![]() |
چرا موسی(ع)آیات خدا را به زمین کوبید؟ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: چرا موسی(ع)آیات خدا را به زمین کوبید؟ (/showthread.php?tid=243705) |
چرا موسی(ع)آیات خدا را به زمین کوبید؟ - ابراهیم هادی - 06-09-2015 [rtl]چرا موسی(ع)آیات خدا را به زمین کوبید؟[/rtl] [rtl]در قرآن آمده که حضرت موسی(ع) وقتی از میقات بازگشت و جریان گوسالهپرستی بنیاسرائیل را از نزدیک مشاهده کرد، آنقدر عصبانی شد که لوحنوشتههای احکام خدا را به زمین افکند! آیا این مساله، بیاحترامی به آیات الهی نیست؟ [/rtl]
![]() ماجرای مواجهه حضرت موسی(ع) با بنیاسرائیل پس از بازگشت از میقات از جمله آیات سوالبرانگیز قرآن کریم است. خداوند در کریمه 150 سوره مبارکه اعراف، این صحنه را اینگونه تصویر میکند:
وَ لَمَّا رَجَعَ مُوسى إِلى قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفاً قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ وَ أَلْقَى الْأَلْواحَ وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یَجُرُّهُ إِلَیْهِ قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَ كادُوا یَقْتُلُونَنِی فَلا تُشْمِتْ بِیَ الْأَعْداءَ وَ لا تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ (اعراف/150) [و چون موسى، خشمناك و اندوهگین به سوى قوم خود بازگشت، گفت: «پس از من چه بد جانشینى براى من بودید! آیا بر فرمان پروردگارتان پیشى گرفتید؟ و الواح را افكند و [موى] سر برادرش را گرفت و او را به طرف خود كشید. [هارون] گفت: «اى فرزند مادرم، این قوم، مرا ناتوان یافتند و چیزى نمانده بود كه مرا بكشند؛ پس مرا دشمن شاد مكن و مرا در شمار گروه ستمكاران قرار مده.» ] پیرامون این آیه شریفه، دو سوال مطرح است: نخست اینکه چرا حضرت موسی(ع) الواح آسمانی را به زمین افکند؟ آیا این عمل، هتک حرمت نسبت به احکام و فرامین الهی شمرده نمیشود؟
دوم اینکه چرا وی، با عصبانیت سر برادرش را کشید و به محاسنش چنگ آویخت؟ در حالیکه میدانست هارون(ع) بی تقصیر است.
اهل تفسیر کمتر متعرض سوال نخست شدهاند. گویا سوال دوم چون با مقام عصمت پیامبران الهی، ناسازگار مینماید، بیشتر مورد اهتمام بوده است. مفسران درباره اینکه آیا این الواح همان تورات مشهور است یا غیر آن، اختلافنظر دارند؛ بیشتر آنها بر این باورند که الواح همان تورات است. [1] [2] [3] گروهی دیگر ارسال الواح را پیش از نزول تورات میدانند. [4] برخی دیگر نیز تورات را بخشی از الواح دانستهاند. [5] علامه طباطبایی مفسر کبیر المیزان چنانکه از وی متوقع است، بنا بر مبانی خاص خود، پاسخ دیگری به میان آورده است که تازگی دارد.
[rtl]پاسخ سوال اول[/rtl]سوال نخست، پاسخی کوتاه و روشن دارد و آن اینکه: توحید اساس دعوت انبیاست و اگر این پایه ویران شود، سایر تعالیم انبیاء نیز فرو خواهد ریخت. آری! وقتی متکلم از دست برود دیگر کلام، هیچ رتبت و ارزشی نخواهد داشت. لذا حضرتش میبایست به گونهای رفتار میکرد که عمق فاجعه برای مردم روشن شود و ای بسا اگر غیر از این رفتار میکرد، ریشههای این گمراهی به طور کامل برکنده نمیشد و هر آن احتمال بازگشت به آن وجود داشت.
