![]() |
رمان /بیقرارم کن/ - نسخهی قابل چاپ +- انجمن های تخصصی فلش خور (http://www.flashkhor.com/forum) +-- انجمن: علم، فرهنگ، هنر (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=40) +--- انجمن: ادبیات (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=39) +---- انجمن: داستان و رمان (http://www.flashkhor.com/forum/forumdisplay.php?fid=67) +---- موضوع: رمان /بیقرارم کن/ (/showthread.php?tid=277807) |
رمان /بیقرارم کن/ - لــــــــــⓘلی - 04-01-2020 بیقرارم کن قسمت اول..... از وقتی اون تصادف لعنتی اتفاق افتاده ، خیلی تنها شدیم. درسته از دست بابا ب خاطر اینکه کلی اذیتمون میکرد و از دست مامانی ک در مقابل هر ازار های پدرم سکوت میکرد اعصبانی بودم ، ولی حقم نبود اینجوری تنها بشم . حقشون نبود اینجوری بمیرن ومنو با ی نوجوون ک توی این دوره خیلی نیاز ب مراقبت داره تنها بذارن. بابام ی زن دیگ گرفته بود . خودش اومد بهمون گفت. وقتی هم دید ما بهت زده شدیم ، با اعصبانیت گفت : -مگه کار خلاف شر کردم که هاج وواج نگام میکنین؟ حق مسلممه دوس دارم ، دلم بخواد بازم میگیرم! اگه پدرم نبود میدونستم چی جواب بدم . بلاخره پدرمه ، سرم حق داره! مامانمم مث عادت همیشگیش هیچی نمی گفت .مادرم خیلی خانوم و صبور بود. ************* بابا مث عادت همیشگیش نبود .فکر کنم پیش کتی جوونش نرفته بود.وقتی همه دورهم جمع بودیم ، گفت : -باید بریم قزوین . عمه گلرخ فوت کرده . مادرم شک شده بود و نازگل زار میزد و من تو فکر.درباره بابام چی قضاوت کرده بودمااا.... اونو ولش .عمه گلرررخ ؟ واااای خدا عمه گلرخ میشه عمه مادربزرگم . مامان و بابای مامانم (مستانه) معتاد بودن.پدربزرگش مامانمو ازشون میگیره و بعد از فوتش ، مادرم پیش عمه گلرخ بزرگ میشه. حال مادرمو نمیتونم درک کنم .واقعا سخته عزیزترین کساتو از دست بدی.... حتی اسم من هم عمه انتخاب کرده بود. ی شب خواب میبینه ی دختری تو روستاشون ب دنیا میاد ب اسم نازنین ک تو زندگی پدرومادرش برکت میاره. ازقضا مادرم هم فردا صبحش ب عمه خبر بارداریشو میده . عمه خوابشو تعریف میکنه و از مامان مستانه قول میگیره اک من دختر شدم اسمم بشه نازنین . اره اسمم نازنینه . چقدر هم ک خیر و برکت اوردم .! وقتی از قزوین برمیگشتیم ، اون تصادف لعنتی اتفاق افتاد . نازگل رو پام خوابیده بود منم از پنجره ماشین ب بیرون نگاه میکردم. واقعا نفهمیدم چیشد ک افتادیم تو دره .بوی بنزین حالمو بدتر میکرد. *************** وقتی بیدار شدم ، پدرو مادرم پیشم بودن . پدرم عقب ایستاده بود ومامان مستانه ام داره موهامو نوازش میکنه . بهم میگه: -نازنین بانوی من! تو دیگ خانومی شدی و از پس خودتو خواهرت بر میای ........ بابا نذاشت حرفشو بزنه . دستشو گرفت و کم کم دور شدن ***** صحنه تصادف و خوابم از جلو چشمام رد میشد ..... -مااااااااااااااااااااامااااااااان ؟بااااااااااباااااااااااا جوووونم کجاییییییییییییین؟ ی خانومی بدو بدو اومد پیشم .................. ![]() ![]() ![]() |