انجمن های تخصصی  فلش خور
❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+--- موضوع: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 (/showthread.php?tid=196145)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10


RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 24-02-2015


بر من چه رفته است پس از ضربه تبر

احساس می کنم که خودم نیستم دگر

از من چه مانده است از آن تک درخت باغ

جزیک دل شکسته و یک روح دربه در

هیزم شکن چه دیررسیدی نگاه کن!

دختر شکسته است مرا از تو زودتر

سروی که در مقابل باد ایستاده بود

حالا نگاه کن شده کبریت بی خطر

با موی قهوه ای و تنی لاغر و سپید

در جعبه ای شبیه اتاقی بدون در

ای رهگذر!تو را به خدا این اتاق را

از دختری که یخ زده در شعر ها بخر..

آتش بزن به مغز من و دود کن مرا

ازیاد هام خاطره باغ را ببر



RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 13-03-2015

شاعر سکوت کرد به آخر رسیده بود





از قله های عشق به بستر رسیده بود





از خود گریخت رفت به هر کس که سر کشید





تنها به یک نبودن دیگر رسیده بود





برگشت خاطرات خودش را مرور کرد





دوران تلخ شاعریش سر رسیده بود





هی سعی کرده بود شروعی دوباره را





از هر چه بد که بود به بدتر رسیده بود





جرأت نداشت باز کند پوچ محض را





تنها دویده بود و به یک در رسیده بود





تعبیر عکس داد سرانجام مرد را





خواب کلاغ که به کبوتر رسیده بود





از دشمنان صراحت شمشیر زهر دار





از دوستان صداقت خنجر رسیده بود





از زن که علت همه ی هیچ مرد بود





تنها عذاب و رنج مکرر رسیده بود





شاعر هنوز آنور دنیا ادامه داشت





هر چند زن به مصرع آخر رسیده بود


RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 20-03-2015

سبزه ها را گره زدم به غمت
غمِ از صبر، بیشتر شده ام
سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ
سیزده های در به در شده ام

سفره ای از سکوت می چینم
خسته از انتظار و دوری ها
سالهایی که آتشم زده اند
وسط چهارشنبه سوری ها

بچه بودم... و غیر عید و عشق
بچه ها از جهان چه داشته اند؟!
در گوشم فرشته ها گفتند
لای قرآن "تو" را گذاشته اند!

خواستی مثل ابرها باشی
خواستم مثل رود برگردی
سیزده روز تا تو برگشتم
سیزده روز گریه ام کردی

ماه من بود و عشق دیوانه!
تا که یکدفعه آفتاب آمد
ماهی قرمزی که قلبم بود
مرد و آرام روی آب آمد

پشت اشک و چراغ قرمز ها
ایستادم! دوباره مرد شدم
سبزه ای توی جوی آب افتاد
سبز ماندم اگر چه زرد شدم

"و ان یکاد"ی که خواندم و خواندی
وسط قصه ی درازی ها!!!
باختم مثل بچه ای مغرور
توی جدی ترین بازی ها!

سبزه ها را گره زدم اما
با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟
مثل من ذره ذره می میرند
همه ی سال های بی تحویل!




RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 25-03-2015

فرقی نمی کند تو که باشی کدام متن


آقای موسوی و حسن ، میم و آمنه


مهری ، نسیم و احمد و هر اسم دیگری


که گم شدست مثل خودت توی آینه


فرقی نمی کند تو که باشی کجای شعر


فرقی نمی کند چه کسی از چه خسته است


فرقی نمی کند به کجا می روی ، چطور!


اینجا مسیر دایره ای شکل و بسته است


فرقی نمی کند که چرا زندگی کنی


یا که کجای متن به بن بست خورده ای


سیگار ، فلسفه ، عرق و گریه و کتاب...


فرقی نمی کند!... تو به هر حال مرده ای


انسان محو! معنی در متن گم شده!