[rtl]پاسخ سوال دوم[/rtl]
اما سوال دوم را هر یک از مفسران بنا بر منهج تفسیری و مبانی اندیشهای خود به گونهای پاسخ گفتهاند. مرحوم طبرسی در مجمع البیان، گزارشی اجمالی از این پاسخها را به دست داده است:
1. موسى(ع) سر برادر را گرفت و كشید، تا قوم بدانند كه كار زشتى مرتكب شدهاند چنان كه هر گاه انسان خشمگین مىشود، همین كارها را با خودش هم انجام مىدهد، لب مىگزد و ریش خود را مىكشد. موسى(ع) هارون(ع) را بمنزله خودش قرار داد و همین كارها را با او كرد. این وجه از ابو على جبائى است. این جور كارها تابع موازین عرفى است. ممكن است در بعضى جاها تحقیر و در بعضى جاها احترام باشد. 2- شیخ مفید مىفرماید: موسى (ع) میخواست از این راه نشان دهد كه از كردار آنها سخت غضبناك شده است و بدینوسیله زشتى عمل آنها را به آنها بفهماند تا بعدا چنین كارهایى نكنند. 3- میخواست او را از قوم جدا كند و از او سوال كند كه آیا تقصیرى دارد یا ندارد؟ لذا وقتى معلوم شد بیگناه است، براى او و خودش دعا كرد. 4- وقتى كه دید هارون(ع) هم مثل خودش ناراحت است، براى تسكین او سرش را چنان كشید كه درد گرفت و مردم نادان فكر كردند مىخواهد او را تحقیر كند. آن گاه برائت او را آشكار كرد و براى ازاله تهمت در حقش دعا كرد. 5- منظورش این بود كه هارون(ع) را از اینكه متابعت نكرده، ملامت كند. چنان كه در سوره طه مىفرماید: «ما مَنَعَكَ إِذْ رَأَیْتَهُمْ ضَلُّوا أَلَّا تَتَّبِعَنِ» یعنى چه چیز ترا واداشت كه وقتى دیدى آنها گمراه شدهاند، از من متابعت نكنى؟ (6) [rtl]دیدگاه علامه طباطبایی(ره)[/rtl]
علامه طباطبایی مفسر کبیر المیزان چنانکه از وی متوقع است، بنا بر مبانی خاص خود، پاسخ دیگری به میان آورده است که تازگی دارد. وی می گوید: « از ظاهر سیاق آیه مورد بحث و همچنین آیات راجع به این داستان از سوره" طه" بر مىآید موسى (ع) همان مقدار كه بر بنى اسرائیل غضب كرد بر هارون(ع) نیز غضب كرد و معلوم مىشود وى چنین پنداشته كه هارون(ع) در مبارزه علیه بنى اسرائیل كوتاه آمده، و همه جد و جهد خود را به كار نبرده، و به نظر خود چنین صلاح دانسته، با اینكه موقع جدا شدن از او سفارش كرده و بطور مطلق گفته بود:" وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ در میان قوم به اصلاح امر ایشان بپرداز و راه مفسده جویان را پیروى مكن". در اینجا ممكن است كسى بپرسد آیا این مقدار اشتباه از موسى بن عمران (ع) با عصمت آن جناب منافات ندارد؟ جوابش این است كه: نه، ادله عصمت انبیاء این سنخ اشتباهات را كه در حقیقت اختلاف در سلیقه و مشى است نفى نمىكند، تنها امورى را نفى مىكند كه مربوط به حكم خداى سبحان باشد، نه چیزهایى كه مربوط به زندگى و مشى در زندگى است.و همچنین است گرفتن موى سر هارون و كشیدن آن، چون این نیز اثر آن خیالى بود كه موسى (ع) در باره هارون كرد، و مقدمه زدن او بود، موسى (ع) مىخواسته برادر خود را در یك امر ارشادى تادیب كرده باشد نه در یك حكمى از احكام مولوى پروردگار، تا اشتباه در آن منافات با عصمت داشته باشد، و لذا مىبینیم وقتى هارون جریان را برایش شرح داد و موسى فهمید كه وى بی تقصیر و معذور بوده براى خودش و او دعا نمود و عرض كرد. (7)
[rtl]دیدگاه آیت الله جوادی آملی[/rtl]
