انجمن های تخصصی  فلش خور
بینش دیالکتیکی تاریخ درباره انسان - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: تاریخ (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=34)
+--- موضوع: بینش دیالکتیکی تاریخ درباره انسان (/showthread.php?tid=239572)



بینش دیالکتیکی تاریخ درباره انسان - Tɪɢʜᴛ - 02-08-2015

بنابر بینش دیالکتیکی، انسان در ذات خود فاقد شخصیت انسانی است. هیچ امر ماوراء حیوانی در سرشت او نهاده نشده است، هیچ اصالتی در ناحیه ادراکات و بینشها و یا در ناحیه احساسات و گرایشها ندارد. بنابراین تلقی اگر پرسیده شود انسان ایده‏آل، انسان کامل، انسان نمونه، آنچه‏ انسان باید آن باشد و فعلاً نیست چیست؟ پاسخ اینست که هیچ چیز، هر چه‏ محیط به او بدهد همان است که باید باشد. " خود " انسان چیست که اگر از او گرفته شود از خود بیگانه شده است؟ باز پاسخ اینست که هیچ چیز یک ماده خام.
به هر صورت و هر شکلی که در آید صورت خود اوست. بنابراین تلقی آنچه در انسان اصالت دارد و به صورت غریزه در او موجود است جنبه‏های حیوانی او است. از اینرو انسان موجودی است اسیر منافع‏ مادی، محکوم جبر ابزار تولید، در اسارت شرائط مادی اقتصادی، وجدانش‏، تمایلاتش، قضاوت و اندیشه‏اش، انتخابش، جز انعکاسی از شرائط طبیعی‏ و اجتماعی محیط نیست، آیینه‏ای است که جز محیط خود را نمی‏تواند منعکس‏ سازد، طوطیی است که در پس آیینه شرائط محیط قرار گرفته است، و بر خلاف اجازه محیط طبیعی و اجتماعی کوچکترین جنبشی نمیتواند بکند، ماده‏ خامی است که در او اقتضای حرکت به سوی مقصد و هدف ویژه‏ای نیست. طرفداران نظریه ابزاری تمام نهضتهای‏ مذهبی و اخلاقی و انسانی تاریخ را توجیه طبقاتی می‏نمایند به شدت محکوم و آن را نوعی قلب و تحریف معنوی تاریخ و اهانت به مقام انسانیت تلقی‏ می‏نمایند.

نظریه ابزاری - که مدعی است همیشه نهضتهای پیش برنده‏ از ناحیه محرومان و مستضعفان، در جهت تأمین نیازهای مادی، به موازات‏ تکامل ابزار تولید، از راه دگرگون کردن نظامات و مقررات موجود و جانشین کردن نظاماتی دیگر به جای آنها بوده و مدعی است که وجدان هر انسان ساخته و منعکس کننده موقعیت طبقاتی او است و مدعی است که وجدان‏ طبقه حاکم جبراً در جهت حفظ نظامات موجود است و وجدان طبقه محکوم جبرا در جهت دگرگونی " نظامات " و " سنت ها " و " ایدئولوژی" موجود است.
بینش ابزاری بر اساس این طرز تفکر است که انسان در آغاز پیدایش یک ماده خام است و کار و ابزار است که به این ماده خام، شکل متناسب با نوع کار و شکل ابزار تولید می دهد، یک ظرف خالی محض است که از بیرون و تحت تدثیر عوامل اجتماعی پر می شود و به عبارت دیگر انسان طبق این نظریه فاقد شخصیت است نه شخصیت بالفعل دارد و نه شخصیت بالقوه.
پایه و اساس شخصیتش‏ با عوامل اجتماعی، مخصوصا عوامل اقتصادی پی ریزی می‏شود. از اینرو هر نوع و هر شکل شخصیتی به او داده شود از نظر او که ماده خام و ظرف خالی‏ ای بیش نیست بی تفاوت است. نسبت او با همه شکل‏ها و همه مظروفها علی‏ السویه است. از این جهت انسان شبیه یک نوار خالی است که هر چه در او ضبط شود از نظر ذات نوار بی تفاوت است.

