انجمن های تخصصی  فلش خور
اخرین سانسی که به سینما میروند - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+--- موضوع: اخرین سانسی که به سینما میروند (/showthread.php?tid=265731)



اخرین سانسی که به سینما میروند - itina - 17-06-2017

آدم هایی که آخرین سانس به سینما می روند نمیتوانند آدم های معمولی ای باشند!
اصلا نمیشود با بقیه مقایسه شان کرد!
اینها دنبال خیابان های خلوت و تاریک اند که بعد از دیدن فیلم در شخصیت های داستان غرق شوند!
ما هم در اولین قرارمان سر از سینما در آوردیم!
اولین بار از هر چیزی سخت است.
من با این همه بچه پررو بودنم دلهره داشتم و دستم یخ کرده بود.
ساکت بودیم تا اینکه سر خوراکی حرف را باز کردم
گفت رژیم دارم و سیب زمینی سرخ کرده و چیپس و پفک نمیخورم ، تنها گزینه اش آب معدنی بود من هم از قصد یک آب معدنی بزرگ گرفتم آن هم بدون لیوان تا از بطریه دهنیه هم آب بخوریم!
هی از هم فاصله میگرفتیم تا اینکه چراغ های سینما خاموش شد و آرام دستانش را گذاشت روی دستانم.
انگار که زیر دوش آب گرم رفته باشی! آرام شدم اما قلب لامصبم تند تند میزد!
بی رحم دلهره ام را فهمیده بود و همزمان که با دستان لطیف اش دستان خسته ام را نوازش میداد نگاهم کرد!
همین نگاه کافی بود تا هزار شعر مست در سرم تلوتلو بخورند اما سکوت کنم و دم نزنم تا از این آرامش چیزی هدر نرود!
گفت با دقت نگاه کن که میخواهم فیلم را برایم تحلیل کنی!
نمیدانست از وقتی که دیدمش دارم چشمهایش را تحلیل میکنم و دانسته هایم راجع به سینما که هیچ اسمم یادم نمی آید!
زل زده بود به پرده و من هم مثل آدم ندیده ها زل زده بودم به صورتش وآنقدر سماجت کردم که دست و پایش را گم کرد و لبخند شیرینی زد تا در دلم قربان صدقه ی زنخدونش بروم!
بطری آب را سر کشید و من هم که منتظر این لحظه بودم بطری را از دستش گرفتم و نفهمیدم رژلبش را نوشیدم یا آب را!
هر چه بود شراب شیراز را زیر سوال برد و مست و لایعقل کرد مرا.
فیلم تمام شدو ازبهترین سینمای عمرم زدیم بیرون!
حالا نوبت باران بود و خیابان!
دستانش را سفت گرفته بودم وهر از چند گاهی میفشردم تا بفهمد هوای دلش را دارم!
صدای باران با صدای قدم هایش آهنگ عجیبی ساخته بود.
سرما را بهانه کردتا درآغوش بگیرمش، راستش شرم داشتم از تنش اما روانی ام کرده بود بوی پیراهنش!
با چشمانی بسته وسط خیابانی خیس و خلوت بغلش کردم
روی پنجه آمدولب هایش را ب صورتم نزدیک کرد
به یکباره صدایی بند افکارم را جر داد!
مامور سینما بود
گفت بلند شو آقا،فیلم خیلی وقته تموم شده!
ای مامور نامرد
تازه داشتم گرمای نفس هایش را حس میکردم!
حالا باید چگونه پا در خیابانی میگذاشتم که تا چند لحظه ی پیش هُرم تنش را حس میکردم؟!
اما خب چاره ای نبود و من هم مانند همه ی آن آدم های عجیبی که سانس آخر را انتخاب میکنند از سینما زدم بیرون.
تازه....
باران هم می بارید


RE: اخرین سانسی که به سینما میروند - IM JUST TIRED - 17-06-2017

جالب بود برام


RE: اخرین سانسی که به سینما میروند - PhilosophiasScientiae - 29-08-2017

مثل احمق هایی که به اخر دنیا رسیده اند تمام کاغذ را پر می کنم: نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی، نگو که نمی دانی...

بعد نوک مدادم تق می شکند. خوب اگر این جا نوک مداد نمی شکست، هیجان نداشت حس منفجر شدنم.دستم می رود توی جامدادی و یک مداد نوک تراشیده بیرون می کشد و تمام صفحه را سیاه می کنم. درست عین فیلم ها، یا نه، درست عین خودم، عین احمق ها، دیوانه ها.سیاه می کنم، سیاه می کنم، سیاه می کنم،خوب بلدم ادای ادم های به اخر دنیا رسیده را در بیاورم. انقدر خوب که تمام دستم سیاه می شود. مثلا الان دوربین زوم شده روی خط های شکسته و دست سیاه من، دست گرافیتی من، گرافیت: فروان ترین ایزوتوپ کربن. هاه، هذیان می گویم انگار. جدی نگیرید شما!

عه! نوک مدادم تمام شد. کات لطفا! باید دنبال یک تراش بگردم...