دین چیست؟ بررسی فرقه بهاییت 'منبع پایگاه جامع فرق و ادیان' - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: مذهبی (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=41) +--- موضوع: دین چیست؟ بررسی فرقه بهاییت 'منبع پایگاه جامع فرق و ادیان' (/showthread.php?tid=248532) |
دین چیست؟ بررسی فرقه بهاییت 'منبع پایگاه جامع فرق و ادیان' - ابراهیم هادی - 01-11-2015 مفهوم دین چیست؟ دین دین واژه ای است عربی که در لغت به معنای اطاعت و جزا و ... آمده، و اصطلاحاً به معنای اعتقاد به آفریننده ای برای جهان و انسان، و دستورات عملی متناسب با این عقاید می باشد. از اینروی، کسانی که مطلقاً معتقد به آفریننده ای نیستند و پیدایش پدیده های جهان را تصادفی، و یا صرفاً معلول فعل و انفعالات مادی و طبیعی می دانند "بی دین" نامیده می شوند. اما کسانی که معتقد به آفریننده ای برای جهان هستند هر چند عقاید و مراسم دینی ایشان، توأم با انحرافات و خرافات باشد "با دین" شمرده می شوند. و بر این اساس، ادیان موجود در میان انسانها به حق و باطل، تقسیم می شوند، و دین حق عبارتست از: آیینی که دارای عقاید درست و مطابق با واقع بوده، رفتارهایی را مورد توصیه و تأکید قرار دهد که از ضمانت کافی برای صحت و اعتبار برخوردار باشند. اصول و فروع دین با توجه به توضیحی که درباره مفهوم اصطلاحی دین، داده شد روشن گردید که هر دینی دست کم از دو بخش تشکیل می گردد: 1- عقیده یا عقایدی که حکم پایه و اساس و ریشه ی آن را دارد. 2- دستورات عملی که متناسب با آن پایه یا پایه های عقیدتی و برخاسته از آنها باشد. بنابر این، کاملاً بجاست که بخش عقاید در هر دینی "اصول" و بخش احکام عملی "فروع" ان دین نامیده شود چنانکه دانشمندان اسلامی، این دو اصطلاح را در مورد عقاید و احکام اسلامی بکار برده اند. جهان بینی و ایدئولوژی واژه های جهان بینی و ایدئولوژی به معنای کمابیش مشابهی بکار می رود. از جمله معانی جهان بینی این است: "یک سلسله اعتقادات و بینشهای کلی هماهنگ درباره ی جهان و انسان و بطور کلی درباره هستی" و از جمله معانی ایدئولوژی اینست: "یک سلسله آراء کلی هماهنگ درباره رفتارهای انسان." واژه "اصول دین" را می توان به دو معنای عام و خاص بکار برد: اصطلاح عام آن در برابر "فروع دین" و بخش احکام بکار می رود و شامل همه عقاید معتبر می شود. و اصطلاح خاص آن، به اساسی ترین عقاید، اختصاص می یابد طبق این دو معنی می توان سیستم عقیدتی و اصول هر دین را جهان بینی آن دین، و سیستم کلی احکام عملی آن را ایدئولوژی آن به حساب آورد و آنها را بر اصول و فروع دین تطبیق کرد. ولی باید توجه داشت که اصطلاح ایدئولوژی شامل احکام جزئی نمی شود چنانکه جهان بینی نیز شامل اعتقادات جزیی نمی گردد. نکته دیگر آنکه: گاهی کلمه ایدئولوژی به معنای عامی بکار می رود که شامل جهان بینی هم می شود.(1) مادی گرایی جهان بینی الهی و مادی در میان انسانها انواعی از جهان بینی وجود داشته و دارد ولی همگی آنها را می توان بر اساس پذیرفتن ماوراء طلبعت و انکار آن، به دو بخش کلی تقسیم کرد: جهان بینی الهی، و جهان بینی مادی. پیرو جهان بینی مادی در زمان سابق بنام "طبیعی" و "دهری" و احیاناً "زندیق" و "ملحد" نامیده می شد و در زمان ما "مادی" و "ماتریالیست" نامیده می شود. مادیگری نحله های مختلفی دارد و مشهورترین آنها در عصر ما "ماتریالیسم دیالکتیک" است که بخش فلسفی مارکسیسم را تشکیل می دهد. ضمناً روشن شد که دایره ی کاربرد "جهان بینی" وسیعتر از عقاید دینی است زیرا شامل عقاید الحادی و ماده گرایانه نیز می شود. چنانکه واژه ایدئولوژی نیز اختصاص به مجموعه احکامی دینی ندارد. ادیان آسمانی و اصول آنها درباره ی کیفیت پیدایش ادیان مختلف، در میان دانشمندان تاریخ ادیان و جامعه شناسی و مردم شناسی، اختلافاتی وجود دارد. ولی براساس آنچه از مدارک اسلامی بدست می آید باید گفت: تاریخ پیدایش دین، همزمان با پیدایش انسان است و اولین فرد انسان(حضرت آدم علیه السلام) پیامبر خدا و منادی توحید و یگانه پرستی بوده، و ادیان شرک آمیز همگی در اثر تحریفات و اعمال سلیقه ها و اغراض فردی و گروهی پدید آمده است. (2) ادیان توحیدی که همان ادیان آسمانی و حقیقی هستند دارای سه اصل کلی مشترک می باشند: اعتقاد به خدای یگانه، اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام داده است. و اعتقاد به بعثت پیامبران از طرف خدای متعال برای هدایت بشر بسوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت. ادیان توحیدی که همان ادیان آسمانی و حقیقی هستند دارای سه اصل کلی مشترک می باشند: اعتقاد به خدای یگانه، اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام داده است. و اعتقاد به بعثت پیامبران از طرف خدای متعال برای هدایت بشر بسوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت این اصول سه گانه، در واقع پاسخهایی است به اساسی ترین سؤالاتی که برای هر انسان آگاهی مطرح می شود: مبدء هستی کیست؟ پایان زندگی چیست؟ از چه راهی می توان بهترین برنامه ی زیستن را شناخت؟ و اما متن برنامه ای که از راه تضمین شده وحی، شناخته می شود همان ایدئولوژی دینی است که برخاسته از جهان بینی الهی می باشد. عقاید اصلی، لوازم و ملزومات و توابع و تفاصیلی دارد که مجموعاً سیستم عقیدتی دین را تشکیل می دهد و اختلاف در اینگونه اعتقادات، موجب پیدایش ادیان و فرقه ها و نحله های مذهبی مختلف شده است. چنانکه اختلاف در نبوت بعضی از انبیاء الهی و تعیین کتاب آسمانی معتبر، عامل اصلی اختلاف بین ادیان یهودی و مسیحی و اسلام شده و اختلافات دیگری را در عقاید و اعمال، بدنبال آورده است که بعضاً با اعتقادات اصلی، سازگار نیست. مانند اعتقاد به تثلیث مسیحی که با توحید، وفق نمی دهد هر چند مسیحیان در صدد توجیه آن برآمده اند همچنین اختلاف در کیفیت تعیین جانشین پیامبر که باید از طرف مردم تعیین شود عامل اصلی اختلاف بین شیعه و سنی در اسلام شده است. حاصل آنکه: توحید و نبوت و معاد، اساسی ترین عقاید در همه ادیان آسمانی است ولی می توان عقاید دیگری را که یا از تحلیل آنها بدست می آید، یا از توابع آنها می باشد طبق اصطلاح خاصی جزء عقاید اصلی بحساب آورد، مثلا می توان اعتقاد به وجود خدا را یک اصل، و اعتقاد به وحدت او را اصل دوم شمرد، یا اعتقاد به نبوت پیغمبر خاتم(صلی الله علیه و آله) را اصل دیگری از اصول دین اسلام شمرد. چنانکه بعضی از دانشمندان شیعه "عدل" را که یکی از عقاید فرعی توحید است اصل مستقلی شمرده اند و "امامت" را که از توابع نبوت است اصل دیگری محسوب داشته اند. در حقیقت، استعمال واژه "اصل" در مورد اینگونه اعتقادات، تابع اصطلاح و قرارداد است و جای بحث و مناقشه ندارد. بنابراین، واژه "اصول دین" را می توان به دو معنای عام و خاص بکار برد: اصطلاح عام آن در برابر "فروع دین" و بخش احکام بکار می رود و شامل همه عقاید معتبر می شود. و اصطلاح خاص آن، به اساسی ترین عقاید، اختصاص می یابد. نیز می توان تعدادی از عقاید مشترک بین همه ادیان آسمانی مانند اصول سه گانه(توحید، نبوت، معاد) را "اصول دین" – بطور مطلق – و آنها را با اضافه یک یا چند اصل دیگر "اصول دین و مذهب" یا "اصول عقاید یک مذهب" به حساب آورد. RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 01-11-2015 [rtl]نقد استدلال به یک آیه قرآن برای اثبات ادعای علیمحمد[/rtl]
