![]() |
یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 (/showthread.php?tid=209909) |
یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - jaid - 07-02-2015 سلوم سلوم می دونم که تا حالا رمان نذاشتم اما برای اولین بار دارم میذارم این رمانم دانلود کردم به خاطر شما البته خیلی ترسناک نیست اما باحاله سپاس بدید اگه خوشتون اومد رمان های ارال استاین رو میذارم ترسناک ترو اگه سپاس زیاد بدید بالای 25 تا قسمت سومم می ذارم تا الانشم میدونم از خوندن حرف های من خسته شدید پس دیگه مختونو نمی خورم چون خیلی بدمزس فعلا بای و داستان قسمت اول خلاصش:
دانیل یک دختر 15 ساله است که همراه برادر کوچکتر خود،پیتر و پدر و مادرشان به یک خانه ی قدیمی اسباب کشی میکنند. (کلا تو داستانای ترسناک به یه خونه ی قدیمی نقل مکان میکنن!
![]() خلاصه دانیل در حالی که داشت خونه رو به آدی نشون میداد دید که در زیرزمین بازه. رفت تا اونو ببنده که یهو صدای آهی شنید و پس از آن صدایی زمزه گونه: پیتر...پیتر ما منتظریم!
دست هايم را دور گلوي برادرم حلقه كردم و شروع به فشار دادن كردم و فرياد زدم:
((بمير وروجك،بمير!)) پيتر پيچ و تابي به خود داد و خود را از چنگم رها ساخت.در حالي كه گلويش را مي ماليد، ناليد : ((دانيل،يه كمي فرصت بده...تو به اندازه ي يه شپش مسخره اي!)) دوستم آدي خنديد.او فكر مي كند هر چيزي از دهان پيتر خارج مي شود خنده دار است. به او گفتم ![]() بكنيم.يه نماش شعبده بازي.مي تونيم پيتر رو غيب كنيم.)) پيتر زبانش را بيرون آورد و شكلكي درآورد.زبانش از شربت توت فرنگي كه داشت مي نوشيد قرمز بود. مامان در حالي كه ستون بلندي از بشقاب را با خود حمل مي كرد، وارد آشپزخانه شد.روي پيشخوان و در كنار توده های كاسه و بشقاب و ظروف و فنجان هايي كه قبلا از بسته بندي خارج كرده بود گذاشت.با فوت يك تار مو را كه روي صورتش افتاده بود دور كرد و با اخم رو به من كرد وگفت ![]() كوچكت ميزني؟مي دوني اگه اتفاقي براي پيتر بيفته چه احساس بدي خواهي داشت؟)) من در حالي كه چشمانم را در حدقه مي چرخاندم گفتم ![]() دقيقه بيشتر طول نمي كشه تا احساسم رو فراموش كنم.)) پيتر با صدايي نازك و لحني آزرده گفت ![]() آرزوي روز تولدش اينه كه تنها فرزند خونه باشه!))
مامان با لحني اعتراض آميز رو كرد به من و گفت
![]() پيتر زدي؟)) من جواب دادم ![]() وانمود مي كرد كه رنجيده است، ادامه دادم ![]() فقط يه مسخره بازي بود.)) پيتر گفت ![]() آدي دوباره خنديد.چرا او فكر مي كند كه پيتر آنقدر بانمك است؟چرا تمام دوستانم فكر مي كنن او پسري دوست داشتني و شوخ است؟ مامان چشمانش را براي من تنگ كرد و گفت ![]() است.از تو انتظار ميره مثل يه آدم بزرگ رفتار كني.تو بايد از اون مراقبت كني.)) من گفتم ![]() بگيرم و در حالي كه به طرف او مي رفتم گفتم ![]() مراقبت كنم!)) پيتر خنديد و به گوشه ای ديگر فرار كرد. اين هم يكی از همان برخوردها و شوخي هايي بود كه برادران و خواهران هميشه در خانه انجام مي دهند.در واقع مطلب خاصي در آن نهفته نيست و زياني هم به بار نمي آورد.همه ی گفته ها بي غرض و از روي شوخي بود. ولي هيچ نمي دانستم در چند روز آينده قرار است چه وقايعي رخ دهد. اصلا نمي دانستم كه واقعا داشتم برادرم را از دست مي دادم. فصل دوم