گرچه جهان کلام به آخر رسیده ای ست


دلتنگی ات بزرگتر از گریه کردنت


تنهایی ات بلندتر از هر قصیده ای ست...



RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 25-03-2015

مثل یک بچّه گربه ی تنها



سر خود را به پات مالاندم



مثل ترس ِ پرنده ای رفتی



بر سر حرف های خود ماندم



پشت فرمان ِ دوستت دارم



سمت یک پرتگاه می راندم



چشم تو بر لباس های عروس



من برای تو شعر می خواندم!!





عشق/ «بازی» نبود در چشمم



من خودم باختم! نمی بردی!!



عقل آمد دوباره «حکم» کند



«دل» به این هیچ چیز نسپردی



من برایت عزیز! می مردم



تو برایم عزیز! می مردی؟!



با کسی که نبودم و بودی



توی یک پارک موز می خوردی


RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 26-03-2015


به «عین» و «شین» تو چسبیدم از در ِ زندان

که نعش سیمرغی رهسپار «قاف» کنم


به بازجوی گرامی بگو که راحت باش

نشسته ام که در این شعر، اعتراف کنم



صدای بمب گذاری ذهن می آید

گرفته اند دهان مرا که لب نزنم

کشیدن ِ ناخن هام روی سیلی هاش

صدای جیغ کشیدن از آدمی که منم



به «قاف» می چسبی روی «قبر» گمنامم

در این دیار که بازار مرگ، سکّه شده

به «قاف» می چسبم مثل آن «قناری» که

به دست عاشق سلّاخ! تکّه تکّه شده



بله!... و آزادی نام برج معروفی ست!

که واقعیّت، مرد دروغگویی بود!!

تمام زندگی ام برگه های پُر شده است

تمام زندگی ام میز بازجویی بود



«گذشته» خرد شد و «حال» در سرم چرخید

کسی کتک می خوردم کسی که «آدم» شد

«بهشت» را گم کردم به عشق «آینده»

که اعتراف کنم: هیچ چی نخواهم شد!



به «قاف» می چسبم روی «قاب» عکس خدا!

که له شوم وسط فحش های ناموسی

به «قاف» می چسبی روی «قوری» بی چای

که زخم های تنم را یواش می بوسی



به روی برگه نوشتم مکان ختمم را

که بازجو بنویسد زمان خاتمه را

به زور قرص مسکّن دوباره می خوابم

و باز می شنوم جیغ های «فاطمه» را



صداش «عر» زدن ِ «عین» توی سلّول است

«شکنجه»ی «شین»، روی ِ خطوط غمگینش

صدای سیلی اوّل به جرم چشم ِ ترش

صدای سیلی ِ دوّم برای تسکینش



که لخت می شود از عاشقانه هاش به تن

مکالمات شما ظاهراً شنود شده!

ترانه می خواند با لبان ِ جر خورده

که شعر می گوید با تنی کبود شده



به «قاف» می چسبی بوی نفت می گیری

کدام «قلّه»؟ کدام اوج؟ نسل سوخته ایم...

که جسممان خسته، له شده، پر از سوراخ

که روح را قبل از جسممان فروخته ایم!



به «عین» می چسبی ای «عروسک» غمگین!

به «قاف» می چسبم بوی نفت می گیرم

منم که خودکارم را به دست می گیرند

که می نویسم و آرام رام... می میرم!



مرا نجات بده از میانشان عشق ِ ...

مرا بگیر در آغوش خاک ها مرگ ِ ...

سپید می شوم از ترس و نور مهتابی

سیاه می شود از مغزهایشان برگه



به «عین» آویزانم به «قاف» آویزان

ناهارشان سیمرغ است با سُسِ آدم!

تو «شینِ» «شوق ِ» رهایی ِ لعنتی هستی

«شکنجه» می شوم امّا نمی رود یادم



بجنگ تا ته این قصّه قهرمانْ کوچولو!

برای باختن ِ در نبرد ِ بُرد شده!

