انجمن های تخصصی  فلش خور
رمان عشق به توان 6 - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: رمان عشق به توان 6 (/showthread.php?tid=258624)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7


رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 02-06-2016

سلام عاشقای رمان .خوبید؟
براتون میخام یه رمان باحال بزارم اسمش رمان عشق به توان 6 هست اگه تکراریه بگید نزارم منتظرم تا بهم بگید بعد اگه تکراری نبود براتون خلاصه و خود رمانو میزارم وفقط میگم که این رمان طنز و عاشقانه است14k14knky


RE: رمان عشق به توان 6 - nafas.h - 02-06-2016

خیلی قشنگه


RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 02-06-2016

(02-06-2016، 23:23)nafas.h نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
خیلی قشنگه

اره خودمم خوندم عاشقش شدم . حالا تو اینجا بوده اگه نبوده بزارم بقیه هم بخونن


RE: رمان عشق به توان 6 - TMNT2016 - 02-06-2016

Big Grin اره خیلی قشنگه!
اسم پسرا:سامیار.میلاد.اتردین
اسم دخترا:نفس.شقایق.میشا
درسته؟


RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 02-06-2016

(02-06-2016، 23:28)TMNT2016 نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
Big Grin اره خیلی قشنگه!
اسم پسرا:سامیار.میلاد.اتردین
اسم دخترا:نفس.شقایق.میشا
درسته؟
اره درسته ببخشید متوجه نشدم بوده تو انجمن


RE: رمان عشق به توان 6 - DarkLight - 03-06-2016

بزار هر کی نخونده بود می خونه
هرکی هم که خونده بود نمی خونه
از این دو تا که بیشتر نیست


RE: رمان عشق به توان 6 - αℓι - 03-06-2016

ندیدم اینجا باشه
بذار


RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 03-06-2016

اوکی ممنون
تو نمیخای احیانا ب خوابی


RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 07-06-2016

خووب سلام دوستای گل خودم چطورید خوبید ؟؟؟



ببخشید اگه دارم دیر میزارمش  Sad  وای من که خودمش عاشقش شدم شماهم فک کنم خوشتون بیاد



میرم سراغ خلاصه:



سه تا دختر که دوستای صمیمی هستن برای تحصیل در دانشگاه راهی شیراز میشن ,همه چیز مرتب پیش میره که خوابگاه پر شده و باید دنبال خونه برای خودشون باشن ,خیلی اتفاقی به سه تا پسر دیگه بر میخوره که اونا هم همون مشکلو دارن  Big Grin و با این تفاوت که پسرا خونه رو پیدا کردن ولی صاحب خونه,خونه رو فقط به افراد متاهل اجاره میده. Dodgy  Dodgy





خوب بچه های عزیز سپاس و نظر ندید به خدانمیویسم  



برو قسمت اول حالشو ببر:

Heart Heart Heart Heart عاشقتونممممممممم Heart Heart Heart Heart Heart


RE: رمان عشق به توان 6 - نفسممممممم - 07-06-2016

فصل اول:

این پست از زبون نفس

اه میشه اینقدر ابغوره نگیر اعصابم خورد شد دختر

میشا با یه صدای حرصی زنگدار در حالی که داشت اشکاشو با کلنکس پاک میکرد رو به من گفت

-تو برو سرتو بزار بمیر همش تقصیر توشد

شقایق در حالی که دست کمی از میشا نداشت و اماده بود کلمو بکنه گفت

-ننه ی مارو بگو نمیدونم تو این چی دیدن که بهش مثل چشاش اعتماد داره

-هوی مراقب حرف زدنتون باشیدا گفته باشم من از کجا بدونم پذیرش خوابگاها پر شده

میشا دوباره حالت تحاجمی به خودش گرفت

-نه مثل اینکه برای اوارگیمون توی غربت بدهکارم شدیم

-اولا توگریه تو با اب بینی تو جمع کن صداش رو نرومه بعدشم این هزار بار من از....

