ايدههاي فلسفي در ادبيات روس - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +--- موضوع: ايدههاي فلسفي در ادبيات روس (/showthread.php?tid=250411) |
ايدههاي فلسفي در ادبيات روس - sober - 07-12-2015 در تاريخ فرهنگ جهاني، هميشه ارتباطات ژرفي ميان آثار هنري و فلسفي وجود داشته. ايده هاي فلسفي، خصوصا به صورت عميق و ارگانيك در ادبيات نمود مي يافتند. آثار كهن برخاسته از تفكر فلسفي غالبا واجد ماهيتي ادبي – هنري و همچنين منظوم بودند. بعدها نيز ايده هاي فلسفي همچنان به ايفاي نقش اساسي و محوري در سنت هاي مختلف ادبي ملي پرداختند. به اين ترتيب به عنوان مثال بسيار سخت مي توان اهميت فلسفي ادبيات آلمان ( گوته ، شيلر و نويسندگان كلاسيك) و ارتباطش با فلسفه كلاسيك آلمان را ارزشگذاري كرد. دلايلي نيز وجود دارند كه طبق آنها مي توان از فلسفي بودن ادبيات روس سخن به ميان آورد. مباحث متافيزيكي در آثار منظوم شاعران قرن نوزدهم (به خصوص در آثار تيوتچف) و البته در آثار بزرگترين و نامدارترين شعراي آغاز قرن بيستم (ويچسلاو ايوانف و الكساندر بلي) موجود مي باشد. ادبيات روس همواره ارتباط ارگانيك با سنت تفكر فلسفي را در خود حفظ مي كرد: رومانتيسم روسي، جستوجوهاي ديني – فلسفي در آثار متاخر نيكلاي گوگول و آثار داستايوسكي و تولستوي را مي توان به عنوان مثالهايي از جايگاه تبلور اين ارتباط ارگانيك برشمرد. همانا آثار اين دو نويسنده نامدار روس عميقترين بازتابها را در فلسفه ملي روسي و در وهله نخست در متافيزيك ديني اواخر قرن نوزدهم يافتند. ايدههاي فلسفي در ادبيات روس بسياري از متفكران روس به اهميت آثار ادبي داستايوسكي (1881-1821)، اذعان دارند و ارزش و احترام خاصي براي آثار او قائل مي شوند. حتي ولاديمير سالويف فيلسوف – هم عصر كوچكتر و دوست داستايوسكي – سايرين را به ديدن پيشگو، پيامبر و پرچمدار هنر فلسفي مذهبي نوين در داستايوسكي فرا مي خواند. در قرن بيستم، مضمون متافيزيكي نوشته هاي وي موضوع خاص و بسيار مهم تفكر فلسفي روسي است. در مورد داستايوسكي به مثابه اديب و متافيزيك شناس و نابغه، ويچسلاو ايوانف، واسيلي رازانوف، مرژكوفسكي، نيكلاي برديايف، لوسكي، لف شستوف و ديگران مطالب بسيار ذي قيمتي به رشته تحرير درآورده اند كه در ميان آنها آثار ويچسلاو ايوانف و واسيلي رازانوف از اهميت خاصي در آرشيو فلسفه و ادبيات روس برخوردارند. اما چنين سنت خوانش مجموعه آثار داستايوسكي ، به هيچ وجه او را مبدل به «فيلسوف» و خالق آموزه ها و نظامهاي فلسفي و مانند آنها نكرد. فلارفسكي مي نويسد: «داستايوسكي به تاريخ فلسفه روس وارد ميشود نه از آن رو كه نوعي نظام فلسفي را بنيان نهاده است بلكه از آن جهت كه به خود تجربه متافيزيكي وسعتي فراخ و عميق بخشيده. همچنين او بيشتر نشان مي دهد تا اينكه درصدد اثبات برآيد. در آثار او تمام ژرفاي مسائل ديني و مجموعه مشكلات بشر در تمام دوران زندگياش با نيرويي استثنايي و وصف ناشدني نشان داده مي شود.» ايده هاي فلسفي و مشكلات (مسائل لعنتي)، زندگي قهرمانهاي آثار داستايوسكي را در بر مي گيرند، تبديل به عنصر لاينفك بافت مضموني (ايده هاي لعنتي) آثار او مي شوند و همچنين با محاوره «پليفونيايي» ميان ديدگاهها و جهانبيني ها (باختين) رودررو مي شوند. اين ديالكتيك ايده ها (ديالكتيك سمفونيايي) كمتر از ديگر ويژگيهاي آثار وي جنبه انحرافي داشته است. ديالكتيك ايده ها در قالب ادبي – سمبوليك تجربه عميقا شخصي، روحي و مي توان گفت وجودي نويسنده را بيان مي كند. براي اين تجربه، جست