[rtl] یکی از شبهاتی که بهائیان پیرامون نسخ اسلام بیان میکنند و در آن به آیهای از قرآن تمسک و استدلال میکنند آیه سوره حج است که خداوند میفرماید: «وَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ وَلَنْ یُخْلِفَ اللَّهُ وَعْدَهُ ۚ وَإِنَّ یَوْمًا عِنْدَ رَبِّکَ کَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ (حج/۴۷)». گلپایگانی از بزرگان بهائیت در کتاب فرائد خود این آیه را چنین معنی میکند: «شتابزده از تو میخواهند، هیچگاه خداوند خلف وعده نمیکند و یک روز در پیش خداوند به اندازه هزار سال به شمارش شماست». و در توضیح میگوید: «مردم در زمان رسول الله، با شتاب زیاد عذاب میخواستند، چنانچه آیات بسیاری گواه این مطلب است. در این آیه خداوند در پاسخ آنان میفرماید عذاب شما در روز قیامت است و او پس از هزار سال خواهد آمد؛ و چون دویست و شصت سال که تاریخ وفات حضرت امام حسن عسكري (علیهالسلام) است به آن بیفزائیم، میشود هزار و دویست و شصت که همان روز دعوت و بعثت علیمحمد خواهد بود. پس او پیغمبر است و با آمدن او قیامت اسلام بر پا شده است. و اما پاسخ: این سخن از چند جهت غلط و نادرست است:
- بنابراین معنائی که گلپایگانی کرده، بایست مبدأ هزار سال را از زمان نزول این آیه گرفت، نه از روز وفات حضرت امام حسن عسکری (علیهالسلام)، گرچه روز وفات ایشان روز اتمام دین اسلام باشد. زیرا وعده نزول عذاب بر شتاب کنندگان ربطی به روز اتمام دین اسلام ندارد. و بنابراین مبنا هزارسال بعد از نزول این آیه تقریباً سال ۱۰۰۹ هجری میشود که با زمان ادعای علیمحمد شیرازی بیش از دویست سال فاصله دارد. - در سال (هزار و دویست و شصت) چه عذابی بر شتاب کنندگان در زمان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) که مرده بودند نازل شد؟ اگر منظور عذاب دنیوی است، آنان در آن تاریخ (تاریخ ادعای علیمحمد شیرازی) در دنیا نبودند و اگر منظور عذاب اخروی است، آن هم به آمدن علیمحمد نیازی نداشت زیرا هر کافر و بیکیشی با مرگ دچار عذاب اخروی میگردد. - اگر از طرف گلپایگانی دفاع کرده و بگوئیم منظور از معذبین، آن شتاب کنندگان نیستند که در صدر اسلام مرده و از بین رفتهاند، بلکه مراد آیه هر کافری که در مرام و مسلک و راه و روش با آنان شریک باشد، و چنین اشخاص در دوره علی محمد باب هم زیاد بودند؛ پس میپرسیم مراد از اینکه با رسیدن سال ۱۲۶۰ و بعثت علیمحمد و نسخ اسلام، مشرکین و کفار (معذب) میشوند چیست؟ اگر منظور کشته شدن، زندان رفتن، در به در شدن و منفور شدن در انظار مردم و ملت است پس باید گفت گروندگان به باب معذب شدند نه منکرین او. و اگر منظور از عذاب همان نپذیرفتن و کافر بودن به اوست چنانچه بهاء میگوید: «بهشت شنیدن نغمه دلربا و نگاه کردن به جمال بی مثال من میباشد و جهنم دوری از حضور و محروم ماندن از فیض لقای من است». اینکه دیگر مدت هزار ساله و وعده روی یخ نمیخواست، و بسیار بیمعنی میباشد، هزار سال صبر برای چه؟ آیا توجیه عقلی دارد؟ اگر اینچنین بود باید آیه میگفت: منظور از عذاب که به شما وعده دادیم، همین کفر و شرک و انکار شماست. زیرا به گمان اینان همانگونه که انکار و دوری از حضور باب و بهاء عذاب و جهنم است، انکار هر پیغمبری چنین است آنان هم که منکر فرمودههای پیغمبر اسلام بودند. اگر بناست این آیه مبارکه قرآن از معنی حقیقی خود منسلخ شود و به دلخواه هر کسی تفسیر گردد، پس بهتر است معنی شود که آمدن باب و بهاء همان عذابی است که آن روز وعده داده شده. اما معنی حقیقی آیه مبارکه: باید دانست دین مقدس اسلام مانند سایر ادیان حقه گذشته چون به جهانیان وعده پاداش نیکوکاران و کیفر عذاب تیره دلان و بدکاران را داد و با صراحت کامل از آمدن روز رستاخیز و قیامت سخن گفت و تعالیم و احکام خود را بر این پایه استوار کرد. کفار و مشرکین برخی از روی تعجب و شگفتی و بسیاری به منظور تمسخر و استهزاء درباره روز رستاخیز و چگونگی آن و هنگام آمدن و محل وقوعش بارها به پیغمبر اسلام رجوع نمود با شتاب و عجله آمدن چنین روز و نزول آنچنان عذاب را از وی درخواست میکردند و در جواب آنان این آیه نازل شد. و این آیه هیچ ربطی به آنچه گلپایگانی (مبلغ بهائی) به آن اشاره کرده ندارد.[/rtl] RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 01-11-2015 [rtl]نقد و بررسی الفت و محبت در آئین بهائی[/rtl]
تعلیم سوم از تعالیم دوازدهگانه بهائیت این است که دین باید سبب الفت و محبت باشد؛ عبدالبهاء در این باره مینویسد: «دین باید سبب الفت و محبت باشد، سبب ارتباط قلوب بشر باشد، سبب حیات انسانی باشد، نورانیت باشد. اگر چنانچه دین سبب عداوت شود، سبب خونریزی گردد، بیدینی بهتر از دین است؛ زیرا دین علاج است. اگر علاج سبب مرض شود ترک مرض بهتر است».[۱] آیا چنین که سران بهائی ادعا میکنند و این واژه را جزء اصول دوازدهگانه خود میپندارند، خود بر طبق آن ملزم بوده و بر آن عمل میکنند یا واقع چیز دیگری است؟ با نگاهی به تاریخ بهائیت، در میابیم که میرزاحسینعلی نوری در شورشهای بابیها و حتی نقشه ترور ناصرالدینشاه نقش کلیدی داشته [۲] و زمینه تفرقه مردم و برهم زدن امنیت ملی ایران به نفع دولتهای خارجی را پدید آورده است. بعد از اینکه حسینعلیبهاء ادعای خویش (ادعای من یظهره اللهی) را مطرح و برخی افراد را به خود جذب کرد، بین او و برادرش، صبحازل اختلاف به وجود آمد و طرفداران آنها به جان هم افتادند، صبحازل بر حسینعلی غضب کرد و وی را از خود راند. میرزا حسینعلی ناچار از بغداد بیرون رفت و نزدیک دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه به سر برد و در این مدت، مکان وی نامعلوم بود. بنابراین، خود او اعتراف کرده که کارش باعث ایجاد اختلاف در بین دوستان و هم کیشانش شده است.