از معاصرین، دیدگاه استاد جوادی آملی(درخلال درس تفسیرشان) که مبتنی بر یک اصل مسلم شیعی است، در خور تامل است. از منظر ایشان این سخن که اهل بیت(ع) عدل قرآنند، فقط مختص به دین اسلام نیست بلکه هر پیامبری از هر آئینی، هموزن و معادل کتاب آسمانیاش است. بنابراین هر سخنی که در راستای توجیه افکندن الواح توسط حضرت موسی(ع) گفته شود همان را میتوان درباره رفتار او با هارون(ع) بیان کرد. (8)
آری! اگر بنا باشد توحید زیر سوال برود دیگر چه مانعی خواهد داشت که چنین رفتاری با پیامبر خدا صورت پذیرد؟ برخورد تند با پیامبر خدا حتی اگر گناهکار هم نباشد، در صورتی که بتواند اثر این گمراهی را از دیده و دل مردم بزداید، بسیار توجیهپذیر خواهد بود. [rtl]پینوشتها:[/rtl]
1. التبیان، ج۴، ص۵۳۹.2. الکشاف، ج۲، ص۱۵۸. 3. مجمع البیان، ج۴،ص۷۳۳. 4. تفسیر ابنکثیر، ج۲، ص۲۵۶. 5. الکشاف، ج۲، ص۶۶۸. 6. ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج10، ص61. 7. ترجمه تفسیر المیزان، ج8، ص: 324. RE: چرا موسی(ع)آیات خدا را به زمین کوبید؟ - مـ༻؏☆جـےـیــّ◉ـב - 12-02-2025 هنگامی که فرعون و فرعونیان در دریای نیل غرق شده و به هلاکت رسیدند، بنیاسرائیل به رهبری حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ پس از سالها مبارزه، پیروز شدند و زمام امور رهبری به دست موسی ـ علیهالسلام ـ افتاد. او در یک اجتماع بسیار بزرگ (که میتوان آن را به عنوان جشن پیروزی نامید) در حضور بنیاسرائیل سخنرانی کرد، مجلس بسیار باشکوه بود، ناگاه یک نفر از موسی ـ علیهالسلام ـ پرسید: «آیا کسی را میشناسی که نسبت به تو اعلم (عالمتر) باشد؟» موسی ـ علیهالسلام ـ در پاسخ گفت: نه. ۱.۱ - وادی هلاکت مطابق بعضی از روایات، پس از نزول تورات و سخن گفتن مستقیم خدا با موسی ـ علیهالسلام ـ، موسی در ذهن خود به خودش گفت: «خداوند هیچکس را عالمتر از من نیافریده است.» در این هنگام خداوند به جبرئیل وحی کرد موسی را دریاب که در وادی هلاکت افتاده است. (یعنی براثر حالتی شبیه خودخواهی، در سراشیبی نزول از مقامات عالیه معنوی قرار گرفته، به یاریش بشتاب تا اصلاح شود. جبرئیل به سراغ موسی آمد...) ۲ - داناتر از موسی [ویرایش] خداوند هماندم به موسی ـ علیهالسلام ـ وحی کرد: آری داناتر از تو عبد و بنده ما خضر ـ علیهالسلام ـ است، او اکنون در تنگه دو دریا، (به گفته اکثر مفسّران، منظور از این تنگه دو دریا، محل اتّصال خلیج عقبه با خلیج سوئز است.) در کنار سنگی عظیم است. موسی ـ علیهالسلام ـ عرض کرد: «چگونه به حضور او نایل شوم؟» خداوند فرمود: «یک عدد ماهی بگیر و در میان زنبیل خود بگذار، و به سوی آن تنگه دو دریا برو، در هر جا که آن ماهی را گم کردی، آن عالم در همانجا است.»[۱] ۳ - در جستجوی استاد [ویرایش] موسی ـ علیهالسلام ـ که دانشدوست بود، گفت: من دست از جستجو برنمیدارم تا به محل آن تنگه دو دریا برسم، هرچند مدّت طولانی به راه خود ادامه دهم. موسی دوست و همسفری برای خود انتخاب کرد که همان مرد رشید و شجاع و با ایمان بنیاسرائیل به نام یوشع بن نون بود، موسی یک عدد ماهی در میان زنبیل نهاد و اندکی زاد و توشه راه برداشت و همراه یوشع به سوی تنگه دو دریا حرکت کردند. هنگامی که به آنجا رسیدند در کنار صخرهای اندکی استراحت کردند، در همانجا موسی و یوشع، ماهیای را به همراه داشتند، فراموش کردند. بعد معلوم شد که ماهی براثر رسیدن قطرات آب بهطور معجزهآسایی خود را در همان تنگه به دریا افکنده و ناپدید شده است. ۳.