انجمن های تخصصی  فلش خور
ماجرای پوتیـن های فرماندهی که همه عاشقش بودند - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41)
+--- موضوع: ماجرای پوتیـن های فرماندهی که همه عاشقش بودند (/showthread.php?tid=218156)



ماجرای پوتیـن های فرماندهی که همه عاشقش بودند - ʜɪᴅᴅᴇɴ - 02-04-2015

امروز مورخ دوازدهم فروردین سالروز سرداری از تبار عشق است به‌همین دلیل بر آن شدیم این بسته شامل بعد دیگر و زیبا از زندگی این شهید بزرگوار را منتشر کنیم.


به گزارش دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
افکارنیوز ، امروز مورخ دوازدهم فروردین سالروز سرداری از تبار عشق است به‌همین دلیل بر آن شدیم این بسته شامل بعد دیگر و زیبا از زندگی این شهید بزرگوار را منتشر کنیم.


شهید همت در جبهه‌های جنگ علیه باطل رابطه خیلی خوب و برادرانه‌ای با رزمندگان داشت از همین رو با بیان خاطراتی از کتب "معلم فراری" و "برای خدا مخلص بود" به خاطراتی بر اساس زندگی این شهید بزرگوار می‌پردازیم.


فرماندهی که همه عاشقش بودند




امام(ره) از دیر شدن وقت نماز می‌ترسید، ما از صدای شکستن شیشه


به هر ترتیب که بود ما را راه دادند داخل تعدادمان کم بود. دورتادور امام(ره) نشسته بودیم و به نصیحت‌هایش گوش می‌دادیم که یک‌دفعه ضربه محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه‌های اتاق شکست و ...


ماجرای پوتین‌های شهید همت



کربلایی، رو به حاج همت می‌کند و با لبخند می‌گوید: "پدر باشم و نفهم تو دل پسرم چی می‌گذرد؟! حالا برای اینکه راحتت کنم، می‌گویم وظیفه من تا همین‌جا بود که انجام دادم. از تو هم ممنونم که حرفم را زمین نزدی و به خاطر احترام به من، مقام خودت را زیرپا گذاشتی. از حالا به بعد، تصمیم با خودت است. هرکاری دوست داری، بکن، من راضی‌ام."





نفوذ ضد انقلاب در سپاه پاسداران/ ماجرای کاک نایب و کاک همت



موسی از سرما خود را مچاله کرده و به رازی فکر می کند که هنوز برای خیلی از نیروها ناشناخته مانده است، راز جذابیت همت. هنوز بعضی‌ها می پرسند همت چطور به ضد انقلاب اعتماد می‌کند، آنها چطور عاشق همت می‌شوند؟ نکند با این کارهایش می‌خواهد مقر را دودستی تقدیم ضد انقلاب کند...




ظرف‌شوی نیمه شب



اخم‌های حاج همت درهم می‌شود. شیر آب را باز می‌کند و از ناراحتی سرش را زیر شیر می‌گیرد. اکبر که متوجه ناراحتی او شده، منتظر می‌ماند تا علت ناراحتی‌اش را بپرسد. حاج همت، در حالی که سرش را رو به آسمان می‌گیرد، می‌گوید...



ماجرای پس گردنی زدن حاج همت



حاج همت به گریه می‌افتد. ناگهان چیزی در ذهنش مثل پتک ضربه می‌زند. چهره آن مرد مثل یک تابلو در طاقچه ذهنش ثابت می‌ماند. حاج همت به هر طرف که می‌چرخد آن مرد را می‌بیند. از شرم و عذاب وجدان، سرش را پایین می‌اندازد و از حسینیه خارج می‌شود...



لبخندی که روی سینه ماند



حاج همت به امام خمینی فکر می‌کند و کمی جان می‌گیرد. سید هنوز گوشی‌های بیسیم را جلوی دهان او گرفته. همت لب می‌جنباند و حرف امام را تکرار می‌کند: "جزایر باید حفظ شود، بچه‌ها، حسین‌وار بجنگید."



نمی‌تونستین زودتر بگین از قرارگاه نجف باهام کار دارن؟



تلفن زنگ زد! رضا رفت گوشی را برداشت و گفت: حاج همت، با تو کار دارن. همت گفت: من با کسی کار ندارم. گوشی رو بذار بچه جون. رضا گفت: حاجی، به جون خودم راست می‌گم طرف می‌گه کار واجب داره همت گفت: خیال کردی می‌تونی منم مثل عباس سر کار بذاری...؟



روحش شاد و یادش گرامی و پررهرو باد...


RE: ماجرای پوتیـن های فرماندهی که همه عاشقش بودند - ИĪИĴΛ ИĪƓĤƬ☛ - 02-04-2015

اونایی بودن که واسه که واسه خاطر حفظ ناموس مردم رفتن جنگ
 
نه اونایی که سر ناموس مردم در جنگند
 
کسانی که از هست و نیستشون گذشتن
 
یه عده زیر زنجیر تانک با بدن های له شده
 
یه عده هم روی مین فسفری ذره ذره آب می شدند
 
و جیک هم نمیزدند تا عملیات لو نره و سایر همرزماشون شهید نشن
 
و فقط بوی گوشت کباب شده بود که....
 
یادمون نره کی بودیم...
یادمون نره کی هستیم...
یادمون نره چرا هستیم...
و در آخر یادمون نره خیلی خونها ریخته شد تا منو تو ،توی آرامش باشیم
شادی روح شهدای عزیزمون صلوات



RE: ماجرای پوتیـن های فرماندهی که همه عاشقش بودند - ʜɪᴅᴅᴇɴ - 02-04-2015

شَب جُمعَست غافل گیری اموات صلوات