[۳] با توجه به مطلبی که پیشتر از او نقل شد: «چنان چه دین سبب عداوت شود بیدینی بهتر است» آیین بهائی، خود باعث اختلاف شده و نبود این آیین بهتر از بودنش است و باید آن را نابود ساخت. حسینعلیبهاء در جای دیگر میگوید: «اگرچه در این ایام، رایحهی حسدی ورزیده که قسم به مربی وجود از غیبت و شهود که از اول بنای وجود عالم، با اینکه آن را اولی نه، تا حال چنین غل و حسدی و بغضایی ظاهر نشده و نخواهد شد».[۴] طبق سخنان خود میرزا بهاء با ظهور آیین بهائی، به جای پدید آمدن الفت و محبت، بغض و کینه و حسدی به وجود آمده که پیش از آن سابقه نداشته و در زمانهای بعد هم پدید نخواهد آمد. بنابراین، اگر دینی سبب دشمنی شود و بیدینی از آن بهتر باشد، بیدینی بهتر از آیین بهائیت است. در بررسی دوره پس از حسینعلی (بهاءالله)، میبینیم که بین فرزندانش (عباس افندی، محمدعلی) برای به دست آوردن ریاست، درگیری و نزاع رخ داده و آنها به یکدیگر فحاشی و تهمتهای ناروا نسبت دادهاند و یکدیگر را به حیوانات تشبیه کردهاند؛ آیا این، معنای شعار وحدت و الفت است: «حتی با دشمنان به نهایت روح و ریحان محبت مهربان بود و در مقابل اذیت و جفا به نهایت وفا مجری دارید». یا این سخنان، شعارهای دروغین و فریبندهای هست که متأسفانه گویندگان آنها بدان پایبند نیستند. شوقیافندی، نوهی دختری عبدالبهاء نیز که طبق وصیت عبدالبهاء در الواح وصایا ولیامر بهائیان شده بود،[۵] با بیشتر افراد خانواده خود با سختترین مجازاتها، یعنی طرد روحانی رفتار کرد. پس از آن، بیتالعدل نیز همین روش را تکرار و افراد زیادی را با طرد اداری و روحانی مجازات کرد. این مسائل نشان میدهد که چگونه رهبران بهائیت برای فریب مردم و جذب آنان، از «شعار دین باید سبب الفت و محبت گردد» استفاده میکنند. اما برای اثبات این مطلب که مودت و محبت از ابتکارات بهائیت نبوده فقط به ذکر دو حدیث در این مختصر میپردازیم. پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله) فرمود: «ای بندگان خدا برادر باشید و با یکدیگر دشمنی و کینه توزی مکنید و در پی درستی استوار باشید و در کارهای میانهروی کنید، مژده باد بر شما».[۶] و ایشان در جای دیگر چنین فرمودند: «دوستی با مردم نیمی از دین است».[۷] اسلام بعلاوه موعظه در این مسأله راهکارهای عملی برای ایجاد محبت و جلوگیری از پدید آمدن کینه و دشمنی، برنامه دارد. پس این ادعا از سوی بهائیت که دین باید سبب الفت و محبت باشد، صرفا یک شعار تو خالی است که حتی سران بهائی به آن ملزم نبوده و نیستند و صرفا جنبهی عوام فریبی دارد و رفتار آنان در تناقض با این شعار میباشد. نکته پایانی در این باره این است که هماکنون در پی آموزههای به اصطلاح الهی بهاییت، گروههایی از بهاییت جدا شده و به نامهای بهاییان سابق (former bahais)، بهاییان واقعی (orthodox)، بهاییان طردشده (bahais-ex)، بهاییان همجنسگرا (gay bahais)، بهاییان اصلاحطلب (reformer bahais)؛ بدون هیچگونه وحدت و تفاهمی، در حوزههای خود مشغول فعالیت هستند. [rtl]پینوشت:
[۱]. عباسافندی، خطابات، ج۱ ص ۱۸و۱۹. [۲].دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. کلیک کنید...(link is external) [۳]. حسینعلی نوری، ایقان، ص ۱۶۷. [۴]. حسینعلینوری، ایقان ص ۱۶۶. [۵]. عباسافندی، الواح وصایا، ص ۱۱و۱۲. [۶]. ابن ابی جمهور احسایی، عوالی الئالی، ج۱، ص۶۹.[/rtl] [rtl][۷]. حسام الدین هندی کنزالعمال، ج۱۵، ص۹۰۷، ح ۴۳۵۶۶دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. is [/rtl] [rtl]تعلیم و تربیت از دیدگاه بهائیت و اسلام[/rtl]
[rtl] از جمله تعالیم بهائیت تعلیم و تربیت عمومی میباشد. عبدالبهاء در این باره میگوید: «تربیت عموم لازم است و وحدت و اصول و قوانین تربیت نیز از لوازم امور، تا جمیع بشر تربیت واحده گردند؛ یعنی تعلیم و تربیت در جمیع مدارس عالم باید یکسان باشد. اصول و آداب، یک اصول و آداب گردد تا این سبب شود که وحدت عالم بشر از صغر سن در قلوب جای گیرد».[۱] حسینعلینوری نیز مسئله تربیت اطفال را به اندازهای مهم میداند که کشتن اطفال بیتربیت را بهتر از زنده گذاشتن آنها میداند و در این باره میگوید: «پس احبای الهی و اماء رحمانی به جان و دل، اطفال را تربیت نمایند و در دبستان فضل و کمال، تعلیم فرمایند. در این خصوص ابداً فتور نکنند و قصور نخواهند. البته طفل را اگر بکشند بهتر از این است که جاهل بگذارند؛ زیرا طفل معصوم گرفتار نقایص گوناگون گردد...».[۲] حسینعلیبهاء تربیت دینی را مقدم بر هر تعلیمی میداند؛ چرا که در صورت تحقق تربیت دینی، وعد و وعید یاد شده در کتابهای الهی، عاملی در جهت منع افراد از ارتکاب موارد نهی خواهد بود.[۳] بنابراین رهبر بهائیان علاوه بر مهم دانستن تربیت اولاد، به وحدت تربیت فرزندان بشر در سرتاسر عالم دستور میدهد. در ادامه به بررسی موضوع تربیت از نگاه اسلام میپردازیم.
در قرآن کریم، آیات متعددی بر مسأله تربیت اخلاقی تأکید دارد؛ از جمله این آیه میباشد: «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَی الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ.[آلعمران/۱۶۴] خداوند بر مؤمنان منت گذارد و نعمتی بزرگ به آنان بخشید هنگامی که در میان آنها پیامبری از جنس خودشان برانگیخت تا آیات او را بر آنها بخواند و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد؛ اگرچه پیش از آن در گمراهی آشکار بودند». طبق این آیه، تزکیه نفوس و تربیت انسانها و پرورش اخلاقی آنها از اهداف اصلی بعثت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بوده است. در آیهای دیگر، روشی مهم در پایان دادن به کینهتوزیها و دشمنیها معرفی و نقش اخلاق در برچیدن نفرتها و کینهتوزیها روشن میشود: «ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَبَیْنَهُ عَدَاوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ.[فصلت/۳۵] با نیکی، بدی و دشمنی را دفع کن، تا دشمنان سرسخت همچون دوستان گرم و صمیمی شوند». اسلام راه را به روشنی بیان میکند؛ با این روش (دفع بدی با نیکی)، کینهها همچون برف در مقابل آفتاب ذوب میشود، جوامع بشری از خطرهای بسیاری در امان میماند و راه برای همکاری عمومی هموار خواهد شد. روشن است که اگر خشونت با خشونت پاسخ داده شود، این رفتارهای خشونتآمیز روزبهروز بر تنش در جامعه میافزاید؛ اما اگر خشونت، با محبت پاسخ داده شود، الفت عمومی و صلح پایدار برجهان حاکم خواهد گشت. اسلام عوامل فراوانی را در پرورش اخلاقی افراد اثرگذار میداند که در صورت وجود این عوامل، تربیت اخلاقی بهصورت صحیح انجام میشود و در صورت نبود این عوامل، بیاخلاقی حاکم خواهد شد. محیط، خانواده، دوستان، آگاهی در بهکارگیری روشهای اخلاقی، فرهنگ عمومی جامعه، و اقتصاد سالم از این عوامل هستند.