۱ - یافتن خضر موسی و همسفرش از آن محل گذشتند، طولانی بودن راه و سفر موجب خستگی و گرسنگی آنها گردید، در این هنگام موسی ـ علیهالسلام ـ به خاطرش آمد که غذایی به همراه خود آوردهاند، به یوشع گفت: «غذای ما را بیاور که از این سفر سخت خسته شدهایم.» یوشع گفت: آیا به خاطر داری هنگامی که ما به کنار آن صخره پناه بردیم، من در آنجا فراموش کردم که ماجرای ماهی را بازگو کنم، و این شیطان بود که یاد آن را از خاطر من ربود، و ماهی راهش را به طرز شگفتانگیز در دریا پیش گرفت و ناپدید شد. و از آنجا که این موضوع به صورت نشانهای برای موسی ـ علیهالسلام ـ در رابطه با پیدا کردن عالِم، بیان شده بود موسی ـ علیهالسلام ـ مطلب را دریافت و گفت: این همان چیزی است که ما میخواستیم و به دنبال آن میگشتیم. در این هنگام از همانجا بازگشتند و به جستجوی آن عالِم پرداختند، وقتی که به تنگه رسیدند حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ را در آنجا دیدند. در حدیثی از پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ نقل شده فرمود: هنگامی که موسی ـ علیهالسلام ـ با خضر ـ علیهالسلام ـ در کنار دریا ملاقات کرد، پرندهای در برابر آن دو ظاهر شد، قطرهای آب دریا با منقارش برداشت، خضر به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا میدانی این پرنده چه میگوید؟ موسی گفت: چه میگوید؟ خضر گفت: میگوید «وَ رَبِّ السَّماواتِ و الاَرضِ وَ رَبِّ الْبَحْرِ ما عِلْمُکُما مِنْ عِلْمِ اللهِ اِلّا قَدْرَ ما اَخَذْتُ بِمِنْقارِی مِنْ هذَا الْبَحْرِ؛ و سوگند به پروردگار آسمانها و زمین و پروردگار دریا، دانش شما دو نفر (موسی و خضر) در مقایسه با علم خدا نیست مگر به اندازه آنچه از آب در منقارم گرفتهام نسبت به این دریا» [۲] و در روایت دیگر آمده: «این پرنده کوچکتر از گنجشک بود و از نوع پرستو بود و گفت: «علم شما در مقابل علم محمّد و آل محمّد ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ به اندازه مقدار آبی است که به منقار گرفتهام نسبت به دریا.» [۳] پس از احوالپرسی، موسی ـ علیهالسلام ـ به او گفت: «آیا من از تو پیروی کنم تا از آنچه به تو تعلیم داده شده است و مایه رشد و صلاح است به من بیاموزی؟» خضر: تو هرگز نمیغتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی، و چگونه میتوانی در مورد رموز و اسراری که به آن آگاهی نداری شکیبا باشی؟ ۴ - تعهد به صبر [ویرایش] موسی به خضر گفت: به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت، و در هیچ کاری مخالفت فرمان تو را نخواهم کرد. خضر: پس اگر میخواهی به دنبال من بیایی از هیچ چیز سؤال نکن، تا خودم به موقع، آن را برای تو بازگو کنم. موسی ـ علیهالسلام ـ مجدّداً این تعهّد را داد که با صبر و تحمّل همراه استاد حرکت کند و به این ترتیب همراه خضر ـ علیهالسلام ـ به راه افتاد[۴] ۵ - سه حادثه عجیب [ویرایش] موسی و یوشع و خضر ـ علیهالسلام ـ با هم به کنار دریا آمدند و در آنجا سوار کشتی شدند آن کشتی پر از مسافر بود، در عین حال صاحبان کشتی آنها را سوار کردند. پس از آنکه کشتی مقداری حرکت کرد، خضر ـ علیهالسلام ـ برخاست و گوشهای از کشتی را سوراخ کرد و آن قسمت را شکست و سپس آن قسمت ویران شده را با پارچه و گل محکم نمود که آب وارد کشتی نشود. موسی ـ علیهالسلام ـ وقتی این منظره نامناسب را که موجب خطر جان مسافران میشد دید، بسیار خشمگین شد و به خضر گفت: «آیا کشتی را سوراخ کردی که اهلش را غرق کنی، راستی چه کار بدی انجام