وجوي جوابهاي حقيقي به «آخرين» مسائل متافيزيكي، دليل و معناي اصلي زندگي و آثار وي بودند. در مورد داستايوسكي به مثابه اديب و متافيزيك شناس و نابغه، ويچسلاو ايوانف، واسيلي رازانوف، مرژكوفسكي، نيكلاي برديايف، لوسكي، لف شستوف و ديگران مطالب بسيار ذي قيمتي به رشته تحرير درآورده اند كه در ميان آنها آثار ويچسلاو ايوانف و واسيلي رازانوف از اهميت خاصي در آرشيو فلسفه و ادبيات روس برخوردارند. اين دقيقا همان چيزي است كه لف شستوف نيز در سلسله مقالات خود در باب آثار داستايوسكي ، در قالب جمله اي وزين، بدان اشاره ميكند: «داستايوسكي با شور و نيروي نه كمتر از آنچه در لوتر و كي يركگارد مي بينيم، ايده هاي اصلي و بنيادين فلسفه وجودي را بيان كرد.» داستايوسكي به عنوان يك اديب و متفكر با تاثيرپذيري از ايده هاي سوسياليستي در جواني، گذر از تبعيد با اعمال شاقه و از سرگذرانيدن تكاملي عميق در نگرش خود به جهان، در رمانها و آثار ادبي، سياسي و اجتماعي از همان ايده هايي پيروي مي كند كه در آنها شالوده فلسفه مسيحي و متافيزيك مسيحي را مي ديد. جهانبيني مسيحي داستايوسكي مطلقا يكسان درك و فهميده نمي شود. ارزش گذاري هاي به شدت انتقادي همانقدر زياد بودند (به عنوان مثال از طرف لئونتيف) كه ارزشگذاري هاي بسيار مثبت (مثلا از جانب لوسكي). تاثير جهانبيني داستايوسكي بر نويسندگان روسي و خارجي پس از خود به حدي است كه بسياري از آنها چندي از منشور فلسفي داستايوسكي به جهان پيرامون خود و وقايع روي داده، در آن نگاه كرده اند. با تمامي تفاوتهايي كه در خوانشهاي گوناگون آثار داستايوسكي و نتيجتا تفاوت در درك و فهم اين آثار وجود دارد،يك مساله كاملا محرز است: با به تصوير كشيدن تعالي و سقوط انسان و «زيرزمين» روح او در آثار خود و همچنين بي حدوحصر بودن آزادي بشر و وسوسه ها و اغواهاي ناشي از اين آزادي، با دفاع از اهميت مطلق و كامل ايده هاي اخلاقي و واقعيت هستي شناسانه «زيبايي» در جهان و انسان با افشا كردن پستي و پوچي تلقي اروپايي و روسي از زيبايي و درنهايت با قرار دادن اعتقاد به راه كليسا، «راه وحدت تمام عالم به نام مسيح» در مقابل ماترياليسم تمدن نوين و پروژه هاي مختلف اتوپيايياش، داستايوسكي در جست وجوي جواب براي «پرسشهاي ابدي» بود. او با نيروي فلسفي و هنري، پارادوكس مختص به تفكر مسيحي و ناسازگاري اش با چارچوبهاي عقلاني صرف را بيان مي كرد. ايدههاي فلسفي در ادبيات روس جست وجوهاي ديني – فلسفي ديگر بزرگترين نويسنده روس، لف نيكلا يويچ تولستوي(1910-1828)، به جهت سعي و تلاش مستمر در نيل به آشكاري و صراحت (اساسا در سطح عقل سليم) در توضيح مسائل بنيادي و فلسفي و ديني و مخصوصا به دليل سبك خطابهاي و موعظه وار در اظهار «سمبل ايمان» خود وي، متمايز مي شوند. واقعيت تاثير عظيم آثار تولستوي بر فرهنگ روسي و جهاني مسلم و قطعي است. ايده هاي وي نيز موجب ارزشگذاريهاي متفاوتي شده و مي شوند. ايده هاي تولستوي به همان اندازه كه در روسيه بازتاب گسترده اي را به همراه داشت در جهان نيز با واكنشهاي متفاوتي روبه رو شد. به عنوان مثال در روسيه استراخوف از ديدگاه هاي تولستوي برداشتي فلسفي داشت و بسياري نيز قائل به ماهيتي مذهبي براي آثار وي بودند، به طوري كه «تولستوي گري» را مكتبي ديني مي پنداشتند. همچنين خطابه ها و موعظه هاي تولستوي از بازتابي جدي نزد فعالان اصلي جنبش آزادي بخش هند برخوردار شد اما در عين حال واكنش انتقادي و نسبتا گسترده سنت تفكر روسي به عقايد و آرايي تولستوي نيز بازتاب يافته است. در مورد اينكه