اس ام اس تمام کردن دوستی - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: مسائل متفرقه (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=18) +--- انجمن: اس ام اس های جدید و پیامک (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=73) +--- موضوع: اس ام اس تمام کردن دوستی (/showthread.php?tid=210177) |
اس ام اس تمام کردن دوستی - Ֆℋ£¥∂α - 09-02-2015 کلاغ جان… قصه من به سر رسید… سوار شو… تو را هم تا خانهات می رسانم :: :: دلی که شکستی را گچ چاره نکرد، گل گرفتمش :: :: همانند پلی بودم برای عبورت به فکر تخریب من نباش رسیدی دست تکان بده من خود فرو میریزم … :: :: شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او شد با شب و گریه رو به رو عاشق او پایان حکایتم شنیدن دارد من عاشق او بودم و او عاشق او… :: :: خسته ام از لبخند اجباری / خسته از حرف های تکراری خسته ام از آدم های تکراری / خسته از محبت های خالی :: :: گــریان شده دلـــــم…. همچـــون دختـــرکـــی لجبـاز… پا به زمین می کـــوبد… تــــو را میـــخواهد…. فقط “تـــــو” را… :: :: هربار که کودکانه دست کسی را می گرفتم ، گم میشدم حالا آنقدر که در من هراس گرفتن دستی است ، اضطراب گم شدن نیست ! :: :: ز تلخی سکوتت من چه بگویم / همان بهتر که از غم ها نگویم تو کاری کرده ای با بی وفایی / دگر از عشق خود با کَس نگویم . . . :: :: غــم که نوشتن ندارد نفوذ می کند در استخوان هایت… جاسوس می شود در قــلبتـــ آرام آرام از چشم هایت میریزد بیرون… :: :: درد اگر سینه شکافد ، نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو ! استخوان تو اگر آب کند آتش غم ، آب شو ، آه مگو ! :: :: شبانه هایم برای تو عشق هم … خاطره ی مُرده ای باشد برای وقت های کسالت :: :: اولین خنده ز بی دردی بود آخرین گریه ز بی درمانی :: :: خاطرات آدم مثل یه تیغ کند میمونه که رو رگت میکشی! نمیبره اما تا میتونه زخمیت میکنه :: :: عــطر ِ تَنت روی ِ پــیراهنـم مــانده .. امــروز بـویــیدَمَش عمــیق ِ عمــیق ِ! و با هـر نـفس بـغــضم را سـنگین تر کردم! و به یــاد آوردم که دیـگر ، تـنـت سـهم ِ دیگری ست .. و غمــت سـهم ِ مــن! :: :: رد پای زرد پاییز / باز میون لحظه هامه قطره های سرد بارون / دوباره رو گونه هامه ابرای سیاه غصه / آسمونمو پوشونده دیگه خورشیدی ندارم / داغ تو اونم سوزونده :: :: چند تکه از تو پریشان افتاد ته فنجانی که فالم را می گرفت… می گفت آرام نیستی و فردا هیچ نامه ای نخواهد آمد… :: :: من ماندم و حلقه طنابی در مشت / با رفتن تو به زندگی کردم پشت بگذار فردا برسد می شنوی / دیروز غروب ، عاشقی خود را کشت :: :: توی دنیایی که قلبا هر کدوم یه جا اسیرن کاش به فکر اونا باشیم ، که از این زمونه سیرن :: :: دردم این است که باید پس از این قسمت ها سال ها منتظر قسمت آخر باشم :: :: سکوت و خلوت بغض شبانه / چه دلگیر است بی تو حجم خانه تو رفتی و دلی دارم که هر دم / برای گریه می گیرد بهانه :: :: من مرده ام … به نسیم خاطره ای ، گاهی تکانی می خورم … همین :: :: دلم غمگین غمگین است در این کومه در این زندان در این غوغای خاموشی در این جشن فراموشی در این دنیای بی مهر و کم آغوشی دلم ترسیده و تنگ است دلم ترسیده از آه پر از درد پدرهامان و از چشم پر از اشک تمام مادر ها دلم آشوب آشوب است دلم سرد و تنم بی روح بی روح است نمی خواهم، نمی خواهم دگر این زندگانی را و دل را نگاهم خیره بر بالا به دنبال نگاهی ساده می گردد و می بینم، و می بینم هوای گریه دارد آسمان هم پای چشمانم می روم آرام گونه ام خیس است آسمان می بارد امشب بر من و بر گریه هایم سخت… :: :: عاشقی با قلب من بیگانه شد خنده از لب رفت و یک افسانه شد حس و حالی بعد عشق آمد پدید بعد آن شب زندگی غمخانه شد :: :: سوژه بدین گریه کنم اشکمو زودی ول کنم با سختی غصه و غم یکمی درد و دل کنم :: :: دوست دارم یک شبه ، هفتاد سال پیر شوم در کنار خیابانی بایستم… تو مرا بی آنکه بشناسی ، از ازدحام تلخ خیابان عبور دهی… هفتاد سال پیر شدن یک شبه به حس گرمی دست های تو هنگامی که مرا عبور میدهی بی آنکه بشناسی، می ارزد..! :: :: لعنت به همه قانون های دنیا که در آن شکستنِ دل پیگرد قانونی ندارد ! :: :: خــوب ِ مــن ، همین جا درون شعرهایم بمان تا وسوسه یِ دوستت دارم هایِ دروغینِ آدمها مرا با خود نبرد به سرزمین هایِ دورِ احساس ؛ من اینجا هر روز با تـو عاشقی می کنم بی انتها شعرِ من بهانه ایست برای مـا شدن دستهایمان تا تکرارِ غریبانه یِ جدایی را شکست دهیم :: :: بهار من مرا بگذار و بگذر / رهایم کن برو دلدار و بگذر من عادت می کنم اینجا به غمها / مرا پر کن از این اجبار و بگذر :: :: دنیا اونقد کوچیکه که آدمایی رو که ازشون متنفری هر روز میبینی ولی اونقدر بزرگه که اونی که دلت می خواد رو هیچوقت نمیبینی … :: :: به من گفت برو گورِت رو گم کن … و حالا هر روز با گریه به دنبال قبر من می گردد ! کاش آرام پیش خودت و زیر زبانی می گفتی : “زبانم لال !” :: :: شاید چشم های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک های مان شسته شوند تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف تری ببینیم… :: :: میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن که چرا گریه نمیکنم بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه اجازه زیستن در چشمان تو را داشته باشم :: :: از دیگران بریدم تا مهربان بمانی نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی؟ :: :: هر سحر آفتاب من بودی همه شب ها شهاب من بودی ور شکستم بدون چشمانت تو تمام حساب من بودی . . . :: :: گهگاهی سفری کن به حوالی دلت شاید از جانب ما خاطره ای منتظر لمس نگاهت باشد :: :: جان غمگین ، تن سوزان ، دل شیدا دارم / آنچه شایسته عشق است ، مهیا دارم سوز دل ، خون جگر ، آتش غم ، درد فراق / چه بلاها که ز عشقت من تنها دارم :: :: خاطرات مثل یه تیغ کند می مونه…که رو رگت میکشی… نمیبره ، اما تا می تونه زخم میکنه… :: :: من که به هیچ دردی نمیخورم … این دردها هستند که چپ و راست به من میخورند … :: :: دیار عاشقی هم شهر هرت داره ! خیلی راحت دل می دزدن ، دل می برن ، دل می شکنن … :: :: چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی… |