آنچه از مختصات این مکتب و ما به الامتیاز آن از سایر تفکرات است و در حقیقت هسته اصلی تفکر دیالکتیکی باید شمرده شود دو چیز است: یکی‏ این که همچنانکه واقعیت خارجی که موضوع اندیشه است وضع دیالکتیکی دارد، خود اندیشه نیز وضع دیالکتیکی دارد. یعنی اندیشه مانند طبیعت عینی‏ محکوم اصول چهارگانه است.
دیگر اینکه این مکتب تضاد را به این صورت تعبیر می‏کند که هر هستی در ذات خود متضمن نیستی است و ازاینرو مساوی با " شدن " یعنی حرکت است. هر چیز لزوماً نفی خود را در درون خود می‏پرورد و سپس متحول به آن می‏گردد، آن نیز به نوبه خود چنین‏ جریانی طی می‏نماید و به این ترتیب طبیعت و تاریخ همواره از میان اضداد عبور می‏کنند. از نظر این مکتب تکامل، جمع میان دو ضد است که یکی به‏ دیگری تبدیل شده اس.

اصل تضاد به معنی جنگ اجزاء طبیعت با یکدیگر و احیانا ترکیب آنها با یکدیگر اصلی است کهن، آنچه در تفکر دیالکتیکی تازگی دارد و از مختصات‏ این طرز تفکر است، این است که نه تنها میان اجزاء طبیعت جنگ و تضاد هست، در درون هر جزء تضاد وجود دارد و این تضاد به صورت جنگ عوامل نو و رشد یابنده با عوامل کهنه و درحال زوال است و منتهی به پیروزی نیروهای‏ در حال رشد می‏گردد.
اینست دو چیزی که باید هسته اصلی و ما به الامتیاز تفکر دیالکتیکی از غیر دیالکتیکی شمرده شود. نو و کهنه در این منطق مفهوم نسلی ندارد. مقصود از صف آرائی نو و کهنه در برابر یکدیگر صف آرائی نسل جوان در برابر نسل قبل از خود نیست‏، که نسل جوان الزاما در جبهه انقلابی و نسل کهن در جبهه محافظه کار قرار گیرد.

همچنانکه مفهوم فرهنگی ندارد، یعنی مقصود طبقه تحصیل کرده و با سواد در مقابل طبقه بی سواد و درس نخوانده نیست، بلکه صرفا مفهوم‏ اقتصادی و طبقاتی دارد. طبقه کهن یعنی طبقه وابسته به وضع موجود و منتفع‏ از آنچه هست، و طبقه نو یعنی طبقه ناراضی از وضع موجود و الهامگیر از ابزار تولیدی جدید که وضع موجود را به زیان خویش می‏بیند و طرفدار دگرگونی روبنای اجتماع است.
به تعبیر دیگر: نو و کهنه، یعنی روشنفکر و تاریک اندیش. روشنفکری‏ و تاریک اندیشی مقوله‏ای غیر از مقوله دانش و بی‏دانشی است، روشنفکر کسی است که از آگاهی ویژه‏ای در جهت تکامل اجتماعی برخوردار است، خود آگاهی اجتماعی از مختصات‏ طبقه محروم و ناراضی و طرفدار دگرگونی وضع موجود است.
یعنی روشنفکری و تاریک اندیشی ریشه طبقاتی دارد. طبقه مرفه و برخوردار الزاما تاریک‏ اندیش و گذشته گرا و سنت گرا و دارای تفکر محافظه کارانه است و طبقه‏ رنجبر و زحمت کش جبرا روشنفکر و دارای تفکر انقلابی و آینده گرا است. پایگاه خاص طبقاتی است که الهام بخش روشنفکری است نه درس و کلاس و معلم و کتاب و لابراتوار.
انسان بینش و وجدان اجتماعی خویش را از شرائط محیط اجتماعی و موقعیت‏ طبقاتی خود الهام می‏گیرد طبقه مرفه و منتفع از وضع موجود قهراً و جبراً جامد الفکر می‏گردد و طبقه استثمار شده جبراً تحرک اندیشه پیدا می‏کند و این امری جدا از فرهنگ و سواد داشتن و نداشتن است. حرکات تکاملی‏ اجتماع غالبا از ناحیه گروهها و طبقاتی است که از سواد و معلومات کافی‏ بی بهره‏اند ولی به حکم وضع طبقاتی روشنفکرند.