انجمن های تخصصی  فلش خور
یک فرشـــــــ♥ته - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: یک فرشـــــــ♥ته (/showthread.php?tid=197240)



یک فرشـــــــ♥ته - ❀இℬℯѕ✟♚ℊⅈℛℒஇ❀ - 05-12-2014

کودکی که آماده ی تولد بود ، نزد خدا رفت و از او پرسید :


« می گويند فردا شما مرا به زمين می فرستید .


اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم ؟ »

خداوند پاسخ داد :

« از ميان بســــــــــــياری از فرشتگان ،

من يکی را برای تو در نظر گرفته ام .


او در انتظار تــوست و از تو نگهداری خواهــد کرد . »


اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود يا نه .


اینجا در بهشت من کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم

و اینها برای شادی من کافیست .

خداوند لبخند زد :

« فرشته ی تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند

خواهد زد.

تو عشق او را احســـاس خواهی کرد و شاد خواهی بود . »

کودک ادامه داد :

« من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند

در حالی که زبان آنها را نمی فهمم ؟ »

خداوند او را نوازش کرد و گــــفت :


« فرشته ی تو ، زیباترین و شیرین ترین واژه
هایی را که ممکن است بشنوی ،
در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری
به تو یاد خواهد داد ،
که چگونه صحبت کنی . »

کودک با ناراحتی گفت :

« وقتی می خواهم با شما صحبـــــت کنم، چه کنم ؟ »


خداوند برای اين سئوال هم پاســخـــی داشت :

« فرشته ات دستهایت را کنار هم می گذارد
و به تو یاد می دهد چگونه دعا کنی . »


کودک سرش را برگرداند و پرسید :

« شنیده ام در زمین انسان های بدی هم زندگی می کنند .

چه کسی از من محافظت خواهد کرد ؟ »

خداوند گفت :
« فرشته ات از تو محافظت خواهد کرد ،

حتی اگر به قیمت جانش تمام شــــود . »

کودک با نگرانی ادامه داد :

« اما من همیشه به این دلیل که دیگر شما را نمی توانم ببینم ،

ناراحت خواهم بود . »

خداوند لبخند زد و گفت :

« فرشته ات همیشه درباره ی من با تو صحبت خواهد
کرد و به تو راه بازگشت نزد مرا خواهد آموخت ؛
گر چه من همواره در کنار تو خواهم بود . »

در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده می شد .

کودک می دانست که بايد به زودی سفرش را آغاز کند .

او به آرامی یک سوال دیگر از خداوند پرسید :

« خدايا!

اگر بايد همين حالا بروم ، لطفاً نام فرشته ام را به من بگوييد . »

خداوند شانه ی او را نوازش کرد و پاسخ داد :

« نام فرشته ات اهمیتی ندارد .

می توانی او را مادر صدابزنی . »