![]() |
شعر افسانه ی زندگی سیمین بهبهانی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: شعر افسانه ی زندگی سیمین بهبهانی (/showthread.php?tid=183796) |
شعر افسانه ی زندگی سیمین بهبهانی - ._NeGiX_. - 14-10-2014 همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک خنجرم ، آبداده از زهرم اندکی دورتر ! که سر تا پا کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم لب منه بر لبم ! که همچون مار نیش در کام خود نهان دارم گره بغض و کینه یی خاموش پشت این خنده در دهان دارم سینه بر سینه ام منه ! که در آن آتشی هست زیر خاکستر ترسم آتش به جانت اندازم سوزمت پای تا به سر یکسر مهربانی امید داری و ، من سرد و بی رحم همچو شمشیرم مار زخمین به ضربت سنگم ببر خونین ز ناوک تیرم یادها دارم از گذشتهٔ خویش یادهایی که قلب سرد مرا کرده ویرانه یی ز کینه و خشم که نهان کرده داغ و درد مرا یاد دارم ز راه و رسم کهن که دو ناساز را به هم پیوست من شدم یادگار این پیوند لیک چون رشته سست بود ، گسست خیرگی های مادر و پدرم آن دو را فتنه در سرا افکند کودکی بودم و مرا ناچار گاه از این ،گاه از آن ، جدا افکند کینه ها خفته گونه گونه بسی در دل رنجدیدهٔ سردم گاه از بهر نامرادی ی خویش گه پی دوستان همدردم کودکی هر چه بود زود گذشت دیده ام باز شد به محنت خلق دست شستم ز خویش و خاطر من شد نهانخانهٔ محبت خلق دیدم آن رنج ها که ملت من می کشد روز و شب ز دشمن خویش دیدم آن نخوت و غرور عجیب که نیارد فرود ، گردن خویش دیدم آن قهرمان که چندین بار زیر بار شکنجه رفت از هوش لیک آرام و شادمان ، جان داد مهر نگشوده از لب خاموش دیدم آن چهرهٔ مصمم سخت از پس میله های سرد و سیاه آه از آن آخرین ز لبخند وای از آن واپسین ز دیده نگاه دیدیم آن دوستان که جان دادند زیر زنجیر ، با هزار امید دیدم آن دشمنان که رقصیدند در عزای دلاوران شهید همنفس ، همنفس ، مشو نزدیک خنجرم ، آبداده زهرم اندکی دورتر ! که سر تا پا کینه ام ، خشم سرکشم ، قهرم خنجرم ، خنجرم که تیزی خویش بر دل خصم خیره بنشانم آتشم ، آتشم که آخر کار خرمن جور را بسوزانم |