دادی؟» حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا نگفتم که تو نمیتوانی همراه من صبر و تحمّل کنی؟!» موسی گفت: مرا به خاطر این فراموشکاری، بازخواست نکن و بر من به خاطر این اعتراض سخت نگیر. از آنجا گذشتند و از کشتی پیاده شدند به راه خود ادامه دادند، در مسیر راه خضر ـ علیهالسلام ـ کودکی را دید که همراه خردسالان بازی میکرد، خضر به سوی او حمله کرد و او را گرفت و کشت. موسی ـ علیهالسلام ـ با دیدن این منظره وحشتناک تاب نیاورد و با خشم به خضر ـ علیهالسلام ـ گفت: «آیا انسان پاک را بیآنکه قتلی کرده باشد کشتی؟ به راستی کار زشتی انجام دادی.» حتّی موسی ـ علیهالسلام ـ بر اثر شدّت ناراحتی به خضر ـ علیهالسلام ـ حمله کرد و او را گرفت و به زمین کوبید که چرا این کار را کردی؟ خضر گفت: به تو نگفتم تو هرگز توانایی نداری با من صبر کنی؟ موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: اگر بعد از این از تو درباره چیزی سؤال کنم، دیگر با من مصاحبت نکن، چرا که از ناحیه من معذور خواهی بود. ۵.۱ - تعمیر دیوار از آنجا حرکت کردند تا اینکه شب به قریهای به نام ناصره رسیدند، آنها از مردم آنجا غذا و آب خواستند، مردم ناصره، غذایی به آنها ندادند و آنها را مهمان خود ننمودند، در این هنگام خضر ـ علیهالسلام ـ به دیواری که در حال ویران شدن بود نگاه کرد و به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: به اذن خدا برخیز تا این دیوار را تعمیر و استوار کنیم تا خراب نشود. خضر ـ علیهالسلام ـ مشغول تعمیر شد. ۶ - جدایی از خضر [ویرایش] موسی ـ علیهالسلام ـ که خسته و کوفته و گرسنه بود، و از همه مهمتر احساس میکرد شخصیت والای او و استادش به خاطر عمل نامناسب اهل آن آبادی سخت جریحهدار شده و در عین حال خضر ـ علیهالسلام ـ به تعمیر دیوار آن آبادی میپردازد، بار دیگر تعهّد خود را به کلّی فراموش کرد و زبان به اعتراض گشود، اما اعتراضی سبکتر و ملایمتر از گذشته، گفت: «میخواستی در مقابل این کار اجرتی بگیری؟» اینجا بود که خضر ـ علیهالسلام ـ به موسی ـ علیهالسلام ـ گفت: «هذا فِراقُ بَینِی وَ بَینِکَ...؛ اینک وقت جدایی من و تو است، اما به زودی راز آنچه را که نتوانستی بر آن صبر کنی، برای تو بازگو میکنم». (کهف، ۷۱ تا ۷۸؛ [۵] روایت شده: پیامبر ـ صلیاللهعلیهوآلهوسلم ـ فرمود: «خدا برادرم موسی ـ علیهالسلام ـ را رحمت کند، اگر تحمّل میکرد، عجیبترین شگفتیها را (از دست خضر) میدید و نیز فرمود: اگر صبر میکرد، هزار شگفتی میدید. [۶] و از امام باقر ـ علیهالسلام ـ یا امام صادق ـ علیهالسلام ـ نقل شده فرمود: «لَوْ صَبَرَ مُوسی لَاَراهُ الْعالِمُ سَبْعِینَ اُعْجُوبَهٍ؛ اگر موسی ـ علیهالسلام ـ صبر و تحمّل میکرد، آن عالِم (خضر) هفتاد حادثه عجیب به موسی ـ علیهالسلام ـ نشان میداد.» [۷][۸] و نیز روایت شده: از موسی ـ علیهالسلام ـ پرسیدند: سختترین حادثه زندگی تو چه بود؟ موسی ـ علیهالسلام ـ در پاسخ گفت: «هیچیک از آن همه مشکلات (عصر فرعون و عصر حکومت بنیاسرائیل با آن همه رنجها) همانند گفتار خضر ـ علیهالسلام ـ برایم رنجآور نبود که خبر از فراق و جدایی خود از من داد و مرا از علوم خود محروم ساخت.». [۹] موسی ـ علیهالسلام ـ سخنی نگفت، و دریافت که نمیتواند همراه خضر ـ علیهالسلام ـ باشد و دربرابر کارهای عجیب او صبر و تحمّل داشته باشد. ۷ - اسرار سه حادثه [ویرایش] حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ راز سه حادثه شگفتانگیز فوق را برای موسی ـ علیهالسلام ـ چنین توضیح داد: اما آن کشتی مال گروهی از مستمندان بود که با آن در دریا کار میکردند، و من خواستم آن را معیوب کنم و به این وسیله آن کشتی را از غصب ستمگر زمان برهانم. چرا که پشت سرشان پادشاه ستمگری بود که هر کشتی سالمی را به زور میگرفت. معیوب کردن من، برای نگهداری کشتی برای صاحبانش بود. و امّا آن نوجوان، پدر و مادرش با ایمان بودند و بیم داشتیم که آنان را به طغیان و کفر وادارد، از این رو خواستیم که پروردگارشان به جای او فرزندی پاکسرشت و با محبّت به آن دو بدهد. کارهای خضر ـ علیهالسلام ـ به خصوص کشتن نوجوان گرچه ظاهری بسیار زننده داشت، ولی باید توجّه داشت که فرق است بین نظام تشریع و تکوین ، خداوند حاکم بر هر دو نظام است، در این صورت هیچ مانعی ندارد که خداوند گروهی مانند موسی ـ علیهالسلام ـ را مأمور اجرای نظام تشریع کند، و گروهی یا شخصی (مانند خضر) را مأمور اجرای نظام تکوین، از نظر نظام تکوین، هیچ مانعی ندارد که خداوند حتّی کودک نابالغی را دچار حادثهای کند که جان بسپارد، چرا که وجودش ممکن است در آینده موجب خطرهای عظیم گردد، مانند اینکه پزشک دست یا پای کسی را قطع میکند تا میکرب سرطان از آن به سایر اعضاء سرایت ننماید. کارهای حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ در ماجرای فوق در محدوده نظام تکوین بوده، ولی حضرت موسی ـ علیهالسلام ـ مأمور کارها در محدوده تشریع بود، از این رو مقام موسی ـ علیهالسلام ـ در این راستا از حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ بالاتر بود، اگرچه در محدوده نظام تکوین، مقام خضر ـ علیهالسلام ـ بالاتر بود. از سوی دیگر این کار خضر ـ علیهالسلام ـ از نشانههای رحمت الهی و پاداش او به پدر و مادر با ایمان بود، خضر به دستور خدا آن کودک کافر را ـ که اگر میماند موجب کفر و انحراف پدر و مادر میشد، کشت، ولی به جای آن کودک، خداوند دختری به آن پدر و مادر مرحمت فرمود، که کانون ایمان و تقوا بود و به فرموده امام صادق ـ علیهالسلام ـ از نسل او هفتاد پیامبر، به وجود آمد. [۱۰] و امّا آن دیوار از آنِ دو نوجوان یتیم در آن شهر بود، گنجی متعلّق به آن یتیمان در زیر دیوار وجد داشت، و پدرشان مرد صالحی بود، و پروردگار تو میخواست آنها به حدّ بلوغ برسند و گنجشان را استخراج کنند. این رحمتی از پروردگار تو بود، من آن کارها را انجام دادم تا زیر دیوار محفوظ بماند و آن گنج خارج نشود و به دست بیگانه نیفتد، من این کارها را خودسرانه انجام ندادم. این بود راز کارهایی که نتوانستی در برابر آنها تحمّل کنی. [۱۱] موسی ـ علیهالسلام ـ از توضیحات حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ قانع شد. امام خمینی در تحلیل از قضیه موسی و خضر در قرآن، با استناد به کلام شهید ثانی چند ادب از آداب تعلیم را استفاده میکند. از جمله این تعلیمات، قضیه «امر بین الامرین» میباشد.[۱۲] و معتقد است در یک مورد قرآن میفرماید «فاردت» و در مورد دیگر «فاردنا» و در جای دیگر میگوید: «فاراد ربک». انسان دارای سه مقام است. در مقام اول، در صرف کثرات و در بحر انانیت مستغرق است و میگوید: من گفتم من اراده کردم. کمی که ترقی کرد، میبیند تنها او نیست، دست دیگری هم در کار است لذا میگوید «فاردنا» و چون بالاتر رفت میبیند چیزی ندارد و هیچ است و همه قهاریت مال خداوند است، پس در این مقام از روی معرفت هر نقص و عیبی که امری عدمی است به خود نسبت میدهد و میگوید: «فاردت» و در جاییکه امر خشیت است که امری مشترک و متشابک از وجود و عدم است میگوید: «فاردنا» یعنی عدم از او و کمال از غیر او، اما آنجا که صرف کمال و کنز خالص است و «فاراد ربک» میگوید زیرا در اینجا مقام انانیت نیست، انانیت جایی است که نقصی باشد.