انجمن های تخصصی  فلش خور
ترافیک به وقت آخرین روز هفته - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+--- موضوع: ترافیک به وقت آخرین روز هفته (/showthread.php?tid=266093)



ترافیک به وقت آخرین روز هفته - PhilosophiasScientiae - 28-06-2017

بین قطار سواری و رانندگی در جاده نمی‌توانم یکی را انتخاب کنم. به هر دو تایشان می‌توان ساعت‌ها فکر کرد و لذت برد. هر دویشان در شرایطی غیر قابل تحمل می‌شوند و به خودت می‌گویی این آخرین باری است که همچین تجربه‌ای می‌کنی و بعد از مدتی مشتاقانه منتظر دوباره تجربه‌یشان هستی. توی دنیا چیزهای زیادی هست که به خودت می‌گویی دیگر تکرار نمی‌شود و بار دوم شدیدتر و سخت‌تر تکرارشان می‌کنی. قطار سواری، آن لحظه‌هایی که در یک ایستگاه نامعلوم، نیمه‌های شب قطارخراب می‌شود و همه چیز گرم و بی‌حرکت است و از پنجره فقط دویدن پرسنل راه‌آهن را می‌بینی کسل کننده است. رانندگی در سربالایی با شیب نزدیک به قائمه در یک جاده‌ی خالی با بنزین کم و دور موتور زیاد وقتی است که عرق از سر و صورتت می‌چکد و غلط کردم و قربان صدقه‌ی ماشین رفتن از دهانت نمی‌افتد. باز هم وقتی حرف قطار سواری و رانندگی در جاده که می‌شود، نمی‌توانی به لذت تک درخت‌های توی جاده و مزرعه‌ی آفتابگردان و سرعت بالا و پنجره‌ی باز و سوختن چشم‌ها از باد پر هیجان چشم ببندی. رانندگی یک نقطه‌ی کور هم دارد که گاهی لذت بخش است و گاهی نامتقارن و بی قواره. وقتی نزدیکی شهر، توی جاده، آخرین ساعات آخرین روز هفته، ماشین‌ها کنار هم قطار قطار می‌شوند و هر چند دقیقه صدای روشن شدن ماشینی می‌آید و به سختی گاز کوچکی می‌دهی و بعد کلاج و ترمز. ترافیک جاده‌ای تنها خوبی‌ای که دارد، دید زدن ماشین‌هایی است که از تفریح‌گاه‌های خارج از شهر می‌آیند. از باغ‌ها و رستوران‌ها و ییلاقات و از زیر درختان توت و چشمه و رود نازکی از آخرین بارانی که باریده.

جاده پر از چراغ‌های قرمز است. ماشین‌ها یکی در میان صدای آهنگ دارند. مردها سبیل دارند. زن‌ها شال زرد دارند. دخترها موهای بسته مثل خرگوش دارند. پسرها بلیز آبی و شلوارک قرمز دارند. جاده پر از چراغ‌های قرمز است.

ماشینی که مرد پشت فرمان عصبانی است و زن به آینه‌ی کوچک کنار ماشین نگاه می‌کند و از چشم‌هایش نمی‌شود چیزی خواند، پسر کوچکی به شکم روی صندلی‌های عقب دراز کشیده و دکمه‌های گوشی همراهی را تند تند فشار می‌دهد.

ماشینی که چند پسر، صدای آهنگشان را بلند کرده‌اند و نشسته قر می‌دهند و سرشان را از پنجره بیرون کرده‌اند و به هر دختری که از شیشه‌ی ماشین بهشان نگاه می‌کند بلند می‌خندند و بیشتر دستانشان را توی هوا تاب می‌دهند.

ماشینی که یک پسر با لبخند پشت فرمان است و صاف نشسته و مثل مردی که سرزمینی را فتح کرده به حرف‌های دختری گوش می دهد که 90 درجه به سمت او چرخیده و به تمام ماشین‌های ترافیک پشت کرده و با دقت به تک تک سلول‌های صورت پسر خاطرات کودکی‌اش را می‌گوید.

ماشینی که یک دخترو پسر جلو نشسته اند و دختر و پسر دیگری کنار هم، صندلی‌های عقب. آهنگ ملایمی پخش می‌شود. جلویی‌ها به کلمات آهنگ دقت می‌کنند و عقبی‌ها عکس‌های امروز را در گوشی‌شان مرور می‌کنند.

ماشینی که یک مرد تنهاست. مردی با صدای یک خواننده‌ی زن قدیمی و یک سیگار خاموش تنهاست و چشم از چراغ‌های قرمز ماشین‌های جلویی بر نمی‌دارد.

ماشینی که چند زن، درباره سنگ‌های کنار رودخانه برای تزیین شومینه‌شان حرف می‌زنند و درباره‌ی دختر خانم صادقی که یک بوتیک باز کرده و درباره خانمی که سبزی را به قیمت ارزانی پاک و خرد می‌کند.

ماشین‌ها چه چند نفری و چه تنهایی، کلکسیونی از خانواده‌اند. خانواده‌هایی که برای فراموشی یا یادآوری، آخرین روز هفته یا یک روز رسما تعطیل را به خارج از شهر، هر چند شلوغتر از شهر، پناه می‌برند.

قطار سواری یا رانندگی در جاده فرقی نمی‌کند. لحظه‌هایی پیدا می‌شود که انبوهی از مجموعه‌‌های همشکل اما متفاوت از کنار ما می‌گذرند. یا آینده را تداعی می‌کنند، یا گذشته. چه فرقی می‌کند، ما هم عضوی از این ترافیک عظیم ایم که یکی نشسته ما را نگاه می‌کند تا صبح یک روز تعطیل بنشیند و درباره‌یمان بنویسد.

+ نوشته فَرنوش