انجمن های تخصصی  فلش خور
ترسناك ترين داستان هاي چند خطي - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67)
+---- موضوع: ترسناك ترين داستان هاي چند خطي (/showthread.php?tid=268822)



ترسناك ترين داستان هاي چند خطي - Taesaa - 18-03-2018

زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
-----------------------------------

زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
-----------------------------------

با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
-----------------------------------

من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
-----------------------------------

هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
-----------------------------------

بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-----------------------------------

یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
-----------------------------------

یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شکه که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
-----------------------------------

آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رومیزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...


RE: ترسناك ترين داستان هاي چند خطي - DarkLight - 01-04-2018

اینا بیشتر ترسناک بودن

هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
-----------------------------------

بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-----------------------------------


RE: ترسناك ترين داستان هاي چند خطي - pesarebaad - 11-04-2018

صدای برخورد یه شاخه به یه شیشه میومد
اتاق من شیشه نداره فقط یه اینه دیواری داره
................
ساعت دوازده از خواب پریدم یه نفر پشت پنجره بود
من طبقه 14یه برج زندگی میکنم


RE: ترسناك ترين داستان هاي چند خطي - pesarebaad - 14-04-2018

داستان ترسناک مینویسید ؟؟؟
اگه مینویسید یه پیشنهاد دارم براتون


RE: ترسناك ترين داستان هاي چند خطي - pesarebaad - 15-04-2018

ترسناک ترین حقیقت دنیا
مغز انسان قادر به دریافت امواج مغناطیسی که از افراد یا اجسام اطراف تولید میشود است
قسمتی از مغز که در رابطه با همین تواناییست میتواند نگاه خیره سایر موجودات که به مت چند ثانیه یا چند دقیقه روی شماست را تشخیص دهد )مثل حس سنگینی نگاه برخی از افراد روی خود ( این حس اشتباه نمیکند حتی در زمان تنهایی که این حس فعال میشود حتما نگاه خیره ای روی شماست