[۱۳] به اعتقاد امام خمینی قرآن مجید در قصص و حکایات انبیا که سیر مردمان برجسته و غالب ذکر را برای ما بیان میکند، برای این است که بدانیم برجستگان عالم که مربی بشر بودهاند چطور خودشان تربیت یافتهاند و رفتار آنها چگونه بوده است چنانکه حضرت موسی با همه سیروسلوک به دنبال مربی خود حضرت خضر رفت و چه تربیتها از او آموخت. «قال له موسی هل اتبعک علی ان تعلمن مما عُلمت رُشداً» آداب تعلم در این آیه بیشتر از دوازده ادب میباشد.[۱۴] امام خمینی باتوجهبه اینکه معتقد است عالم محضر حق است علت اعتراض موسی و حضرت خضر را با استناد به کلام استادش شاهآبادی این میداند که حضرت موسی با اینکه عهد کرده بود که درباره کارهای حضرت خضر سوالی نکند ولی در عمل مخالفت کرد، علت چنین مخالفتی را حفظ و مراعات حضور حق میداند.[۱۵] زیرا که معاصی، هتک مجلس حق است و انبیا که عالم را محضر حق میبینند، مأمور به حفظ حضور و محضر حق میباشند. ازاینرو مخالفت با اوامر الهی را تحمل نمیکنند لذا حضرت موسی با مشاهده چنین اموری عهد خود را با حضرت خضر فراموش و اعتراض کرد. به اعتقاد امام خمینی حضرت خضر مقام بالایی داشته و علاوه بر شهود محضر، حاضر نیز بود یعنی «حضرت» حق را نیز میدید و در پی اجرای فرامین و دستورات او بود و به خواست خود کاری انجام نمیداد. حضرت خضر نهتنها مشیت مطلقه را شهود میکند بلکه مقدرات و اوامر الهی را که در ناحیه بالاتر یعنی صقع ربوبی بود نیز مشاهده میکرد.[۱۶] ۸ - توصیه خضر [ویرایش] هنگام جدایی خضر ـ علیهالسلام ـ از موسی ـ علیهالسلام ـ، موسی به او گفت: مرا سفارش و موعظه کن، خضر مطالبی فرمود از جمله گفت: «از سه چیز بپرهیز و دوری کن: ۱. لجاجت ۲. و از راه رفتن بیهدف و بدون نیاز ۳. و از خنده بدون تعجّب، خطاهایت را بیاد بیاور و از تجسّس در خطاهای مردم پرهیز کن.» ۹ - مفاد لوح [ویرایش] از حضرت رضا ـ علیهالسلام ـ نقل شده آن گنجی که زیر دیوار مخفی بود، لوح طلایی بود که در آن چنین نوشته شده بود: «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیم، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللهِ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَیقَنَ بِالمَوْتِ کَیفَ یفْرَحُ، عَجِبْتُ لِمَنْ اَیقَنَ بِالْقَدَرِ کَیفَ یحْزَنُ؟ و عَجِبْتُ لِمَنْ رأی الدُّنیا و تَقَلُّبَها بِاَهْلِها کیفَ یرْکَنُ اِلَیها، و ینْبَغِی لِمَنْ غَفَلَ عَنِ اللهِ اَلّا یتَّهَمَ اللهُ تَبارَکَ و تَعالی فی قَضائِهِ و لا یسْتَبْطِئَهُ فِی رِزْقِهِ؛ به نام خداوند بخشنده مهربان ـ تعجّب میکنم برای کسی که یقین به مرگ دارد چگونه شادی مستانه میکند؟ تعجّب میکنم برای کسی که یقین به قضا و قدر الهی دارد، چگونه اندوهگین میشود، تعجّب میکنم برای کسی که دنیا و دگرگونیهای آن را با اهلش مینگرد، چگونه بر آن اعتماد میکند؟ و سزاوار است آن کسی که از خداوند غافل میگردد، خداوند متعال را در قضاوتش متّهم نکند، و در رزق و روزی رساندن او را به کندی و تأخیر یاد ننماید.» [۱۷] |