[۴] خداوند در قرآن تربیت اخلاقی را وظیفه عمومی میپندارد و در این زمینه میفرماید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَکُمْ وَأَهْلِیکُمْ نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیْهَا مَلَائِکَةٌ غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ؛[تحریم/۶] ای کسانی که ایمان آوردید، خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسانها و سنگهاست نگه دارید؛ آتشی که فرشتگانی بر آن گمارده شدهاند که سختگیر هستند و هرگز با فرمان خدا مخالفت نمیکنند و به آنچه فرمان داده شدهاند آن را اجرا میکنند». در این آیه به همه ایمان آورندگان به خدا و رسولش، هشدار داده شده است که مراقب اعمال خود و خانواده خویش باشند تا این مراقبت باعث نجات آنها از آتش دوزخ گردد و این نتیجه در سایه تعلیم و تربیت خانواده به دست خواهد آمد. دین مبین اسلام برای تربیت پیش از تولد فرزندان نیز برنامه دارد رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) در اینباره میفرماید: «بنگر که فرزند خود را در کجا قرار میدهی که عرق (ریشه و بینه) اثرگذار است».[۵] با توجه به تأثیر مادر خوب در شکلگیری شخصیت طفل و پرورش همهجانبه او و در نتیجه بهسازی جامعه، در اسلام انتخاب همسر، عفت و اصالت خانواده، تقوا و توصیههای مهمی شده است، چنانکه برخی ویژگیهای مرد خوب را نیز بیان داشته است که دین اسلام حتی وجود غذای حلال یا حرام را در تربیت فرزندان مؤثر میداند و آن را در خلق و خوی فرزندان اثرگذار دانسته است. چند نکته مهم: - حسینعلیبهاء تربیت کوک را از پنج سالگی لازم میداند، اما دین اسلام سفارش میکند که والدین پیش از انعقاد نطفه، به فکر تربیت اولاد باشند. - حسینعلیبهاء تربیت را برای همه جوامع یکسان میداند، درحالی که تربیت امری نیست که در همهی جوامع با هر دین و آیین و مذهب یکسان اجرا شود؛ به عبارت دیگر تربیت یکسان به یکی شدن فرهنگها، ادیان و آداب و رسوم نیاز دارد که این امر نشدنی و در حد شعار است، زیرا نگرش ادیان به برخی مسائل اعتقادی و تربیتی یکسان نیست. - چگونه است که بهاءالله برادر خود را گاو میخواند و ادعای اصلاح تربیت جهانی را دارد؟ «و ای قهر من ذلک تعبدون البقر ولاتعرفون ثم تدعون الله بان یخرج لکم من صلبه عجلا لتعبد...[۹] کدام قهری بالاتر باشد از عبادت کردن شما گاوی را که نمیشناسید (میرزایحیی صبحازل) و سپس از خدا میخواهید گوسالهای از صلب آن بیرون آورد...». آیا این، نشانه تربیت است که عباسافندی با وجود وصیتنامه بهاءالله درباره جانشینی او و برادرش محمدعلیافندی، وی را از جانشینی محروم میکند و سپس او و پیروانش را پشه، سوسک، کرمخاکی، جغد، روباه و کلاغ و... معرفی میکند؟[۱۰] آیا اعتقاد به خروج غیر بهائیان از دایره انسانیت، موافق با تربیت است؟[۱۱] آیا هرکس آیین بهائیت را نپذیرد متهم به زنازادگی است؟[۱۲] فرقهای که سران آن بیادبی را از حد گذرانده و به خویشان یکدیگر چنین توهینهایی میکنند هیچگاه نمیتواند مبلغ تعلیم، تربیت و اصلاح عمومی باشد.[/rtl] [rtl]پینوشت:
[۱]. عباس، خطابات، ج ۲، ص ۱۲۷ [۲]. عبدالحید اشراق خاور، یام ملکوت، ص ۲۲۰ [۳]. عبدالحمید اشراق خاوری، پیام ملکوت، ص ۲۲۲ [۴]. برای مطالع بیشتر، ر.ک: ناصر مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، ذیل آیات ۵۸ سوره اعراف و ۵۱ سوره مؤمنون. [۵]. ابن ابیالحدید، شرح نهجالبلاغه، ج ۱۲، ص ۱۱۶ [۹]. حسینعلینوری، بدیع، ص ۱۷۲ [۱۰]. عباسافندی، کاتیب، ص ۴۴۲ [۱۱]. حسینعلینوری، بدیع، ص ۱۴۰ [۱۲]. عبدالحمید اشراق خاوری، مائده آسمانی، ج ۴، ص ۳۵۵[/rtl] RE: دین چیست؟ - *mehrzad* - 02-11-2015 و بدین سان من پستی و برهنگی خود را با احکام مقدس گوناگون پوشانیدم همچون یک قدیس در حالی که شبیه شیطان بودم RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 03-11-2015 [rtl]روابط مرموز شوقی افندی و دولت غاصب صهیونیست[/rtl]
[rtl] دولت غاصب اسرائیل، در زمان شوقیافندی، در فلسطین اشغالی تأسیس شد. این حکومت نامشروع، بارها و بارها از شوقیافندی، رهبر مسلک بهائیت حمایت کرد. در اینباره میتوان به اسنادی که از منابع بهائی استخراج شده است، اشاره کرد تا هرچه بیشتر رسوایی این فرقه ضاله وابسته به استکبار و ظالمین آشکار شود.
شوقیافندی میگوید: «دولت اسرائیل برای مصالح ساختمانی مقام اعلی (مقبره علیمحمد باب) گمرک نمیگیرد».[۱] شوقیافندی در جای دیگر میگوید: «دولت اسرائیل وسایل راحتی ما را فراهم کرد».[۲] شوقیافندی در لوح نوروز ۱۰۸ بدیع، خطاب به بهائیان، به صورت رسمی و آشکارا نظریه بهائیت را دربارهی تشکیل کشور اسرائیل چنین بیان کرده است: «مصداق وعدهی الهی به ابناء خلیل و وراث کلیم، ظاهر و باهر، و دولت اسرائیل در استقلال و اصالت آئین الهی مقرّ و معترف و به ثبت عقدنامهی بهائی و معافیت کافه رسوم دولت و اقرار به رسمیت ایام تسعه متبرکه محرومه موفق و مؤید».[۳] هیئت بینالمللی بهائی حیفا در نامهای به محفل روحانی ملی بهائیان ایران، در اول ژوئیه ۱۹۵۲م، رابطه شوقیافندی را با حکومت اسرائیل، به صورت سربسته و محرمانه، چنین به اطلاع بهائیان رساند: «روابط حکوم اسرائیل با حضرت ولی امرالله (شوقیافندی) و هیئت بینالمللی بهائی (بیتالعدل) دوستانه و صمیمانه است و فیالحقیقة جای بسی خوشبختی است که راجع به شناسایی امر در ارض اقدس، موفقیتهایی حاصل گردیده است...».[۴] زمانی که شوقیافندی، آخرین رهبر بهائیان، در لندن از دنیا رفت و قرار شد در همان شهر دفن شود، دولت اسرائیل به سفارت خود در انگلستان دستور داد در این مراسم حضور فعال داشته باشد. از این رو در غیاب سفیر اسرائیل در لندن، کاردار سفارت به نام گیرشون اولر، در مراسم تشییع شرکت کرد.[۵] خانم روحیه ماکسول، همسر آمریکایی شوقیافندی، دربارهی رابطه بهائیت و اسرائیل ابراز داشته است: «من ترجیح میدهم که جوانترین ادیان (بهائیت) از تازهترین کشورهای جهان(اسرائیل) نشو و نما یابد و در حقیقت باید گفت آیندهی ما (یعنی بهائیت و اسرائیل) چون حلقههای زنجیر بهم پیوسته است».[۶] حال این سؤال پیش میآید که چرا با اینکه تبلیغات بهائیت در اسرائیل ممنوع است،[۷] ولی این رژیم از بهائیت، برای تبلیغات در سایر کشورها بخصوص ایران حمایت میکند؟ یکی از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان با مسلمانان، این بود که یهودیان از هر نیروی ضد اسلامی حمایت میکردند و از ابتداء تاکنون بارها دشمنی خود را با اسلام ثابت کردهاند،[۸] به ویژه از زمان تأسیس این رژیم که سرزمین اسرائیل در محاصرهی کشورهای اسلامی قرار داشت (و هنوز هم دارد). شاید به همین سبب، دولت اسرائیل، از نخستین حکومتهایی بود که مذاهب و ادیان مختلف، از جمله مسلک بهائی را به رسمیت شناخت و این مسلک را جزء مذاهب رسمی مملکت خود قرار داد. از عوامل دیگر این حمایتها میتوان به جلب سرمایه داران بزرگ که بهائیان و به ویژه رهبران این فرقه در رأس آنها قرار داشتند و سرمایه خود را در این سرزمین نوبنیاد به کار میانداختند، به سود حکومت تازه تأسیس اسرائیل بود. چنین بود که این دولت جدید، به بهائیان روی خوش نشان داد و آنان را به سرزمین خود و سرمایه گذاری در آن جلب کرد. دفن رهبران بهائی در فلسطین اشغالی نیز، این سرزمین را به مرکز مقدسی برای بهائیان تبدیل کرده است که هرسال عدهی زیادی از آنان با سرمایههای کلان و مخارج گزاف به این منطقه سرازیر میشوند. با مجموعه این عوامل، از انگیزه تفاهم بسیار بالای پیروان بهائی با اسرائیل، بیشتر آگاه میشویم. در سیسال اخیر، روابط بهائیان و رژیم صهیونیستی، عمیقتر از گذشته ادامه یافته است. با وجود شواهد و مدارک فراوان دربارهی ارتباط عمیق و گستردهی بهائیت و صهیونیسم عجیب است که بهائیان در سایتها و رسانههای خویش، در برابر سؤال (یا اعتراض) دربارهی پیوندشان با اسرائیل، با جسارت ادعا میکنند که بین این فرقه با صهیونیست و اشغالگران فلسطین هیچ رابطهای وجود ندارد و وجود مرکز بیتالعدل بهائیان در اسرائیل پدیدهای کاملا تصادفی است و هیچ ارتباطی به علایق و منافع مشترک دو طرف ندارد.[۹] با وجود این، تاریخ نشان میدهد که با ظهور صهیونیست، که با حمایت انگلیس از یهودیان و جایگزین ساختن آنان در سرزمین فلسطین شکل گرفت، این فرزند نامشروع استکبار و استعمار، با حزبی الحادی (بهائیت) که رنگ دینی به خود گرفته بود، پیوندی ناگسستنی یافت و آنها را در تنگناها حامی یکدیگر قرار داد.[۱۰][/rtl] [rtl]پینوشت:
[۱]. ر.ک: مجله اخبار امری، آبان۱۳۵۲، ش۵، ص۱۱. [۲]. ر.ک: مجله اخبار امری، سال ۱۰۷ بدیع، ش۸، ص۲. [۳]. شوقیافندی، توقیعات مبارکه، ص۲۹۰. [۴]. مجله اخبار امری، شهریور ۱۳۳۱، ش۵، ص۱۶. [۵].مجله اخبار امری، مرداد۱۳۳۲، ش ۸ـ ۱۰ ، ص۲۶۳. [۶]. همان، دی ۱۳۴۰، ش۱۰، ص۶۰۱. [۷]. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. کلیک کنید...(link is external) [۸]. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. کلیک کنید...(link is external) [۹]. مجله ایّام، ۶ شهریور ۱۳۸۶، ش۲۹، ص۲۷. [۱۰]. تاریخ جامع بهائیت، ص ۷۲۲.[/rtl] RE: دین چیست؟ - _Ardalan_ - 04-11-2015 مرسی داش همرو خوندم..و سپاس فراوان RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 05-11-2015 [rtl]نگاهی ساده به شعار تساوی حقوق زن و مرد در بهائیت[/rtl]
از جناب میرزا حسینعلی نوری نقل کردهاند: « ممکن نیست سعادت عالم انسانی کامل گردد مگر به مساوات کاملهی زنان و مردان».[۱] احسنت! عجب حرف قشنگی...! اما تساوی از چه نظر؟ اصلا مساوات کامله یعنی چه؟ در دوران ابتدایی وقتی میخواستند به ما جمع تفریق یاد بدهند، تصویر چند عدد میوه را میکشیدند و مثلا میگفتند (دوتا سیب + چهارتا سیب = شش تا سیب) هیچ وقت نشد که سیب و پرتقال را با هم جمع کنند و بگویند (دوتا سیب + چهار تا پرتقال = شش تا سیب). چنین استدلالی ممکن است کمی کودکانه به نظر برسد، اما همین استدلال در کودکی به ما فهماند که دو چیز ممکن است از برخی جهات شبیه هم باشند، اما از جهات بسیاری با همدیگر تفاوت دارند. مثلا سیب و پرتقال هردو میوهاند، هر دو آبدارند، هردو ترش و شیرین دارند ، هردو درختیاند نه بوتهای و... اما پوست پرتقال نارنجی است و پوست سیب یا زرد است یا قرمز، پرتقال مخصوص فصل پاییز است و سیب هم بهاره و هم پاییزه، پرتقال حبه حبه دارد اما سیب اینچنین نیست، مزه پرتقال با مزه سیب فرق میکند و... خلاصه از همان کودکی یاد گرفتیم که سیب و پرتقال هرگز نمیتوانند با هم مساوی باشند. سیب سیب است و پرتقال پرتقال. در انسانها هم دقیقا این معادله برقرار است. زن و مرد هم شباهتها و تفاوتهای بسیاری با هم دارند. هر دو انساناند، هر دو دارای عقل و شعورند، هر دو حرف میزنند، هر دو لباس میپوشند، هر دو غذا میخورند، هر دو احساس دارند؛ ولی مرد قویتر و روحيه سختتري دارد و غالبا کارهای سخت و سنگین را عهده دار می شود؛ درحالی که زن ظريفتر است و روحيه لطیفی دارد و غالبا كارهای ظريف و هنرمندانه را انجام میدهد. در واقع با توجه به گفتهی جناب بهاءالله هرگز امکان ندارد زن مساوی مرد باشد، آن هم «مساوات کامله»، یعنی برابری از همه جهات، زيرا آفرينش زن و مرد يكسان نيست كه از هر جهت هم با هم مساوی باشند. درنتیجه هر عقل سلیمی با اندکی تامل درمییابد که این شعار ادعایی بیش نیست و هرگز در مقام عمل، اجرا شدنی نخواهد بود؛ کما اینکه مدعیان این شعار زیبا نیز در عمل کردن به آن مانده اند. [rtl]پینوشت:
[۱] نظر اجمالی در دیانت بهائی؛ احمد یزدانی؛ تهران، ۱۳۵۰؛ ص۴۷[/rtl] [rtl]تناقضگویی علیمحمد باب درباره بابیت و امامت[/rtl]
[rtl]مواردی که علیمحمد باب اقرار به بودن امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به عنوان «محمد بن الحسن» نموده است:
در تفسیر سوره یوسف مینویسد: «الله قد قدّر أن یخرج ذلک الکتاب من عند محمدبن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین ابن علیبنابیطالب علی عبد لیکون حجهالله من عند الذکر علی العالمین بلیغا و یکفر بالاسلام لن یقبل الله عنه اعماله...[۲] به درستی که خدا مقرر کرده است که این کتاب در تفسیر نیکوترین داستانها از نزد محمد بن الحسن... بر بندهاش خارج سازد تا از نزد ذکر حجت رساننده خدا بر اهل عالم باشد». در اینجا امام عصر را محمد بن الحسن معرفی نموده، سؤال اینجاست، مگر نه که پدر علیمحمد شیرازی، میرزا رضا بزاز بوده است؟ در همین کتاب چنین مینویسد: «یا بقیهالله قد افتدیت بکلی لک و رضیت السب فی سبیلک و ما تمنیت إلا القتل فی محبتک و کفی بالله العلی معتصما قدیما؛[۳] ای بقیهالله سرا پا فدای تو شوم و به ناسزا شنوی در را تو خوشنودم و در طریق دوستیت جز کشته شدن آرزویی ندارم و خداوند بزرگ نگهدارندهی قدیم و تکیهگاه ازلی من است». در همین کتاب نیز مینویسد: «قل إنّ الله فاطر السموات و الأرض من عند حجه القائم المنتظر و انه هو الحق و انی أنا عبد من عباده؛[۴] بگو خداوند آفريننده آسمانها و زمين است. حجت او قائم منتظر از طرف اوست. او بر حق است و من بندهای از بندگان او هستم». طبق این سخن، مگر علیمحمد غیبت داشته که منتظر ظهور باشد و به راستی در اینجا علیمحمد خود را عبد و بندهی چه کسی میخواند؟ و در صفحهی ۴۶۸ مینویسد: «اقتلوا المشرکین و لاتذروا علی الأرض بالحق علی الحق من الکافرین دیارا حتی طهرت الأرض و من علیها لبقیةالله المنتظر و اعلموا للله الحمید علی سبیل الباب محمودا؛ با مشرکین بجنگید و آنها را بکشید... تا زمین و آنچه در آن است برای بقیةالله منتظر پاک شود...» و در سطر۴ آخر همین سوره مدعی ذَکَر بودن است. مطالبی که علیمحمد در صحیفه عدلیه (اولین کتاب باب) آورده است چنین است: «بل حلال محمد (صلی الله علیه و آله) حلال إلی یوم القیامه و حرام محمد حرام إلی یوم القیامه؛[۶] آنچه که حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) حلال کرد حلال است تا روز قیامت و آنچه که حرام کرد، حرام است تا روز قیامت.» با این عبارت تمام بافتههای خود و پیروانش و حسینعلی بهاء را زیر سؤال میبرد و مهر بطلان به تمام ادعاهای بابیان و بهائیان میزند. در فقرات بعدی امام بودن خودش را نفی نموده و به مریدان فهمانده که او امامزمان نبوده و اگر هم بعدا مدعی امامزمان بودن شده، همگی دروغ و به دستور اربابان منحرف و دینسازش بوده است. در همین کتاب نیز مینویسد: «... در این مقام بر کل موجودات فرض است معرفت ۱۲ نفس مقدس که قائم ولایت مطلقه بوده باشند، و مراتبی که در معرفت معانی مذکور شد، بماهوهو در این رتبه فرض است و اسماء مقدسه ایشان را که مرایای بیان است، این است: الحسن بن علی و الحسین بن علی و علی بنمحمد و المحمد بنعلی و جعفر بنمحمد و موسی بنجعفر و علی بنموسی و محمد بنعلی و علی بنمحمد و الحسن بنعلی و الحجةالقائم محمد بنحسن صاحبالزمان. و الفاطمة لصدیقة (صلوات الله علیهم اجمعین)؛ این شموس عظمت و نجوم عزّت در هر شأن قائم مقام رسولالله (صلی الله علیه و آله) بودند، چه در اداء چه در قضاء».[۷] وی در صفحهی ۲۹، سطر به بعد مینویسد: «اشهد ان قائمهم صلواتکعلیه حجتک امامی الحق به اتوجه الیک و به اعتصم بحبلک و به ارجو لقائک و به اطمئن رضوانک. فانصر اللهم من اراده و خذل اللهم من لایعرف حقه..؛ شهادت میدهم که قائم حجت تو و امام من است، حق با اوست، به او توجه میکنم و به ریسمان او چنگ میزنم و به او امید به لقاء تو دارم و به واسطه اوست که امید به رسیدن و رضای تو دارم. خدایا یاری کن کسی که او را یاری کرد و ذلیل کن کسی که حق او را نشناخت...». علیمحمد باب در تفسیر سورهی بقره در ذیل آیه «وَإِذْ نَجَّيْنَاكُم مِّنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوَءَ الْعَذَابِ يُذَبِّحُونَ أَبْنَاءكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءكُمْ وَفِي ذَلِكُم بَلاء مِّن رَّبِّكُمْ عَظِيمٌ.(بقره/۴۲)» مینویسد: «اجسام اهلبیت (علیهمالسلام) معتدله میباشد و اگر کسی آنها را نکشد نمیمیرند، بعدا مثال میزند به زنده بودن امام زمان (علیه السلام). و در سورهی بقره در ذیل مصادیق غیبت «الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ (بقره/۳)» مینویسد: «و محل تفصیل هذا الغیب هو القائم محمد بن الحسن» میباشد. چگونه میتواند شخص (عاقلی) به این صراحت به وجود و طول عمر حضرت محمد بن الحسن (امام زمان) اشاره کند و خود را شیعه و جان بر کف ایشان بداند؛ سپس منکر سخنان خود شود و خود را امام زمان بپندارد ؟![/rtl] [rtl]پینوشت:
[۱]. تفسیر سوره یوسف ص ۴۹۳. [۲]. تفسیر سوره یوسف ، سورهی ملک ۴۲ آیه بعد از بسمالله الرحمن الرحیم. [۳]. همان ص ۲۶۶. [۴]. همان، آخر سورهی ۷۶،ص ۳۶۳. [۵]. همان ص ۴۹۳. [۶]. صحیفه عدلیه ص۵. [۷]. صحیفه عدلیه ص۲۷.[/rtl] RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 05-11-2015 [rtl]شباهت عبدالبهاء و سلمان رشدی[/rtl]
نزدیک به بیست سال است سلمان رشدی به خاطر اهانت به پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) مورد خشم و نفرت مسلمانان جهان است. اعطای لقبِ sir از سوی دربار انگلیس به او، چه معنائی میتواند داشته باشد؟ طبق عرف انگلیس اين لقب (sir) و نشان شوالیه (knight hood) به کسانی اعطاء میشود که کارها و خدمات برجسته و ارزشمندی برای دولت انگلیس انجام داده باشند. سؤال! عبدالبهاء و سلمان رشدی، چه خدمات برجستهای برای دولت انگلیس انجام دادهاند که از دید دربار انگلیس شایسته دریافت چنین نشان خدمتگزاری بزرگ شدهاند و باید مورد ستایش و تقدیر قرار گیرند؟ دولت انگلیس با چه انگیزهای به نویسنده کتاب موهن آیات شیطانی (که نه تنها خشم و اعتراض مسلمانان بلکه همهی پیروان ادیان توحیدی را برانگیخت) چنین لقب برجستهای را تقدیم میکند؟ آیا تقدیر از سلمان رشدی، نشان از اسلام ستیزی دربار انگلیس ندارد؟ اما نمونه دیگر اعطای این نشان در گذشته؛ در جریان جنگ جهانی اول نیز دولت انگلیس اين لقب (sir) و نشان شوالیهگری (knight hood) را به رهبر بهائیان (عبدالبهاء) داد. دقیقا در زمانی که قوای استعماری انگلیس در حال نابود کردن دولت مسلمان عثمانی و تسخیر سرزمین فلسطین بود تا مقدمات تأسیس دولت غاصب اسرائیل را فراهم کند، رهبر جامعهی بهائی را شایسته دریافت نشان شوالیه دانسته و این نشان را به او اعطا مینماید. جالب است دانسته شود یکی از کسانی که این نشان را دریافت نمود، جاسوس دوجانبهای به نام (اولگ بوردیوسکی) بود که برای روسیه و انگلیس جاسوس مینمود. جناب عبدالبهاء که خود را مدافع مظلومان میشمرد در پشت پرده با انگلیس چه راز و رمزی داشته که باید این نشان را دریافت کند؟ در بحبوحه جنگ جهانی اول که قشون غاصب انگلیس برای درهم کوبیدن دولت مسلمان عثمانی در خاورمیانه به حیفا وارد میشود، با کمبود آذوقه روبهرو شده و در خطر شکست قرار میگیرد؛ عبدالبهاء پس از متوجه شدن این موضوع در گفتگو با افسران ارشد انگلیسی چنین میگوید: «من به اندازه ارتش شما آذوقه دارم» و درب انبارهای خویش را بر روی سپاهیان انگلیس میگشاید.[۱] جالبتر آنکه عبدالبهاء این سلطه غاصبانه دولت انگلیس را بر سرزمین فلسطین به «برپا شدن خیمه عدالت» تعبیر نموده و بر این نعمت عظمی، خدای را سپاس میگذارد و تأییدات جورج پنجم امپراتور انگلستان را مسئلت، و جاودانگی سایه این امپراتور تجاوزگر را بر آن سرزمین آرزو میکند.[۲] این موضوع اثرات فراوانی بر مبارزان فلسطینی میگذارد، بطوری که جمال، پادشاه حاکم دولت عثمانی که در مقابل انگلیس مقاومت مینمود، آنقدر عصبانی میشود که میگوید «هرطور میل عباس افندی باشد بین دار زدن و کشتن مختار است، هرکدام را خواست مجری کنم».[۳] این مسأله سندی برای نشان دادن آلت دست بودن بهائیت برای انگلیس است، چرا که این کشور در به وجود آوردن بهائیت نقش زیادی داشت. آخرین صحنه شگفتانگیز را میتوان در فوت عبدالبهاء دید: دولت انگلیس که یکی از بزرگترین دوستان وفادارش (عبدالبهاء) را از دست داده است تلگرافی جهت همدردی به فلسطین مخابره مینماید. از زبان شوقی میشنویم: «وزیر مستعمرات حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان (مستر وینسون چرچیل) مجرد انتشار این خبر پیامی به مندوب سامی فلسطین (سرهربرت ساموئل) صادر و از معظمله تقاضا نمود مراتب همدردی و تسلیت حکومت اعلی حضرت پادشاه انگلستان را به جامعه بهائی ابلاغ نماید».[۴] دشمنان قسم خورده اسلام که بنا به گواه تاریخ نهایت تلاش خود را برای نابودی این دین مبین بستهاند، حمایت آنها از دشمنان و هتاکان به اسلام امر عجیبی نمیباشد. [rtl]پینوشت:
[۱]. کتاب لیدی بلا مفیلد بنام the chosen highway ص۲۱۰ [۲]. کتاب مکاتیب عبدالبهاء جلد۳ ص۳۴۷. تاریخ صدور نامه ۱۹۱۸. [۳]. خاطرات حبیب جلد۱ ص۴۴۶ بیتا. [۴]. قرن بدیع نوشته شوقی افندی، ترجمهء نصر الله مودّت، ۱۹۹۲ميلادی، مؤسّسهء معارف بهائی بلسان فارسی ج ۳ص۶۳۷-۶۳۸.[/rtl] RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 06-11-2015 [rtl]بهائیت حامی صلح یا خشونت[/rtl]
[rtl] بهائیان که اکنون خود را انسانهای اخلاقمدار و حامیان صلح مینمایانند، روزهای سیاهی در تاریخ به نام ایشان ورق خورده و پرونده سیاهی در زمینه قتل و غارت، کشتار و ترور از خود به جای گذاشتهاند. زمان نشان داده که این فرقه هنگامی که در جایگاه قدرت قرار گرفته چگونه یاغی و بیرحم گشته و حال که در انزوا به سر میبرد، دم از صلح و الفت در بین جوامع میزند. اینک به چندی از کشتارها و ترورهای ایشان اشاره میکنیم:
فتنه قلعه شیخ طبرسی در مازندران: بعد از واقعه بدشت، ملا محمدعلی بارفروش بههمراه قرةالعین به سمت مازندران حرکت میکنند. از مهمترین وقایع این دوره رویداد قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود که به رهبری ملا محمدعلی بارفروش به وجود آمد. در این آشوب، آنان قلعه شیخطبرسی را پایگاه خود قرار دادند و اطراف آن را خندق کندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند؛ از سوی دیگر بر مردمی که در اطراف قلعه زندگی میکردند هجوم آورده و به قتل و غارت ایشان پرداختند، بهگونهای که یکی از بابیان مینویسد: «جمعی رفتند و در شب یورش برده، ده را گرفتند و یکصدوسی نفر را به قتل رسانیدند، تتمه فرار نموده، ده را حضرات اصحاب حق خراب نمودند و آذوقه ایشان را جمیعا به قلعه بردند».[۱] در این زمان سعیدالعلماء مازندرانی در بابل، حکم به ارتداد و تکفیر این گروه داد. مردم با کمک قوای دولتی بر آنان پیروز شدند و با کشته شدن ملا محمدعلی بارفروش در جمادیالثانی ۱۲۶۵ه ق، فتنه بابیان در مازندران فروکش کرد. ترور شهید ثالث: قتل ملا محمدعلی برغانی ملقب به شهید ثالث از علمای بزرگ شیعیان توسط بابیان و با برنامهریزی قرهالعین صورت گرفت. محمدمصطفی بغدادی بهائی از همراهان قرةالعین درباره این جنایت میگوید: «قرةالعین به این عبد که در آن وقت کودکی ده ساله بودم فرمودند که به آنها (بابیان همراه با قرةالعین) بگویم: جمیع از قزوین خارج شوید زیرا اتفاق عظیمی در قزوین خواهد افتاد که از حدوث آن واقعه قزوین به لرزه خواهد افتاد و خون شما ریخته خواهد شد، در حالیکه خداوند برای شما کارهای مهمی مقدر فرموده مخصوصا برای تو و پدرت شیخمحمد». وی میگوید هنگام مراجعت به خانه از من پرسیدند که مراجعت کن و بپرس چرا شیخ صالح کریمی و ملا ابراهیم محلاتی با ما از قزوین خارج نمیشوند؟ حضرت طاهره فرمود به آنها بگو: زمان شهادت شیخ صالح کریمی و ملا ابراهیم فرا رسیده است... بعد از پانزده روز ملا تقی رئیس علمای قزوین ترور شد. ملا محمدتقی رئیس علمای قزوین هرروز منبر میرفت و جنابان شیخ احمد احسايی و سیدکاظم رشتی و حضرت اعلی را سب و لعن میکرد. دشمنان ظالم این تهمت را به شیخ صالح و ملا ابراهیم نسبت دادند. ملا ابراهیم را شهید و ملاصالح را به طهران فرستادند در صورتی که آن دو مظلوم در قتل آن مرد لعین (ملا محمدتقی برغانی) دست نداشتند و از تهمت مبرا بودند».[۲] راستی چرا محمد مصطفی بغدادی که در آن روزگار کودکی دهساله بود و در قزوین هم حضور نداشت با قاطعیت مدعی عدم مداخله این دو تن میشود؟ ترور ناصرالدینشاه قاجار: در شوال ۱۲۶۰ سوءقصد بابیان به جان ناصرالدین شاه، با تیراندازی دو تن از آنان پیش آمد ولی ناکام ماند، با دستگیری این دو تن و پیگیریهای دولت معلوم شد که میرزا حسینعلی در طراحی و انجام این سوءقصد نقش محوری داشته است. عزیه خانم نوری خواهر حسینعلی در «تنبیه النائمین» این نسبت را تایید فرمودند. امانالله شفا مبلغ سابق بهائی نیز معتقد است ترور شاه با برنامهریزی و دستور شخص بهاءالله بوده است و صدها نفر قربانی جاهطلبی او شدند، و اگر چنین نبود چرا بهاءالله مضطرب گشت و خود را به سفارت روس میانداخته...[۳] ترور رقبا: پس از تبعید حسینعلی به بغداد، این شهر و شهرهای نجف و کربلا مرکز فعالیت بابیان شد و روز به روز بر جمعیت ایشان افزوده میشد. شماری از سران بابیه خود را (موعود بیان) خواندند. به نوشته میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی (ص ۳۰۳) «کار به جایی رسید که هرکس از خواب برمیخاست، تن را به لباس این دعوی میآراست» و به نوشته شوقی افندی: فقط در بغداد ۲۵ نفر این مقام را ادعا کردند (نیز عزیه خانم نوری ص ۴۲ـ۴۳) بیشتر این مدعیان با طراحی میرزا حسینعلی و همکاری میرزا یحیی کشته و یا از ادعای خود دست برداشتند. ترور زوار با نظارت رؤسا: حضور بابیان در کربلا و نجف مشکلات دیگری نیز بهوجود آورد به نوشته برخی منابع بهائی[۴] در عراق شیوه بابیان براین بود که شبهای تار به دزدیدن ملبوس، نقدینه و کفش و کلاه زائران اماکن مقدسه بپردازند و به تعبیر میرزا حسینعلی: «در اموال ناس غیر اذن تصرف مینمودند و نهب و غارت و سفک دماء را از اعمال حسنه میشمردند».[۵] علاوه بر آن، در میان خود بابیها نیز بازار آدمکشی رونق داشت و برخی منابع بابی از دخالت میرزاحسینعلی در این فجایع خبر دادهاند.[۶] این بود نمونهای از وحشیگریهای این قوم که خود را مدعی صلح عمومی و غیر میدانند، برای تحقیقات بیشتر به تاریخ مراجعه کرد تا رسواییهایی ایشان تا حدودی آشکار شود.[۷][/rtl] [rtl]پینوشت:
[۱]. نقطة الکاف، ص۱۰۱، تألیف حاجی میرزا کاشانی، به سعی و اهتمام ادوارد برون، انتشارات مطبعه بریل در لیدن از بلاد هلاند، ۱۹۱۰. [۲]. ابولقاسم افنان، چهار رساله تاریخی درباره قرهالعین، ص۳۷ [۳]. امانالله شفا، نامهای از سن پتلو ۳۱۶ [۴]. قرن بدیع، ص ۱۰۴، شوقیافندی، ترجمه نصرالله مودت، چاپ دوم با تجدید نظر، مؤسسه معارف بهائی بلسان فارسی ۱۹۹۲. [۵]. اشراق خاوری، ۱۳۲۷ش، ج۷ ص۱۳۰ [۶]. عزیهخانم نوری، ص۱۵-۱۶ برای فهرست پیروان باب از گزارشها کاری میرزا حسینعلی در عراق، عزیه خانم نوری، مقدمه ص۲-۴ ۷. دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. کلیک کنید... [/rtl] RE: دین چیست؟ - ابراهیم هادی - 06-11-2015 [rtl]نقش استعمارگران در ایجاد و حمایت از بهائیت[/rtl]