شقایق پابرهنه و جفت پا و نمی دونم شیش پل پرید بین نطق من

-بله بله مادمازل شما از کجا باید میدونستین که پذیرش خوابگاها پر شده ؟اخه ادم حسابی برای چی به ننه بابایه ما گفتی خوابگاه گرفتم

نخیر مثل اینکه باید دوباره امپر بچسبونم

- به خاطر شما تا فهمیدید من برای لیسانس دارم میرم شیراز مثل کنه بهم اویزون شدید(اینا رو تقریبا که چه عرض کنم کاملا داد زدم و گفتم)

یه نگاه بهشون کردم دیدم لال شدن میشاهم گریه اش بند اومده بود وهی سکسه میکرد :hiccp: یه اههههههههههه صدا دار کردم ورو به میشا گفتم

دایه فین فین کردنت تموم شد ای شروع شد

میشا همچین مظلوم نگاه میکرد بهم که یه لحظه دلم براش سوخت که فکرکرده میتونه خرم کنه!!!!!

میشا با همون نگاش یواش گفت

-ببخشید

بعد اروم زیر لب جوری که من نشنوم گفت

-دوباره مثل سگ پاچه گرفت دلم خوش بود اومده اینجا دیگه پاچه نمیگیره واقعا تا الان نگرفته بودا

با صدای بلند رو کردم بهش گفتم

-د اخه لیاقت ندارین مثل ادم باهاتون حرف بزنم مدام رو عصاب من فوتبال بازی میکنین

شقایقم مثل خودم طلبکار جواب داد

-خوبه یه متر پیش ما زبون داره ولی جلویه دختر پسرایه دیگه و مامان بابا ها انقدر خانوم و باکلاس و عشوه ایه که شک میکنم دوستم باشی بابا به دلم صابون زدم دیگه سگ اخلاقی نمیکنی و.....

مثل خودش پریدم وسط حرفش و گفتم

-اخه شما مگه اعصاب میزارین برا من زود باشید بریم هتل که امروز حسابی حرسم دادین

بعدم رامو کشیدم رفتم سمت ماشین حوصله رانندگی نداشتم به خاطرهمین بدون حرف سوئیچ رو گرفتم سمت شقایق تو سکوت صندلی عقب نشسته بودم و داشتم خیابونا رو دید می زدم از دست خودمم شاکی بودم که با بچه ها اون طوری حرف زدم

-بچه ها معذرت می خوام اونطوری باهاتون حرف زدم اعصابم خورد بود

میشا با مهربونی نگام کرد و گفت

-اشکال نداره

شقایقم مثل اون

تویه راه به روزی فکر میکردم که بالاخره بابا رضایت داد برای تحصیل برم شیراز...


تازه نتایج کنکور برای ارشد اومده بود از شانس بد من و دوستام افتاده بودیم شیرازالانم تو محوطه داشتیم در مورد همین موضوع بحث میکردیم شقایق که از همون اول گفت من نمیام عمرا مامانم بزاره میشا هم که گفت باید با مامان باباش حرف بزنه که تازه بعید میدونه که بزارن منم که میگفتم عمرا بابام بزاره ولی من اونقد یه دنده و لجباز بودم که تا یه چیزی رو میخاستم باید انجامش میدادم شقایق با لحنی که انگار شوهرش مرده رو به من کرد و گفت

شقایق-نفس من که میدونم نمیزارن بریم جلویه گروه این سارا اینا ضایع نشیم

میشا هم با لحنی که به شدت مضطرب بود ادامه حرف شقایق رو گرفت

میشا-اینم شانسه ما داریم تو دانشگاه انگار فقط ما جند نفر جارو پر کردیم

من-یه جوری حرف میزنی که انگار فقط ما چند نفر یه جا دیگه قبول شدیم اصلا شاید بهمون انتقالی بدن

شقایق با حرص گفت

شقایق-د اخه مگه انتقالی میدن الان بریم تو میگن عرضه داشید بیشتر میخوندین اینجا قبول میشدین

میشا هم با همون لحن

میشا-تازه به تو که بابات خیر دانشگاست که هیچی که نمیگن بعدشم شقایق خودت میدونی این راحت میتونه انتقالی بگیره بیاد اینجا

من-میشه بپرسم چجوری؟

میشا-مگه چجور داره معلومه به ضرب پول و پارتی های کلفت ددی جونت راحت میتونی انتقالی بگیری

