوالی رد می شدند به سرعتاو را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدازخم های پیر مرد راپانسمان کردند سپس به او گفتند باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جایی از بدنت اسیب ندیده.
پیر مرد غمگین شدو گفت : عجله دارمنیازی به عکسبرداری نیست!
پرستاران دلیل عجله اش را از او پرسیدند.
پیر مرد گفت: همسرم در خانه ی سالمندان است.هر روز صبح به انجا می روم و صبحانه را با او میخورم.نمی خواهم دیر شود.
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.پیر مرد با اندوه گفت:متاسفانه او الزایمر دارد. چیزی را به یاد نمی اور حتی مرا هم نمیشناسد.
پرستار با حیرت گفت:وقتی او نمی داند که شما چه کسی هستید چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟!
پیرمرد با صدایی گرفته به ارامی گفت:
اما من می دانم او چه کسی است...



قشنگ بود نه حالا یکی دیگه هم میذارم که این هم قشنگه






دخترکی به میز کار پدرش نزدیک می شود و کنار ان می ایستد.
پدر که به سختی گرم کار و زیر و رو کردن انبوهی کاغذ و نوشتن چیز هایی در تقویم خود بود اصلا متوجه حضور دخترش نمی شود تا اینکه دخترک می گوید:پدر چه می کنی؟
و پدر پاسخ داد:چیزی نیست عزیزم!مشغول مرتب کردن برنامه های کاریم هستم.اینها نام افراد مهمی هستند که باید در طول هفته با ان ها ملاقات داشته باشم.
دخترک پس از کمی مکث و تامل می پرسد:
پدر ! ایا نام من هم در بین ان هاهست؟
















اینم قشنگ بود نه پس بگید باز هم از این داستان ها بذارم یانه؟nkyWink


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - ماهگل - 11-10-2014

خیلی قشنگ بودن۰۰۰۰((:


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - فرانه - 11-10-2014

(11-10-2014، 20:23)ماهگل نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خیلی قشنگ بودن۰۰۰۰((:
خیلی خوش حالم که خوشت اومد(:

بگید بازم بذارم یا نه


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - "تنها" - 11-10-2014

بازم بزار


دومیه خیلی قشنگ بودHeart


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - فرانه - 12-10-2014

رضایت قلبی



جنگ جهانی اول مثلبیماری وحشتناکی تمام دنیارا گرفته بود.یکی از سربازان به محض اینکه دید دوستتمام دوران زندگی اش در یک باتلاق افتاده و درحال دست و پنجه نرم با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت:اگر بخواهی می توانی بروی اما هیچ فکر کردی که این این کار ارزشش رو داره یا نه؟ دوستت احتمالا مرده و ممکنه حتی زندگی خودت رو هم به خطر بیندازی!
حرف های مافوق اصری نداشت.سرباز به نجات دوستش رفت و به شکل معجزه اسایی توانست به دوستش برسد او را روی شانه هایش کشیدو به پادگان رساند
افسر مافوقبه سراغ ان ها رفت. سربازی را که در باتلاق افتاده بود را معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کردو گفت:من که به تو گفتم ممکنهارزشش رو نداشته باشه دوستت مره! خود تو هم زخم های مرگباری و عمیقی برداشتی.
سرباز در جواب گفت:قربانارزشش رو داشت.
_منظورت چیه که ارزششو داشت؟!
سرباز جواب داد:بله قربان . ارزششو داشت چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود و از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم!
او گفت:جیم...من می دونستم که تو به کمک من میایی..



از  این به بعد این داستانو توی این پست نمی ذارم توی پست های جدا جدا می ذارم
برای این که بفهمید از این داستانا گذاشتم  می نویسم:
داستان زیبای....



RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - Mιѕѕ UηυѕυαL - 12-10-2014

واقعا خوشکل بود (: ..

ولی جاش توی ادبیاته ._. !!


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - "تنها" - 12-10-2014

AngelAngelAngelAngelAngel


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - ᖇᗩᖺᗩ - 12-10-2014

HeartHeartHeartHeart مر30 قشنگ بودن


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - tak dokhie eblis - 12-10-2014

SadAngelمرسی عالی بودن


RE: داستان کوتاه زیبای وفای عشق - ▲ℐяυηℐє ҡι∂ƨ▲ - 12-10-2014

خوب بودHeartHeartHeart