همه چيز از آن روز شروع شد روزي كه آدي براي ديدن خانه ي جديدمان آمده بود. مامان مي خواست تعدادي بشقاب چيني را در كابينت بالاي اجاق گاز بچيند.از من پرسيد ![]() كارتون ديگه داريم كه بايد باز بشه.)) پيتر مشتاقانه داوطلب شد ![]() با يك قلپ فرو داد و قوطي خالي آن را روي پيشخوان پرت كرد ![]() مي كنم!)) مامان سرش را به علامت نفي تكان داد و گفت ![]() همونايي رو كه وسايل آشپزخونه توشه.)) پيتر ملتمسانه گفت ![]() با اشاره ی دست به آدي نشان دادم كه دنبالم بيايد و رو به مامان گفتم ![]() لحظه ی ديگه كه خونه رو به آدي نشون دادم، خودم بهت كمك مي كنم.)) آدي با يك حركت سر موی بلند دم اسبی اش را روي شانه اش ريخت و از روي چهارپايه ی آشپزخانه پايين پريد و با لحن شاد گفت ![]() ی جديدتون رو ببينم.)) آدي دختر خيلي بشاشی است.همه چيزش شاد و بشاش است.حتي لباس هايی كه می پوشد، شاد است.امروز او يك ژيله ی صورتي روشن روي يك تي شرت آبی پوشيده بود و شلوار كاپری نارنجي روشن به تن داشت كه آن را در يك حراجی به قيمت دو دلار
خريده بود. چه رنگ های نامتجانسی!ولي آدی هرچيزی كه مي پوشيد بهش مي آمد. وقتی داشت عرض آشپزخانه را می پيمود،مهره های شيشه ای آبي و قرمزی كه به صورت گردن بند به گردن آويخته بود، به هم مي خوردند و صدا می دادند.من چيزهای ساده و سنگين را دوست دارم.رنگ مورد علاقه ی من خاكستری است.ولی وقتی با او بودم حتی از راه رفتنش در كنار خودم احساس شادی بيشتری می كردم. مامان يك قدم جلو گذاشت و در واقع راه او را سد كرد ![]() كردی؟)) آدی با حركت سر جواب مثبت داد. مامان با دقت حلقه های سفيد و طلايی گوشواره ی آدی را معاينه كرد ![]() سه تا حلقه در هر گوش؟!)) آدی دوباره با سر جواب داد ![]() پيتر با زور خود را وسط مامان و آدی چپاند و گفت ![]() سوراخ كنم؟)) دهان مامان باز شد، اما صدايي از آن در نيامد. چكشی را كه پدر استفاده كرده بود برداشتم و گفتم ![]() كنم.)) پيتر دوباره زبان قرمزش را در آورد و شكلكي ساخت. مامان گفت ![]() پيتر چشمانش را ماليد و وانمود كرد دارد گريه می كند ![]() جريحه دار كرد.)) من چكش را انداختم،بازوی آدی را گرفتم و او را به طرف در آشپزخانه كشاندم ![]() بريم تو بزرگ خانه!من ميخواهم اين ساختمان باشكوه را به شما نشان دهم!))و سپس از روی يك توده ابزار بخاری رد شدم. مامان به دنبال من گفت
![]() چندتا تخته از تخته های كف پوش جلوی اون هنوز كار گذاشته نشده.)) جواب دادم ![]() پيتر دنبال من و آدی دويد وقرياد زد ![]() اتاق من شروع كنيم.با مزه ترين پنجره مال منه.وقتی دوربين دوچشميمو از تو بسته بندی ها در بيارم می تونم اونجا بشينم و جاسوسی همسايه رو بكنم.تازه،قفسه ديواری اتاقم بزرگتر از اتاق خواب قبليمه و فكر می كنم يه جاسازی مخفی تو ديوار وجود داشته باشه!)) آدی گفت ![]() بلند او پشت سرش موج ميزد. من گفتم ![]() ميدم.شايد بعدا نگاهی هم به اتاق تو بندازيم.)) با لحنی اعتراض آميز گفت ![]() نه؟))و دو دستی بازوی آدی را چسبيد و شروع به كشيدن كرد. آدی خنديد ![]() مامان از داخل آشپزخانه صدا زد ![]() دارم.))پيتر غرغری كرد و بازوی آدی را رها كرد و زير لب گفت ![]() منو بدون من نبينيد.))و با قدم هايی سنگين از ما دور شد،پاچه های شلوار جين خمره ای او زمين را جارو می كرد. آدی سرش را تكان داد ![]() من چشمانم را در حدقه گرداندم و گفتم ![]() كنم اون واقعا دردسره.)) آدی خنديدوگفت ![]() ساكت و جدی هستی، و پيتر هيچوقت نمی تونه حرف نزنه.اونو ببين؛موهای قرمز،عينك قرمز روشن،با يه دنيا كك مك و پوست سفيد و رنگ پريده.درست شكل يه جن بو نداده!و تو با پوست گندمی و چهره ی بزرگونه،چشم های قهوه ای تيز،موی