شقایقم حرفشو کامل تر کرد

شقایق-راست میگه دیگه چرا انتقالی نمیگیری؟

من-اگه قرار باشه به پول و پارتی بابام امید وار باشم هیچی نمیشم باید متکی به بابام باشم وهیچ وقت مستقل نمیشم تازه حرف اینه که مگه من خونم از شما رنگی تره که من اینجا درس بخونم اونموقع کسایی که بیشتر از من تلاش کردنم اینجا درس بخونن؟خودتون میدونین تو خط پارتی بازی و این چیزا نیستم و گرنه خیلی راحت همون موقع که دوست بابام گفت بیا دانشگاه چهار ساله کنم میتونستم اینکارو کنم ولی من اعتقاد دارم تو هر کار خدا حکمتی هست

همین موقع گروه رز اینا که دخترای جلفی بودن وهمیشه با گروه ما کل مینداختن با هرو کر اومدن کنار ما واستادن رز با صدایی که هنوز توش ته رگایی از خنده مشخص بود رو به من کرد و گفت

رز-به به نفس جون ما هم الان رفتیم دیدیم شیراز قبول شدیم شما هم میایید دیگه البتاه بعید میدونم اقایه فروزان اجازه بدن
به دنبال حرفش با دوستاش زد زیر خنده که مثلا تو بچه ننه ایی منظورش از اقای فروزان بابام بود با پوزخند رو بهش و گفتم

من-رزعزیزم این که بابام نگرانه یکی یدونه اش باشه خیلی بهتر از اینه که اصلا ادم حسابش نکنه و هرشب بیاد پاسگاه برای گند کاری بچه اش درضمن من نیام شیراز کی بیاد ؟اها راستی بهتره از این به بعد که با دوست پسرات
به بهونه ی جزوه گرفتن میایی که پز خونه ما رو بهش بدی و بگی خونه خودتونه و من اومدم با اجیت درس بخونم تو گفتی جزوه ها رو من بیارم دیگه اون شلوار نارنجیت رو نپوش چون دوستم فک کرد سوپر محلی نکنه اونا هم نارنجی پوشن

بعد با بچه ها زدیم زیر خنده و رز و با دوسناش که از حرص قرمز شده بودنو تنها گذاشتیم رفتیم سمت ماشین من سوار206سفیدم شدیم و به بچه ها هم گفتیم بپرن بالا اول بچه ها رو رسوندم بعدش رفتم خونه باریموت دررو باز کردم و ماشین رو بردم تو پاکینگ خونهی ما یه خونه ی 250متری تویه برج بود که ما طبقه ی 19 میشینیم ماشینو پارک کردم و برای نگهبانی سر تکون داد م ورفتم تو اسانسور.....................

از زبون شقایق

نفس سوئیچ ماشین رو بهسمت من گرفت و خودش و میشا پشت نشستن......با اعصابی داغون رانندگی کردم...

نفس که به وضوح تو فکر بود میشا هم مینطور...من هم سعی کردم حواسم به رانندگیم جمع کنم اما مگه میشد؟

بااین همه مشغله که رو سرم ریخته دیگه اعصابی هم واسم نمیمونه...

حالا که خانواده هاا موافقت کردن که بریم شیراز خوابگاها پرشده...

میخواستم اهنگ بذارم که یکم جو عوض شه اما حوصله نداشتم....

زودتر از اونی که فکر میکردم به هتل رسیدیم...ماشین رو پارک کردم و پیاده شدیم و همگی سلامی به نگهبان و اینا کردیم و رفتیم تو اتاق.... چند روزی بود که تو این هتل بودیم..

وقتی رسیدیم تو اتاق سریع شال و مانتو رو در اوردم و با تاپ و شلوار جین خودم رو انداختم رو مبل و گفتم:

شقایق:اخیششششش چقدر گرم بود...

میشا ون فس هم هرکدومشون یه جا افتادن و نفس رفت دوش بگیره و میشا هم لباساش رو عوض میکرد.....

منم همینطور شل و ول رو مبل بودم....همینطور که داشتم به سقف نگاه میکردم رفتم تو فکر...

وقتی نفس من رو رسوند دم خونمون از تشکر کردم و کلیدم رو در اوردم و رفتم تو ساختمون .....