صدای «فاطمه» می آید از اتاق بغل

صدای آدم ِ در چرخ گوشت، خرد شده



صداش هق هق فریاد در گلوی من است

صدای پوست سوراخ و تیزی میخ است

صداش قابل انکار نیست با کشتن

صدای گریه ی زن بر خطوط تاریخ است



بله! کم آوردم مثل گوشت از سیگار

تو ایستادی و از خون ترانه سر دادی

که اعتراف کنم از خودم پشیمانم

که اعتراف کنی: زنده باد آزادی!



به هیچ جا نرسیدم به جز در ِ زندان

کجاست آخر ِ این راه های پیچاپیچ

رسیدم آخر قصّه به قلّه ی «قاف»ات

سر ِ بریده ی سیمرغ بود و دیگر هیچ...




RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - ɪᴄᴇ - 26-03-2015

مرســی اشهار یغما رَم بزا


RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 26-03-2015

قبلا تاپیکشو زدن ._.





به کودکم که نشسته ست در سر و رَحِمت!


به عشق: پایان بندی ِ روزهای غمت


به افتضاح ترین حالت درونی تو


به رگ زدن هایم روی خواب خونی تو


به پنجره که به مشتی تگرگ چسبیده



پریدن از خوابی که به مرگ چسبیده


به کودکی که به سختی ادامه می دهدم


به دختری که پس از مرگ نامه می دهدم!


به ماه های رسیده به سال و بعد سده!


به کلّ «می دهدم»های توی ذوق زده


به اینهمه چسبیدم که شعرتان بکنم


که عشق را وسط مرگ امتحان بکنم!


RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 26-03-2015

نکند ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﻱ ﭘﺸﺖ ﺻﻠﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺟﻴﺒﻢ ﺑﺎﺷﺪ




ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻦ » ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ« ﺩﺭ ﺟﺎﻳﻲ ﺛﺒﺖ ﺷﻮﺩ
ﻧﮑﻨﺪ ﮔﺮﻳﻪ ﻱ ﭘﺸﺖ ﺗﻠﻔﻦ ﺿﺒﻂ ﺷﻮﺩ




ﻧﮑﻨﺪ ﺷﺎﻫﺪ ﺩﻋﻮﺍﻣﺎﻥ ﺩﺭ ﻣﺎﺷﻴﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺧﻞ ﺣﻤّﺎﻡ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ




ﻧﮑﻨﺪ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻫﻨﺶ ﺑﺨﺶ ﮐﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺍﺯ ﻣﺮﺍ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ




ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﺪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ ﺩﺍﻧﻢ !
ﻧﮑﻨﺪ ﭘﺲ ﻓﺮﺩﺍ، ﺗﻴﺘﺮ ِ ﻳﮏ  «ﮐﻴﻬﺎﻧم»




ﻧﮑﻨﺪ ﺭﺧﻨﻪ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﻳﻤﺎﻧﻢ ﺷﮏ
ﻧﮑﻨﺪ ﻟﻮ ﺑﺪﻫﻢ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺯﻳﺮ ﮐﺘﮏ




ﻧﮑﻨﺪ ﻧﺎﻣﻪ ﻱ ﺟﻌﻠﻲ ﻣﺮﺍ ﭘُﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﺍﻳﻨﻬﻤﻪ ﺑﺪ، ﻗﻠﺐ ﻣﺮﺍ ﺳﺴﺖ ﮐﻨﻨﺪ




ﺗﻠﺨﻢ ﻭ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﮐﺎﺑﻮﺱ ﻭﺟﻮﺩﻡ ﺩﺭ ﺳﻢ
ﻏﻴﺮ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ




ﻫﻤﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻭ ﻧﺎﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﺟﺎﺳﻮﺳﻨﺪ !
ﺩﺳﺘﺸﺎﻥ ﺣﻠﻘﻪ ﻱ ﺩﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺑﻮﺳﻨﺪ




ﻟﺨﺖ ﺩﺭ ﺟﻴﻎ ﺗﺮﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻱ ﺗﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ
ﻓﮑﺮ ِ ﺩﺭ ﺭﻓﺘﻦ ِ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺷﺐ ِ ﺳﺨﺘﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ




ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻧﻔﺮﻳﻦ ﺷﺪﻩ ﺩﺭ ﺑﻲ ﺭﺣﻤﻲ
ﺧﺴﺘﻪ ﺍﻡ ... ﻣﻲ ﺗﺮﺳﻢ ... ﻭ ﺗﻮ ﻓﻘﻂ ﻣﻲ ﻓﻬﻤﻲ ...!




ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺁﺧﺮ ﺍﻳﻦ ﺳﻮﺯ، ﺑﻬﺎﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺩﺭ ﺑﻐﻠﺖ ﺭﺍﻩ ﻓﺮﺍﺭﻱ ﺑﺎﺷﺪ




ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻔﻲ ﺑﺸﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺷﺎﺩﻱ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﻭﺻﻞ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺁﺯﺍﺩﻱ





ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺪ ﻧﺸﻮﺩ ﺁﺧﺮ ِ ﺍﻳﻦ ﻗﺼّﻪ ﻱ ﺑﺪ
ﮐﺎﺷﮑﻲ ﺑﺎﺯ ﺑﺨﻮﺍﺑﻴﻢ ... ﻭﻟﻲ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺍﺑﺪ ...





ﻧﮑﻨﺪ ﺩﺍﺭ، ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺧﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﻧﮑﻨﺪ ﻣﻴﮑﺮﻭﻓﻮﻧﻲ ﺩﺍﺧﻞ ﺗﺨﺘﻢ ﺑﺎﺷﺪ





ﻧﮑﻨﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮﻥ ﻣﻲ ﺑﻴﻨﻨﺪ




RE: ❄ اَشعـآر مهــכے مـوسَـوے ❄【غـزل پستـ مـدرنـ】 - Nυмв - 05-04-2015

چرخ پنکه به دُور پوچی خود
قطع و وصلی به نور مهتابی
مغز تو زیر توده های مگس
قلب من توی مایعی آبی
دارم از درد «بود» می میرم
داری از فرط مرگ می خوابی
.
گیسوانت به عشق چسبیده
دست هایم به چند قرن فلز
سینه ام مثل حفره ای خالی
بر تنت چند لکـّه ی قرمز
با خودم فکر می شوم: شاید...
زیر لب گریه می کنم: هرگز!
.
گریه ی من میان موهایت
حرکت گچ به روی تخته سیاه
شک به عشقت پس از هماغوشی
یک سفینه پس از سقوط به ماه
بین ما کیست؟ هیچ یا که همه؟!
اسم این چیست؟ عشق یا که گناه؟!
.
چند مو روی بالش خیسم
از خیال نرفته تخت شدن
حل شدن در دهان داغ کسی
پاسخ یک سؤال سخت شدن
به دو تا حرف نصفه چسبیدن
زیر چاقوی تو درخت شدن
.
پرده هایی کشیده بر خورشید
چرخش پنکه در میان سرم
بوسه ای روی خاک افتاده
مثل سوغاتی تو از سفرم
نامه ام پاره پاره در کمدت
عکس تو، توی چشم های ترم
.
برنگشتم اگرچه برگشتم
مثل ِ از حرف هات بعد سفر
یا دو حرف بریده از دل ِ هم
توی لبخند ساده ای به تبر!
گریه کردی
- «به خاطر چه کسی؟!»
نامه دادی
- «برای چند نفر؟!»
.
تکیه دادم به خاطراتی که
شاد ِ آن چشم های غمگین بود
مثل سیگار نصفه افتادم
در جهانی که پمپ بنزین بود
سوز یک «آه»... بین مرگ و مرگ!
همه ی زندگی ِ من این بود..