انجمن های تخصصی  فلش خور
فتحعلی شاه حکایت قاجار - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34)
+--- موضوع: فتحعلی شاه حکایت قاجار (/showthread.php?tid=238718)



فتحعلی شاه حکایت قاجار - ~ CrAzY HuMaN ~ - 28-07-2015


در جریان جنگ دوم ایران و روس ، هنگامی كه قوای روسیه وارد
 تبریز شدند و فرماندهان قشون روس تصمیم گرفتند به سوی میانه پیشروی
 و تمام منطقه آذربایجان را به تصرف خود در آورند
 . در این وضعیت كه روس ها منزل به منزل پیشروی می كردند
 دولت ایران مجبور شد شرایط صلحی را كه دولت 
روسیه تحمیل میكرد كاملا بپذیرد . فتحعلی شاه قاجار ، برای خاتمه جنگ 
و انعقاد پیمان صلح ، روز معینی رامشخص و به بزرگان و اكابر و اعاظم
 قوم و درباریان و اشراف و نمایندگان اقشار مختلف مردم بارعام داد 
. برای اینكه مراسم « روز سلام » به خیر و خوشی 
برگزار گردد قبلا تعهداتی اندیشیدند و دستوراتی صادر 
گردید راجع به اینكه در مقابل هر جمله از
 فرمایشات شاه چه پاسخی باید داده شود !
در وقت مقرر و ساعت معهود ، شاه آمد و بر تخت سلطنتی
 جلوس كرد و فرمود : « اگر ما امر كنیم كه ایالات
 جنوب و ایالات شمال همراهی كنند و یك مرتبه به روس
 منحوس بتازند و دمار از روزگار این اقوام بی ایمان در بیاورند
 ، چه پیش خواهد آمد ؟ مخاطبان تعظیم سجده مانندی كرده و گفتند 
: بدا به حال روس ! بد به حال روس ! شاه مجددا گفت : اگر
 فرمان قضا ،‌شرف صدور یابد كه قشون خراسان با قشون
 آذربایجان یكی شود و توامان به این گروه بی دین و ملحد
 حمله كنند چه خواهد شد ؟ جملگی عرض كردند
 : بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
فتحعلی شاه مجددا پرسید اگر توپچی های خمسه را به كمك
 توپچی های مراغه بفرستیم تا با توپ خود تمام دار و ندار این كفار
 را با خاك یكسان كنند چه خواهد شد ؟ باز
 جواب آمد كه : بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
خلاصه چندین فقره از این قماش ، اگرهای دیگر 
ردو بدل شد و جواب آمد: بدا به حال روس ! بدا به حال روس !
دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست 
شاه ایستاده بودن خود را به روی پای قبل عالم انداخته گفتند :
قربان ! مكش ! مكش ! كه عالم زیر و رو خواهد شد !
شاه كه تا این لحظه بر روی تخت نشسته و پشت به دو
 عدد متكای مروارید دوزی شده الماس نشان داده بود از اظهارات چاپلوسانه
 مشتی درباری ونزدیكان مافنگی خود به هیجان آمده، ناگهان 
روی دوزانو بلند شد ، شمشیر خود را به كمر بسته بود به قدر یك 
وجب از غلاف بیرون كشید و این شعر را با صدای بلند خواند :
كشم شمشیر مینایی كه شیر از بیشه بگریزد / 
زنم بر فرق «پاسكویچ» كه دود از «پطر» برخیزد !
دو نفر از درباریان متملق كه در سمت چپ و راست 
شاه ایستاده بودن خود را به روی پای قبل عالم انداخته گفتند :
قربان ! مكش ! مكش ! كه عالم زیر و رو خواهد شد ! شاه قاجار
 پس از لحظه ای سكوت ، گفت : حالا كه این طور صلاح می دانی
د ما هم دستوری می دهیم بااین قوم بی ایمان كار
 را به مسالمت ختم كنند و مجددا شمشیر را غلاف كر د !
باز این حضرات به خاك افتادند و تشكرات خود را از طرف بنی نوع انسان كه
 اعلیحضرت بر آنها رحم آورده و تیغ خود
 را از نیام بیرون نكشیدند ، تقدیم خاكپای قبله عالم كردند !