![]() |
يک متن زیبا ولی غم انگيز - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: فرهنگی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=35) +--- موضوع: يک متن زیبا ولی غم انگيز (/showthread.php?tid=24310) |
يک متن زیبا ولی غم انگيز - L.A.78 - 13-12-2012 مادرش براي نگه داري و تامين مخارجش معمولا شب ها را كار مي كرد . گاها مي شنيد كه به او حرامزاده مي گفتند ولي او معني اين جمله را نمي دانست . مي دانست كه مادرش عطر ندارد ولي هميشه بوي عطر مي دهد ! يك بار كه از مادرش پرسيده بود حرامزاده يعني چي ؟ مادرش گريه كرده بود و او مي دانست كه نبايد به كسي اين جمله را بگويد ، چون مادرها با شنيدن اين جمله گريه مي كنند و او دوست نداشت كه هيچ مادري گريه كند . او عاشق مادرش بود . مادرش صبح ها برايش نان و كره درست مي كرد و شكر رويش مي پاچيد و او مي خورد . او عاشق لقمه هايي بود كه مادر در دهانش مي گذاشت . عصر ها مادر برايش كتاب كودكان مي خواند و او خود را جاي سوپر من و بت من مي پنداشت و مي دانست كه روزي سوپر من مي شود . زمستان رسيده بود . مي دانست مادرش شب ها از سرما در بيرون خانه مي لرزد . دوست داشت كاري بكند ولي نمي دانست چه كاري . معني فكر كردن را نمي دانست و گر نه حتما براي مادرش كاري مي كرد . يك شب كه مادرش نبود ، پليس به خانه آنها آمد و او را با خود برد . خارج از شهر ، زير يك پل ، جسدي بود كه او بايد شناسايي مي كرد . وقتي ملحفه را از روي جسد كنار زدند ، مادرش را عريان ديد كه سياه شده بود . پليس از او پرسيد كه جنازه را مي شناسد و او فقط گفته بود : مادر . كنار جسد چوبي ديده مي شد كه مادر را با او زده بودند . شنيد كه پليس ها مي گويند : اين هم يك مورد ديگه . احتمالا يارو پول نداشته و درگير شدند و ... او نمي دانست درگير يعني چي . پليس او را با ماشين به جايي برد كه همه بچه بودند . ديگر خبري از نان و شكر نبود و او خيلي دوست داشت بداند نوانخانه يعني چي ؟ چهره عريان مادر هميشه جلوي نظرش بود . دوست داشت لباسي گرم براي مادرش تهيه كند . در زمستان سال بعد ، يك روز كه پرستاري براي سركشي به اتاقش آمده بود او را آويزان از طنابي ديد بود كه كيسه هايي را هم در دست داشته بود . پرستارها گفتند : يك خودكشي موفق ديگر ! وقتي او را پايين آوردند و در كيسه هايي كه در دستانش بود باز كردند ، هزاران لباس را ديدند كه او براي مادرش جمع كرده بود و هيچ پرستاري تا به امروز نفهميد كه او خود را كشته بود تا براي مادرش كيسه لباسهاي گرم ببرد تا مبادا مادر عريانش سرما بخورد . او عاقبت توانسته بود كاري براي مادرش بكند . همين . RE: يک متن زیبا ولی غم انگيز - .س ملکی - 13-12-2012 چرت بود RE: يک متن زیبا ولی غم انگيز - پيشي ي ملوس - 13-12-2012 اخي ![]() RE: يک متن زیبا ولی غم انگيز - عاطفه جوووون2 - 13-12-2012 اخی. ![]() RE: يک متن زیبا ولی غم انگيز - mahhjabeen - 13-12-2012 ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() RE: يک متن زیبا ولی غم انگيز - aCrimoniouSs - 15-12-2012 (13-12-2012، 10:56).س ملکی نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. چشات چرت خوند... عالی بود عزیزم. |