انجمن های تخصصی  فلش خور
داستان کوتاه حکمت خدا - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: داستان کوتاه حکمت خدا (/showthread.php?tid=21072)



داستان کوتاه حکمت خدا - ✘Nina✘ - 26-10-2012

حکایت است پادشاهی از وزیر خداپرستش پرسید:

بگو خداوندی که تو می پرستی چه می خورد، چه می پوشد، و چه کار می کند؟ و اگر تا فردا جوابم را نگویی عزل می گردی!!! وزیر سر در گریبان به خانه رفت... وی را غلامی بود که وقتی او را در این حال دید پرسید که او را چه شده است؟ و او حکایت بازگو کرد.

غلام خندید و گفت: ای وزیر عزیر، این سوال که جوابی آسان دارد.

وزیر با تعجب گفت: یعنی تو آن را می دانی؟؟ پس برایم بازگو؛ اول آمکه خدا چه می خورد؟

- غم بندگانش را، که می فرماید من شما را برای بهشت و قرب خود آفریدم، پس چرا دوزخ را بر می انگیزید؟
- آفرین غلام دانا.
- خدا می پوشد؟
- رازها و گناه های بندگانش را.
- مرحبا ای غلام.

وزیر که ذوق زده شده بود سوال سوم را فراموش کرد و با شتاب به دربار رفت و به پادشاه بازگو کرد؛ ولی باز در سوال سوم درماند، رخصتی گرفت و شتابان به جانب غلام باز رفت و سومین سوال را پرسید.

غلام گفت: برای سومین پاسخ باید کاری کنی.

- چه کاری؟
- ردای وزارت را بر من بپوشانی، و ردای مرا بپوشی و مرا بر اسبت سوار کرده و افسار به دست به درگاه شاه ببری تا پاسخ را بازگویم.

وزیر که چاره ای دیگر ندید قبول کرد و با آن حال به دربار حاضر شدند.

پادشاه با تعجب پرسید: ای وزیر این چه حالی است تو را؟؟

و غلام آن گاه پاسخ داد که این همان کار خداست ای شاه، که وزیری را در خلعت غلام و غلامی را در خلعت وزیری حاضر نماید.

پادشاه از درایت غلام خشنود شد و بسیار پاداشش داد و او را وزیر دست راست خود کرد.


RE: داستان کوتاه حکمت خدا - برکه - 26-10-2012

مرسی باحال بودSmile


RE: داستان کوتاه حکمت خدا - عشق=خطر - 08-11-2012

چه قدر عالی


RE: داستان کوتاه حکمت خدا - ana.s - 03-02-2013

سوال یک امتحان استخدام:
شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید . از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می گذرید 3 نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند

یک پیر زن در حال مرگ است
یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده است
دوستی بسیار عزیز که سالها اورا ندیده اید و آرزو داشتید دوباره اورا بیابید و همدم و همراهش باشید
شما میتوانید تنها یکی از این 3نفر را سوار کنید . کدام را انتخاب میکنید؟ دلیل خود را شرح دهید
کمی فکر کنید........
قاعدتاً این آزمون نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد.
پیر زن در حال مرگ.شما باید ابتدا اورا نجات دهید.هرچند خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد.


شماباید پزشک را سوار کنید . زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است واین فرصتی است که میتوانید جبران کنید. اما شاید بتوانید بعداً هم جبران کنید.


شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قدر نباشیداو را پیدا کنید.

از 200نفری که شرکت کرده بودن شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخش نداده بود :
سوِییچ ماشین را به پزشک می دهم تا پیر زن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه دوست عزیزم منتظر اتوبوس می مانیم....
همه میپذیرند که پاسخ فوق بهترین پاسخ است اما هیچکس در ابتدا به آن فکر نمیکند چرا؟؟؟؟


زیرا ما هرگز نمیخواهیم داشته ها و مزیت های خود ر ا (ماشین) از دست بدهیم . اگر قادر باشیم خودخواهی محدودیت ها و مزیت های خود ر ا از خود دور کرده یا ببخشیم گاهی اوقات میتوانیم چیزهای بهتری بدست بیاوریم....
SmileSmileSmileSmile
داستان شما هم زیبا بود .....Smile


RE: داستان کوتاه حکمت خدا - ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd - 28-07-2013

داستان قشنگی بود سپاس دادم


RE: داستان کوتاه حکمت خدا - D-: - 28-07-2013

پس در هر صورت اون وزیره عزل میشد Big Grin