[rtl] دینسازی، فرقههای نوظهور و ایجاد چند دستگی بین مسلمانان توسط استعمارگران در سه سده اخیر کاملاً مشهود میباشد و انگیزه این دُوَل برای ایجاد و حمایت از این جریانها، چند دستگی و ضعیف شدن مسلمانان و درحاصل تسلط بر آنها میباشد؛ با مختصر تأملی در اوضاع و شرایط داخلی ایران در دورهی قاجار (زمان پیدایش و ظهور بابیگری) روشن میگردد که دولتهای استعمارگر روس و انگلیس بر سر منافع و امتیازات در ایران، در رقابت با یکدیگر بودند و در نهایت در صدد برآمدند ایران را بین خود تقسیم کنند، به گونهای که بعد از برقراری مشروطه در دورهی مجلس اول، قرارداد ۱۹۰۷ و تکمله های سری آن در ۱۹۱۵ نشان میدهد که آنان به این توافق، که شمال از آن روسیه و جنوب در اختیار انگلیس باشد، رسیده بودند. [۱] از آنجا که استعمار پیر در طی تاریخ استعمارگری خود، زیرکانه دریافته بود که با شیوهی منسوخ قدیمی جنگهای صلیبی و لشکرکشی نظامی، نمیتواند به هدف خود، که محو و نابودی اسلام است، نائل آید، با انواع ترفندها در صدد برآمد آن را تضعیف کند و برای رسیدن به هدف خود ابزارهای دیگری به کار گرفت. در دورهی فتحعلیشاه در جنگهای ایران و روس، که در آغاز ایران به فتوحاتی دست یافت، قدرت دین و مردم برای روسها مسلم شد و در دورهی ناصرالدینشاه اولین مقاومتهای دینی و ملی در مقابل قراردادهای ظالمانهی بیگانگان انجام شد. [۲]
کاربرد و کارآیی مذهب تشیع پس از مقابلهی روحانیت با قرارداد رویتر، به خصوص پس از رویداد «رژی» که به جنبش معروف تنباکو و پیروزی مردم و روحانیت منجر شد، [۳] توجه قدرتهای استعمارگر را برانگیخت و پس از آن به کارگیری جاسوسان و عوامل مختلف برای بهرهبرداری از این مسأله در جهت برآوردن منافع مورد نظر خویش، در رأس اقدامات آنان قرار گرفت. در چنین زمانی بود که دعاوی باب و بهاء نظر سیاست بازان خارجی را به تداوم حیات این فرقهها به عنوان نطفهای که میتواند تهدیدی جدی برای تشیع، روحانیت و نظام مدافع و مروج شیعه به شمار آید، به خود جلب کرد. به نحوی که از همان آغاز تقویت و تحریک این مدعیان در دستور کار دولتهای استعماری قرار گرفت. در مقابل نیز رهبران بهائی و ازلی نیز سرسپردگی خود را به سفارتخانههای روس و انگلیس دو چندان ساختند تا از این طریق و تحت حمایت سیاستهای بیگانه، مجری طرحها و توطئههایی شوند که از یک سو رونق کسب و کارشان و از سوی دیگر جلب رضایت بازیگران و سیاستگذاران خارجی را به دنبال داشت. [۴] آنچه که در این زمینه واضح و مبرهن است، آنچنان آشکار که حتی پیروان این فرقه به آن اعتراف دارند، رابطه مستقیم سران بهائی با استعمارگران میباشد، هرچند در صدد توجیه آن برآمدند اما منکر اصل قضیه نمیباشند، مورخین بیطرف بر این مسأله تاکید و اتفاق دارند که ایجاد فرقه بابیت و بهائیت برای تغییر در ساختار مذهبی ایران و پیاده کردن اهداف استعمارگران بود. این پروژه با جامعهشناسی مذهبی مناسب، در شرایط آن روزگار ایران و مذهب رسمی جعفری، اعتقاد به منجی را هدف گرفت، سید علیمحمد شیرازی بازیگر نقش اول این جریان، فرد مناسبی برای ایفای این نقش شناخته شد و در سال ۱۲۶۰ در سن ۲۵ سالگی ادعای بابیت کرد و فتنه شروع شد؛ مرحله بعدی این جریان توسط میرزا عباس نوری پیگیری شد تا فرزندان او به نامهای (ميرزا يحيی) و (حسینعلی نوری) ادامه دهنده فتنه علیمحمد باب باشند. اینک برای مثال چند نمونه از روابط و همکاری رؤسای این فرقه را با استعمارگران به نقل از کتب بهائیان نقل میکنیم: اول: رابطه نزدیکان بهاءالله با سفارت روس در ایران: پدرش میرزا عباس نوری، برادر و شوهرخواهر و خواهرزادهی وی در استخدام سفارت روس در ایران بودند. [۵] از جمله حمایتهای و همکاریهای مستقیم شوروی با بابیت و بهائیت؛ «اقدام و پیگیری مؤثر سفیر روسیه در نجات جان بهاءالله که در واقعه ترور ناصرالدین شاه به زندان افتاده بود». [۶] و نیز «دعوت رسمی و البته نمایشی شوروی از بهاءالله برای اقامت در این کشور»؛ [۷] تشکر ویژه بهاءالله از دولت شوروی که بدین شرح است: «قد نجینی احد سفرائک اذا کنت فی السجن تحت السلاسل و الاغلال...» [۸]؛ اسناد این روابط بسیار نزدیک، در منابع خود بهائیان به وفور یافت میشود، که ما برای اثبات مدعای خود به اندکی از آن کفایت کردیم. اینک این سؤال مطرح میشود که علت این حمایتها چه میتواند باشد؟ آیا سفیر روسیه به حسینعلی نوری ایمان آورده بود؟ اگر اینچنین بود پس چرا بهاءالله هنگام تشکر از شخص امپراتوری روسیه تشکر میکند؟ دوم: بهائیت و انگلیس: این رابطه از زمان سفر بهاءالله به بغداد شروع شد، و در دوران ریاست عبدالبهاء به اوج خود رسید (تا آنجا که پس از پایان جنگ جهانی اول و واگذاری قیومیت فلسطین به بریتانیا سرهربت ساموئل اولین کمیسر عالی فلسطین بلافاصله به دیدار عباس افندی شتافت و به پاس زحمات وی در دوران جنگ نشان (نایت هود) و عنوان رسمی sir را به وی اعطا کرد؛ [۹] از جمله این حمایتها، همکاریهای فکری و اطلاعاتی و حمایتهای سیاسی از بهائیان میباشد که منابع آن موجود میباشد. سوم: رابط نزدیک بهائیان با دولت غاصب اسرائیل نیز کاملاً واضح میباشد، در نوشتههای عبدالبهاء قبل از تشکیل این رژیم به این مطلب برمیخوریم: «اینجا فلسطین است اراضی مقدسه عنقریب قوم یهود به این ارض بازگشت خواهند نمود، سلطنت داوودی و حشمت سلیمانی خواهند یافت....». [۱۰] البته اینگونه روابط مستقیم در کتب تاریخی و بهائیان، بسیار ذکر شده که ما به مختصری از آن اشاره کردیم، و در آخر اذهان بیطرف و حقیقت جو باید قضاوت کنند در مورد اینکه آیا این فرقه استعماری میتواند دینی الهی باشد؛ یا وسیلهای برای رسیدن دول استعماری به خواستههایشان و تأمین منافع عدهای سودجو که به دنبال منافع خود بوده و انسانهای بسیاری را فریفتهاند.[/rtl] [rtl]پینوشت:
[۱]. تاریخ سیاسی معاصر ایران چاپ ۲ بیتا، ۷۱ ـ ۷۳ [۲]. تبیان ۲۰ سیدجلال الدین مدنی ص ۱۵ ـ ۱۷ [۳]. تاریخ معاصر ایران ۱۳۸۱ ص ۱۶۹ ـ ۱۷۰ [۴]. سیدمحمد باقر نجفی، بهائیان، کتابخانه طهوری، ۱۳۵۷، صص ۶۱۶ و ۵۱۶. (منابع بهائی): [۵]. [نشریه ایام شماره ۲۹ ص ۴] [۶]. [ر.ک.قرن بدیع، قسمت دوم ص ۳۳] [۷]. تلخیص تاریخ نبیل زرندی ص ۵۹۳] [۸]. [کتاب مبین ص ۷۶] [۹]. [قرن بدیع ص ۳۰۵] [۱۰]. [اخبار امری ارگان محفل بهائیان ایران، شماره ۳ تیر ۱۳۳۳ ص ۸ و ۹][/rtl] |