مجعد قهوه ای.اصلا نميشه باور كرد كه شما خوار و برادرين.)) من گفتم ![]() آدی جلوی پله ها توقف كرد و نگاهي به اطراف و به كاغذ ديواری كنده شده،ترك خوردگی های گچ ديوار،راهروی دراز و موكت نشده انداخت و پرسيد: ((راستی،اين خونه چند سالشه؟)) من جواب دادم ![]() آدی با سر جواب مثبت داد و گفت ![]() گفتم ![]() و كهنه ی زير پايم غژ غژ می كردند.((شايد باور نكنی،ولی پدر و مادرم هفته ها تو اون كار كردن تا ما تونستيم بيايم اينجا.)) آدی در حالی كه يك تكه خاك را از روی شلوار نارنجی اش پس می زد،گفت ![]() می كنم يه روز جای خيلی قشنگی می شه ولی در اين حالتی كه هست واقعا شبيه يه خانه یقديمی و وهم انگيزِ توی يكی از اين فيلم های ترسناكه.)) آهی كشيدم و گفتم ![]() خيلی بزرگه،آنقدر اتاق داره كه می تونم از دست پيتر و پدر و مادرم قايم بشم.هر چقدر دلم بخواد فضا دارم.))خانه ی قبلی ما در سمت ديگر شهر واقعا كوچك بود. آدی گفت ![]() به او هشدار دادم ![]() به دنبال او به راه افتادم،ولی ايستادم ![]() گذاشته.اصلا دوست ندارم گربه بره پايين.)) آدی در نيمه ی راه پله ها پرسيد ![]() ((چه ميدونم؟من هنوز اونجا نرفتم.خيلي تاريكه و بوی خاصی ميده،مثل اينكه كسی اونجا مرده باشه.)) به طرف انتهاي راهرو رفتم و در مقابل در زيرزمين توقف كردم.وقتی خواستم آن را
ببندم غژغژ صدا كرد. در همين موقع با شنيدن صدايی ديگر خشكم زد.ناله؟ اون پايين چه می تواند وجود داشته باشد؟ نفسم را در سينه حبس كردم و گوش دادم.صدای ملايم خراشيدن به گوشم رسيد،صدايی مثل كشيده شدن كف كفش روی سطح سيمانی.صدای پا؟ در حالی كه محكم چهار چوب در را گرفته بودم به طرف جلو خم شدم و پايين پله ها را نگاه كردم.تاريك تاريك بود،آنقدر تاريك كه انتهی پله ها را نديدم. صدای ناله ی خفه ی ديگری را شنيدم.خيلی آيام و ملايم.دزست مثل اينكه از فاصله ی بسيار دوری به گوش مي رسيد.دوباره صدای كشيده شدن كفش به روی كف سيمانی را شنيدم. صدا زدم ![]() كردم.هيچ اتفاقی نيفتاد.دوباره صدا زدم.((پيتر؟تو هستی؟))صدايم در تاريكی شديد پايين پله ها،توخالی و زنگ دار به گوشم می رسيد.((پيتر؟)) پيتر از داخل آشپزخانه دادزد ![]() باز می كينم!)) خيلی خب.پس پيتر نبود. كمی بيشتر به داخل تاريكی دوّلا شدم و صدا زدم ![]() صدايم می لرزيد.((پدر؟شما اون پايين هستيد؟)) به دقت و آرام گوش دادم.اما سكوت محض... و سپس صدای آهی را شنيدم.آهی طولانی و آرام. باز هم صدای خراشيد و سپس صدای ضربه های ملايم. زمزمه ای...چنان ملايم و دور... « و پس از آ زمزمه ای دور كه می گفت ![]() RE: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - ★ASAL-GIRL★ - 07-02-2015 کتابشو دارم ![]() قشنگه RE: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - jaid - 07-02-2015 (07-02-2015، 14:58)★ASAL-GIRL★ نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.عزیزم خیلی دوست دارمبذارم اما این کتاب سه گانه است بهغیر از این بگید تا بذارم RE: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - ✓SHINE AGAIN✓ - 07-02-2015 من کتابشو دارم فوق العده است بعضی جاها مو به تنم سیخ می شد عضی جاها گریه ام می گرفت واقعا عالیه RE: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - اوا2014سابق - 07-03-2015 عزیزم می تونی دوربین وحشت رو بزاری؟ ممنونم RE: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - Ֆℋ£¥∂α - 13-03-2015 اگه کتاب به زیرزمین نزدیک نشوید رو داری بزار عزیزم RE: یک کتاب ترسناک از ار ال استاین فراموشم مکن1و2 - tyjtfhdhr - 13-03-2015 خوندم کتابش بهترین نویسنده کتاب های ترسناک شده چار بار نویسنده مورد علاقه من هم هست |