![]() |
داستانه کوتاه ولی زیبا - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: گفتگوی آزاد (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=19) +---- انجمن: بحث و گفتگو (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=36) +---- موضوع: داستانه کوتاه ولی زیبا (/showthread.php?tid=198298) |
داستانه کوتاه ولی زیبا - _єяяσя_ - 12-12-2014 خیلی زیباست لطفا حتما بخوانید................................................................................روزی در یک رستوران نشسته بودیم که یک دفعه مردی که با تلفن صحبت میکرد فریاد شادی کشید و خیلی خوشحالی کرد و بعد از اتمام تلفن رو به گارسن گفت : همه ی کسانی که در رستوران هستند مهمان من هستن به باقالی پلو و ماهیچه ، بعد از 18 سال دارم بابا میشم!! چند روز بعد در صف سینما همان مرد را دیدم که دست بچه ی 3یا 4 ساله ای را گرفته بود که به او بابا میگفت ! نزد مرد رفتم و علت کار آن روز را جویا شدم . مردبا شرمندگی زیاد گفت : آن روز در میز بغل دست من پیرمردی با همسرش نشسته بودند پیر زن با دیدن منوی غذاها گفت : ای کاش میشد امروز باقالی پلو با ماهیچه میخوردیم، شوهرش با شرمندگی از او عذر خواهی کرد و خواست به خاطر بودجه کم شان فقط سوپ بخورند ؛ من هم با آن تلفن ساختگی خواستم که همه مهمان من باشند تا آن پیرمردبتواند بدون سرافکندگی غذای دلخواه همسرش را فراهم نماید. خدارا فقط بادولا و راست شدن وامتداد والضالین نمیتوان شناخت . RE: داستانه کوتاه ولی زیبا - [χσℓσνєѕтєя] - 12-12-2014 وای به خاطر 2نفر یه رستورانو مهمون کرد چه مهربون ![]() RE: داستانه کوتاه ولی زیبا - しíþ ßしâçk - 12-12-2014 فك كنم جاش اينجا نيس :| RE: داستانه کوتاه ولی زیبا - ღ صحرا ღღ - 12-12-2014 قشنگ بود مر30 |