انجمن های تخصصی  فلش خور
روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58)
+---- موضوع: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( (/showthread.php?tid=263780)



روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - _.sheidg._ - 03-01-2017

روايتى از دکتر انوشه: ?خانمم همیشه میگفت دوستت دارم❤
من هم گذرا میگفتم منم همینطور عزیزم...
ازهمان حرفایی که مردها از زنها میشنوندو قدرش رانمیدانند...
همیشه شیطنت داشت.
ابراز علاقه اش هم که نگو..آنقدر قربان صدقه ام میرفت که گاهی باخودم میگفتم:مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟
یک شب کلافه بود،یادلش میخواست حرف بزند ،میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشه مفصل صحبت کنم،
من برای فرار از حرف گفتم:میبینی که وقت ندارم،من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بد موقع مانندکنه به من میچسبی.
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی
این را که گفت از کوره در رفتم،
گفتم خداکنه تا صبح نباشی...
بی اختیار این حرف را زدم..
این را که گفتم خشکش زد،برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست...
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم،موهای بلندش رهابود و چهره اش با شبهای قبل فرق داشت،در آغوشش گرفتم افتخار کردم که زیباترین زن دنیارا دارم لبخند بی روحی زد ...
نفس عمیقی کشید و خوابیدیم ..
آن شب خوابم عمیق بود،اصلا بیدار نشدم...
از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشته ام...
هزاران سوال ذهنم رامیخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکرده ام ...
گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را...
مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد ؟!!
همسرم دیگر بیدار نشد،دچار ایست قلبی شده بود...
شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق می آمدم از دیدنش امادرظاهر،نه...
شاید هم زمانی که انتظار داشت صدایش را بشنوم،اما طبق معمول وقتش را نداشتم ..
بعدها کارهایم روبراه شد ،حالا همان وضعی را دارم که همسرم برایم آرزو داشت ...
من اما...آرزویم این است که زمان به عقب برگردد و من مردی باشم که او انتظار داشت...
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم،کشوی کنار تخت را باز کردم ،یک نامه آنجا بود ،پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود تمام دنیا راروی سرم آوار کرد،...
خانواده اش خواسته بودند که پزشک قانونی ،چیزی به من نگویدتابیشتر از این نابود نشوم ...
آنشب میخواست بیشترباهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد.
حالا هرشب لباسش رادر آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابدجوابم را نخواهد داد
حالا فهميدم ، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش می ایستد
بايدبيشترمواظب حرفهابود
گاهى زودديرميشود..


بیایید تا هستیم قدر هم را بدانیم
#سنگ_قبر_احساس_ندارد


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - reza40 - 04-01-2017

جالب بود grou


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - asall.t - 13-01-2017

آخی چقدردردناک crying


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - _.sheidg._ - 14-01-2017

(13-01-2017، 6:21)asall.t نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
آخی چقدردردناک crying

اوهوم Sad cry2


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - 2636332431 - 22-08-2017

واقعا خیلی خوب بود cry2


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - omid13790 - 15-10-2017

خیلی قشنگ بود ممنون (:


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - *yoksel* - 15-10-2017

تکراری ولی قشنگ..


RE: روایتی از دکتر انوشه.خیلی قشنگه حتما بخونین:( - مهناز2018 - 08-12-2017

خوب بود