شازده کوچولو – قسمت یازدهم - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: شازده کوچولو – قسمت یازدهم (/showthread.php?tid=267149) |
شازده کوچولو – قسمت یازدهم - ♱ ᴠɪᴄᴛᴏʀ ♱ - 26-08-2017 تو اخترک بعدی میخوارهای مینشست. دیدار کوتاه بود اما شهریار کوچولو را به غم بزرگی فرو برد. به میخواره که صُمبُکم پشت یک مشت بطری خالی و یک مشت بطری پر نشسته بود گفت: – چه کار داری میکنی؟ میخواره با لحن غمزدهای جواب داد: – مِی میزنم. شهریار کوچولو پرسید: – مِی میزنی که چی؟ میخواره جواب داد: – که فراموش کنم. شهریار کوچولو که حالا دیگر دلش برای او میسوخت پرسید: – چی را فراموش کنی؟ میخواره همان طور که سرش را میانداخت پایین گفت: – سر شکستگیم را. شهریار کوچولو که دلش میخواست دردی از او دوا کند پرسید: – سرشکستگی از چی؟ میخواره جواب داد: – سرشکستگیِ میخواره بودنم را. این را گفت و قال را کند و به کلی خاموش شد. و شهریار کوچولو مات و مبهوت راهش را گرفت و رفت و همان جور که میرفت تو دلش میگفت: – این آدم بزرگها راستیراستی چهقدر عجیبند! |