تولستوي «هنرمندي نابغه» اما متفكري بد بود در سالهاي مختلف، سالاويف، فلارفسكي، ميخايلوفسكي، پلخانوف و ايلين نوشته اند اما هر قدر هم كه براهين منتقدان تولستوي جدي و منسجم باشد مكتب تولستوي به علت انعكاس راه معنوي اين نويسنده بزرگ و نماياندن تجربه فلسفه شخصي وي به پاسخگويي به «آخرين» مسائل متافيزيك، از جايگاه خاصي در تفكر روسي برخوردار است. در مورد اينكه تولستوي «هنرمندي نابغه» اما متفكري بد بود در سالهاي مختلف، سالاويف، فلارفسكي، ميخايلوفسكي، پلخانوف و ايلين نوشته اند اما هر قدر هم كه براهين منتقدان تولستوي جدي و منسجم باشد مكتب تولستوي به علت انعكاس راه معنوي اين نويسنده بزرگ و نماياندن تجربه فلسفه شخصي وي به پاسخگويي به «آخرين» مسائل متافيزيك، از جايگاه خاصي در تفكر روسي برخوردار است. طي ساليان زيادي تاثير ايده هاي ژان ژاك روسو بر تولستوي جوان بسيار عميق بوده و اهميت خود را حفظ كرده. رويكرد انتقادي تولستوي به تمدن و تبليغ «طبيعي بودن» كه اين آخري در نهايت منجر به انكار مستقيم اهميت خلاقيت فرهنگي، از جمله اهميت آثار ادبي شخص از او شد، همانا در بسياري از موارد از افكار اين روشنفكر فرانسوي سرچشمه مي گيرد. تاثير فلسفه شوپنهاور «نابغه ترين از مردمان» لقبي است كه تولستوي به شوپنهاور داده است و براهين و استدلالات شرقي (بيش از همه بودايي) موجود در آموزه وي در كتاب «اراده و تصور» از تاثيرات بعدي بر تفكر تولستوي هستند اما در سالهاي دهه 80، ارتباط تولستوي با مفاهيم شوپنهاوري نقادانه مي شود كه بي ارتباط با ارزشگذاري بالاي «نقد خرد عملي» كانت از سوي وي (تولستوي) نبود. تولستوي ، كانت را «آموزگار بزرگ ديني» مي پنداشت اما بايد بر اين نكته معترف شد كه فلسفه استعلايي و آداب «وظيفه» كانت و خصوصا درك وي از مفهوم تاريخ، در موعظه هاي ديني – فلسفي متاخر تولستوي از آنچنان نقشي اساسي برخوردار نمي باشند كه ضدتاريخ گرايي منحصر به فرد او، عدم پذيرش اشكال اجتماعي، فرهنگي و دوستي زندگي همچون پديده اي كاملا «بروني» كه انتخاب تاريخي دروغين بشريت را مجسم مي كند و او را از حل هدف يگانه و اصلي خود – تكامل اخلاقي نفس – دور مي سازند. تمام اينها حاكي از آن است كه وزلنكوفسكي دركي كاملا صحيح از «پان اخلاقگرايي» تولستوي را ارائه داده است. دكترين اخلاقي تولستوي واجد ماهيتي ناهمگون است كه ديدگاههاي كاملا متناقض و ناسازگار را دربرمي گيرد. تولستوي از منابع مختلفي الهام مي گرفت – از آثار روسو ، شوپنهاور، كانت ، ازآموزه هاي بوديسم، كنفوسيوسي و دائوئيسم. اما اين متفكر دور ايستاده از سنت راست ديني (ارتدوكس) شالوده و مبناي آموزه هاي ديني – فلسفي خود را اخلاق مسيحي مي دانست. هدف فلسفيدن مذهبي تولستوي ، مرسوم كردن مسيحيت و گفتمانهاي اين دين در قالب اعتقادات اخلاقي واضح و مشخصي است كه شامل براهين و استدلالاتي عقلاني و در عين حال قابل فهم – هم از سوي خرد فلسفي و هم از سوي عقل سليم معمولي – باشند. تمامي آثار ديني – فلسفي متاخر او – اعتراف، ملكوت خداوندي در درون ما، درباره زندگي و مانند آنها – به اين هدف اختصاص يافته اند. تولستوي پس از انتخاب اين راه آن را تا به آخر پيمود. مناقشات و منازعات وي با كليسا اجتناب ناپذير بود و البته تنها جنبه «ظاهري» نداشتند؛ نقد اساس دگماتيسم مسيحي، نقد الهيات عرفاني مسيحي ولاديمير سالاويف و ايلين به ترتيب در «سه گفت وگو» و «در باب مقابله با شر از طريق زور» جدي ترين نقدهاي فلسفي را بر اخلاق ديني تولستوي در زمان خود وي وارد كردند. |