انجمن های تخصصی  فلش خور
بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum)
+-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40)
+--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39)
+---- انجمن: عاشقانه ها (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=58)
+---- موضوع: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) (/showthread.php?tid=275448)



RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - امیر‌حسین - 09-03-2020

یبار بهش پیام دادم همون لحظه سین شد فهمیدم توی صفحه ی چتمون بوده، پیام بعدی روام که فرستادم دیدم پیام دومی دیگه سین نشد، اون ترس داشت از اینکه من بفهمم اون لحظه ها داشته توی صفحه ی چتمون پیامامونو میخونده و مرور میکرده، دلم خواست بهش بگم ،حداقل واسه دوست داشتن من ، ترسی نداشته باش Smile))


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 09-03-2020

گفتم:
-کی میدونه فردا چی قراره بشه!
خندید گفت:
+میترسی؟
دستامو پیچیدم دور خودمو سرمو گذاشتم رو زانوم
-تونمیترسی؟
نگاه ازم گرفت
+نه!هرکی یجوری میمیره دیگه ماهم اینجور..
از پشت پرده ی اشک تار می دیدمش
-فکرکن مرگ عزیزاتو به چشم ببینی و نتونی کاری کنی..
ترسناکه دیگ!نیست؟!
نفسشو سنگین داد از سینه بیرون
+رسم دنیا همینه کاریش نمیشه کرد
اما میشه قبل اینکه از دست بدیم همو هوای همو داشته باشیم،خوب
بخوایم برا هم،بجنگیم برای حال خوش همدیگه،از عشق بگیم،از دوست داشتن..
قبل از اینکه دیربشه،قبل از اینکه از دست هم بریم،چه با جنگ،چه بی جنگ!
سراز روی زانو گرفتم و با بغض گفتم
+دوستت دارما..
خب؟
لبخند زد.
-ازاون دوستت دارمایی که از ترس فردای جنگه؟
پاک کردم خیسیِ زیر چشامو
+از اون دوستت دارمایی که واقعیه،که همیشگیه،که دلیه..
چه با جنگ،چه بی جنگ!


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 10-03-2020

راه مست بود هر چه می‌رفتیم ما را به جای دیگری می‌برد:|


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 11-03-2020

آدمها همديگر را پيدا مى كنند…
از فاصله هاى خيلى دور
از تهِ نسبت هاى نداشته
انگار جايي نوشته بود كه اينها
بايد كنار هم باشند
مى شوند همدم
مى شوند دوست
مى شوند رفيق
اصلأ مى شوند جانِ شيرين…!
درست مى نشينند روى طاقچه ى دلِ هم
حرف هايشان يك جورِ خوبى دلنشين است

دل براى خنده هايشان ضعف مى رود؛
اصلأ بودنشان شيرين است
وقتى هم كه نيستند
هى همديگر را مرور مى كنند و مُدام
گوش به زنگِ آمدن هم هستند…

خدا اين آدم ها را نگيرد از هم!=)


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 12-03-2020

از تنهایی بمیر،ولی هیچوقت
"بعضی وقتای"کسی نباش..!


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - ⓩⓐⓗⓡⓐ - 12-03-2020

اونی که بهت میگه بداخلاق،درواقع
توانایی مهربون کردنت رو نداره !


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - Ɗєя_Mσηɗ - 13-03-2020

گاهی باید به دور خود
یک دیوار تنهایی کشید
نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی
بلکه برای اینکه ببینی
برای چه کسانی اهمیت داری
که این دیوار را بشکنند !!!


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - ابراهیم هادی - 13-03-2020

می‌روم سراغ آقا محمود؛ محمود فرج اللهی. پیرمردی هشتاد ساله که هیچ کس متوجه حرف‌هایش نمی‌شود. نگاهش می‌کنم. چیزی را می‌گوید که متوجه نمی‌شوم. از بیمار تخت کناری می‌پرسم: شما متوجه می‌شید چی میگه؟
هیچ‌کس متوجه حرف‌هایش نمی‌شود. کهولت سن، قدرت تکلم را از او گرفته و بی‌دندان بودنش هم مزید بر علت شده است. دست لرزانش را می‌آورد بالا. دستش را محکم می‌گیرم و گوشم را می‌برم جلوی دهانش که ببینم چه می‌گوید؛ آ آ آ ها ها
به دلم می‌افتد شاید تشنه است: آب می‌خوای؟
آ آ آ ها ها
می‌گویم: اگه آب می‌خوای چشمات رو ببند.
درست حدس زده‌ام. بیماران کرونایی دائماً تشنه می‌شوند و لب و گلویشان خشک. لیوانی را پر از آب می‌کنم. دست به پشت سرش می‌زنم و کمی سرش را جلو می‌آورم. لبان خشکش که به آب می‌خورد، یاد...
اشک در چشمانم حلقه می زند.
پیرمرد آب می‌خورد و آب، آتش می زند مرا.
وقت خوبی است برای یک گنهکار.
می گویم خدایا به حق لبان سیراب این پیرمرد، گناهان مرا ببخش.



RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - †ᴾᴼᴵˢᴼᴺ† - 13-03-2020

یادم میره فراموشت کنم (:


RE: بغض قلم ❥ .. (نسخه هشتم) - کــــــــــⓐرمَن - 13-03-2020

وقتـــــی به عقب بر میگردی ؛
متوجه میشی که جــــــای بعضیا ،
الان که تو زندگیت خالــــــی نیست هیـــــچ …
اون موقعشم زیـــــــــــادی بوده … !!!